چهارم خرداد، سالگرد تیرباران و شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین بدستور شاه خائن در میدان چیتگر تهران در سال 1351 است. در سحرگاه آنروز، محمد حنیف نژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان، به همراه عبدالرسول مشکین فام و محمود عسکریزاده به جوخه تیرباران سپرده شدند و سازمان مجاهدین تمام کادر رهبری خود را از دست داد و راه برای انحراف در ایدئولوژی و راهبرد و در نتیجه قدرت گرفتن مسعود رجوی هموار شد. 3 سال پس از این ماجرا، درحالیکه تشکیلات مجاهدین اکثر کادر مرکزیت خود را هم از دست داده بود، دچار یک ضربه بزرگ ایدئولوژیک شد و تا حد فروپاشی کامل پیش رفت و بخشی از اعضای آن با تغییر ایدئولوژی، به سمت تفکرات چپ گرایش پیدا کردند و از درون آن سازمان “پیکار در راه آزادی طبقه کارگر” بیرون زد که البته با خونریزی درون تشکیلاتی همراه بود.
این رخدادها، مسعود رجوی را مبدل به رهبر بلامنازع تشکیلات کرد و تمامی دستاوردهای بنیانگذاران را به نابودی کشاند. با اینحال، انقلاب بهمن 57، فرصتی بوجود آورد تا بازماندگان مجاهدین بتوانند تغییر روش دهند و با موج بزرگ انقلاب مردمی همراه شوند اما خوی و خصلت قدرت طلبانه مسعود این اجازه را نداد و دهها هزار جوان و نوجوان را به بازی خونین درگیری های خیابانی و در نهایت تروریستی کشانید و به برادرکشی مشغول کرد. سرانجام این راه، خونریزی های گسترده در سراسر کشور و به آشوب کشیدن ایران بود که راه به خیانت و همراه شدن با صدام حسین در جنگ با ایران برد. اما سرانجام مجاهدین به اینجا هم ختم نشد. حادثه 4 خرداد که راه به ضربه ایدئولوژیک سال 1354 برده بود، دهسال بعد به یک انحراف بزرگ دیگر رسید که همانا ازدواج مسعود و مریم و ادعای “انقلاب ایدئولوژیک” بود. انقلابی که مسعود را از یک رهبر سیاسی، به یک رهبر عقیدتی مبدل می ساخت که سرآغازی برای فرقه سازی در تشکیلات بود. از این نقطه سازمان مجاهدین عملاً مبدل به یک فرقه خطرناک مذهبی-نظامی شد و مسعود با قرار گرفتن در این مدار بی بازگشت ایدئولوژیک، عملاً صاحب جسم و جان و دارایی تمامی اعضای فرقه شد و خیلی زود طلاق اجباری را در مناسبات پیاده کرد و به تشکیل حرمسرا مبادرت نمود.
ده سال پس از این فاجعه، بزرگترین سرکوب جمعی تاریخ ایران در فرقه مجاهدین رخ داد و مسعود در نقش “رهبری عقیدتی”، پایه های استبداد خود را کاملاً مستحکم کرد و صدها نفر را زیر ضرب سرکوب برد و بازداشت و اعدام معترضین را مشروعیت بخشید و شکنجه را تلویحاً قانونی کرد و 6 سال پس از آن نیز، با برگزاری گسترده ترین و طولانی ترین جلسات سرکوب جمعی، بی اخلاقی ترین و خشن ترین شیوه های سرکوب در جهان را عینیت بخشید و هزاران عضو سازمان را از بالا تا پایین به محاکمه جمعی کشانید و کتک زدن معترضین در مناسبات را نهادینه کرد و برای اولین بار در تاریخ، جلسات بازخوانی ذهن در برابر جمع برای خواندن فکت های عاطفی و جنسی را بنیان گذاشت و مجاهدین را وادار به نوشتن تمامی چیزهایی کرد که پیرامون “مسائل خانوادگی، عاطفی، عاشقانه و جنسی” در لحظه به ذهنشان می زند.
