سازمان مجاهدین سرکرده اش را از دست داده است و تنها می توان گفت رجوی مُرداری متعفن است که بوی آن مشام همه را میآزارد.
به قول قدیمیها و به تجربه، این روزگار دار مکافات است و از سرنوشت و کردار خویش نمی توان فرار کرد. روزگاری رجوی در عراق و زیر سایه صدام برو بیایی داشت او در پی دعوتی از بازرگان خواست که به او بپیوندند. اما آقای بازرگان هر خطایی کرد آن قدر درایت داشت که به دعوت رجوی پاسخ منفی دهد. او پاسخ داد بوده من زن جوانی ندارم که به تو تقدیم کنم!
بعدها رجوی از فرط کینه ورزی با طعنه به بازرگان گفت او دارای حیات خفیف خائنانه است.
از این ماجرا هنوز یک دهه نگذشته بود که وضعیت عراق دگرگون شد. صدام حسین رئیس جمهور وقت عراق سرنگون شد و مافیای رجوی و قدرتش در عراق از بین رفت. از همان زمان با سقوط دولت عراق رجوی مخفی شد و از آن زمان دقیقا ۲۰ سال می گذرد.
یعنی رجوی دو دهه کامل خود را مخفی نموده و در این مدت حتی یک عکس جدید از خودش که بایستی ۷۶ ساله باشد جرئت نکرد منتشرکند. بعضاً صدایی لرزان و ضعیف منتسب به او منتشر می شود.
برخی موارد کارشناسان و یا خبرنگاران زنده بودن یا مرگش را به چالش می کشند و من بارها به این اندیشیده و گفته ام به راستی زنده بودن چنین فردی چه ارزشی دارد. آیا مگر می توان از نظر معنوی و حتی مادی بر روی چنین شخص مفلوک و درمانده ای نام زنده و انسان گذاشت.
او که در ساده ترین شکل بیش از دو دهه است نمی تواند ارتباطی با دنیای بیرون داشته باشد. مصاحبه یا مسافرتی انجام دهد و حتی درون کمپ و در بین اعضای خودش هم حضور داشته باشد. رجوی از سایه خودش هم می ترسد.
حیاتی به مراتب خفیف تر و خائنانه تر از هر آدم ذلیلی که تا کنون می شناسید دارد. این تقدیری است که خداوند به واسطه جنایت ها و خیانت هایی که در حق مردم و جوانان ایران نمود بر او نازل کرده است.
حال فکر می کنید اساساً چنین شخصی حتی می تواند اندیشه و فکرسالمی داشته باشد و حتی می تواند بصورت واقعی زنده باشد.
آنچه که به صورت واضح می توان از این موضوع نتیجه گیری کرد؛
اول با توجه به شخصیت رجوی او صد در صد و قبل ازهر چیز فقط به خاطر حفظ جانش، خود را مخفی کرد و در این رابطه هیچ ریسکی را نپذیرفت.
دوم درست در مقابل این رخداد اعضای سازمانش را در سخت ترین شرایط عراق و بحرانی عظیم در پی حمله آمریکا به عراق رها کرد و اثبات کرد آنها کوچکترین ارزشی برایش نداشته و ندارند.
زمانی که کمپ اشرف در عراق دایر و تحت سلطه آمریکایی ها بود. رجوی که به بیابان های حمرین و سپس مرز اردن گریخته بود به دلیل سرعت سرنگونی صدام نتوانست از عراق خارج شود. لذا پنهانی به مخفیگاه زیرزمینی اش در کمپ اشرف برگشت او در زمان درگیری نیروهای عراقی دستور می داد نیروها به دور مقر ۴۹ حلقه بزنند و گفت اگر هزار تن هم بمیرند مهم نیست، مهم این است که مقر ۴۹ سقوط نکند و پای عراقی ها به آنجا نرسد…
روشن است سرنوشت سازمان مجاهدین و اعضای آن برای رجوی به هیچ عنوان مهم نیست و الا موضوعی به این سادگی را مگر می توان تشخیص نداد فردی که دو دهه خود را از اطرافیان و اعضا مخفی نموده و ارتباطی ندارد، انتظار تاثیر گذاری و رسمیت داشته باشد.
به طور طبیعی موجود زنده را با کنش و واکنش و فعل انفعالاتش با اجتماع تعریف می کنند.
از نظر اینجانب او اکنون بطور طبیعی، تاریخی، فیزیکی، رسمی و غیر رسمی مُرده ای بیش نیست و به همین دلیل رئیس اسبق اطلاعات عربستان با هوشیاری ورا مرحوم خطاب کرد و مریم قجر با شوک و لرز متوجه قضیه شد و پس از آن هم هر دست و پایی زدند به جایی نرسیدند جز اینکه در این مرداب بیشتر فرو رفتند.
بطور واقعی سازمان مجاهدین سرکرده اش را از دست داده است و تنها می توان گفت رجوی مُرداری متعفن است که بوی آن مشام همه را میآزارد.
مریم سنجابی