این انحرافات اخلاقی که پی در پی گریبانگیر رهبری مجاهدین می شد، راه به کشتارهای درون سازمانی گسترده برای حفظ ابهت تنزل یافته مسعود برد و پس از خروج از عراق نیز آنان را به دامان خونریزترین نهادهای ضدبشری پرتاب کرد، به نحوی که امروز می بینیم جهانیان شاهد کشتار گسترده زنان و کودکان فلسطینی هستند اما مریم بی تفاوت به آن، در حال کمک رسانی به صهیونیست ها و بدر بردن آنان از موج رسوایی جهانی است.
اینک 52 سال از شهادت بنیانگذاران و آغاز ریاست مسعود بر تشکیلات مجاهدین می گذرد. در این مدت با تشکیلاتی مواجه هستیم که دارای هیچگونه صفات انسانی نیست و آنچنان دچار دگردیسی اخلاقی شده که باورش سخت است. بنظر می رسد همنشینی با صهیونیست ها و نئوکان های آمریکایی، مریم رجوی را بطور کامل در ایدئولوژی ضدانسانی آنها تحلیل برده و از وی هیولایی کودک کش ساخته است. هیولایی که دیگر در برابر کشتار کودکان و زنان بی گناه هیچ احساس مسئولیتی ندارد و تنها چیزی که در او رشد می کند شهوت قدرت و لذت سورچرانی با اشراف و مقامات جنگ افروز غربی و صهیونیست است.
در روزهای اخیر که مردم ایران در سوگ از دست دادن بهترین عزیزان خود آرام و قرار نداشتند و ده ها میلیون نفر در سراسر ایران به بدرقه رییس جمهور و همراهانش مشغول بودند، مریم عوامل اجاره ای خود را روانه خیابان های آمریکا و اروپا کرده بود تا با رقص و آواز، بر صورت خسته و غمناک مردم ایران سیلی بزنند و کینه خود از حضور گسترده آنان در مراسم را به نمایش بگذارند. شاید کسی به یاد نداشته باشد که پس از درگذشت آیت الله خمینی، در حالیکه بیش از 10 میلیون ایرانی برای تشییع پیکر ایشان رفته بودند، مسعود رجوی خشمگین از آن حضور گسترده (که عملاً مشروعیت مجاهدین در عرصه جهانی را زیر سوآل می برد)، در پاسخ به یکی از اعضای فرقه که به تشییع اشاره داشت، نعره کشید و گفت: “به من چه که 10 میلیون نفر حضور داشتند؟ اگر همه مردم ایران هم رفته بودند باز هم من علیه او خطم را پیش می بردم”. 35 سال از آن تاریخ گذشته و امروز مسعود و مریم رجوی (که در یک قدمی تابوت قرار دارند)، نظاره گر حضور میلیون ها ایرانی در سوگ رییس جمهور و همراهانش هستند. لذا طبیعی است که از شدت خشم راهی جز اعزام رقصنده های اجاره ای به خیابان نداشته باشند و با اینکار بخواهند جلوی اندیشیدن اعضای فرقه را بگیرند تا کسی نپرسد که 43 سال شعار سرنگونی ما به کجا رسید؟ و چرا مردم همچنان در ابعاد ده ها میلیونی با جمهوری اسلامی همراه هستند درحالیکه ما نمیتوانیم حتی 100 نفر را در داخل بسیج کنیم؟
طبعاً مریم هیچ پاسخی برای این سوآل ندارد و بجای آن، نیروهای روحیه باخته خود را به رقص و شادی مشغول می کند تا اصل قضیه را فراموش کنند و نفهمند که چطور عمرشان را برای یک زوج فریبکار و قدرت طلب تلف کردند و بیگاری دادند تا امروز مریم بتواند به سیر و سیاحت و سورچرانی مشغول باشد و به حماقت آنان پوزخند بزند. بله، از 4 تا 4 خرداد می توان فروپاشی کامل اخلاق، وجدان و شرف را در زوج رجوی و تشکیلات مجاهدین به عینه دید که چگونه با دور شدن از اهداف انقلاب و خواسته های مردم ایران، به دگردیسی ضدانقلابی نائل آمدند.
حامد صرافپور