به بهانه مرگ شکرالله ربیعی در آلبانی

یکی از شگردهای سازمان در مواجهه با نفرات ناراضی و خواهان جدایی استفاده ابزاری از بستگان و نزدیکان و همشهریان شخص بود که برای قانع سازی و ماندگاری در تشکیلات بکار گرفته میشدند. روال کار سازمان این بود که نفرات جدیدالورود را شش ماه در قرنطینه می‌گذاشتند و پس از چک امنیتی به قسمت ورودی انتقال میدادند. در ورودی مبانی اولیه نظامی و تشکیلاتی آموزش داده میشد سپس به قسمت پذیرش واقع در قلعه اشرف می‌بردند که یک سال طول می‌کشید. کل آموزش ها در قلعه اشرف داده میشد بخصوص آموزش ایدئولوژیک.

با شروع آموزش ها و نشست های ایدئولوژیک تازه خیلی ها از خواب خرگوشی بیدار میشدند که گرفتار چه پدیده شوم و منحوسی شده اند. من که روزی با این اندیشه که این سازمان تنها سازمانی است که می تواند آمال و آرزوهای مردم ایران را برآورده کند به آن پیوستم، از این قاعده مستثنی نبودم. چون بعد از ورود به تشکیلات سازمان به مرور متوجه شدم که اصلا برآورده شدن آمال و آرزوی مردم ایران مدنظر سازمان نیست و فقط موضوع این است که به هر نحو رجوی به قدرت برسد و ما فقط ابزار هستیم، به همین خاطر کم کم دچار تناقص شدم و با سازمان زاویه پیدا کردم. بقول فرشته شجاعی و رضا مرادی از مسئولین فرقه، فرد روی میز بودم.

من واقعا به این نتیجه رسیدم که باید مسیر خودم را از سازمان جدا کنم اما اعلام آن در تشکیلات متاسفانه ساده نبود. مسئولین که متوجه این موضوع شده بودند که من دلم با سازمان نیست، و همانطور که گفتم یکی از روش های تشکیلات برای قانع سازی و ماندگار کردن فرد استفاده از بستگان و یا همشهریان او بود، به همین خاطر یک شب مرا به همراه شکرالله ربیعی که از هم شهریان من بود نگهبان درب قلعه پذیرش گذاشتند .

شکرالله طبق توجیه قبلی شروع به کار توضیحی برای من کرد اما وقتی دید من گوشم به این حرفها بدهکار نیست گفت برای چه آمدی عراق؟ فکر کردی تو این بیابانها خبریه؟ حالا دیگه نه راه پیش داری نه راه پس باید بسوزی و بسازی! حالا ما چی بودیم و چی شدیم. زندگی ام، جوانی ام، برادرم همه رو از دست دادم. تو هم بهتره برای اینکه بیشتر اذیتت نکنند، آداپتاسیون کار کنی و انطباق فرمالیته کن. ما هم همین کار را میکنیم. تازه تو حالا در دوران خوشی هستی، بلاهایی که طی این چند سال بر سر ما آوردند یه ذره از آن را تو لمس نکردی .

سازمان برای سرگرم کردن کادرها و اعضا آنها را سیستماتیک به کارهای سنگین و طاقت فرسا وادار میکرد تا از نظر ذهنی خسته شوند و قدرت تفکر نداشته باشند، شکرالله ربیعی از بیماریهای بسیاری رنج میبرد، ناراحتی معده و درد شدید کمر داشت. به طوری که نمی‌توانست صاف بایستد یا مدت طولانی راه برود با این حال سیاست سازمان جهنمی فرقه رجوی این بود که اعضا باید تا سرحد مرگ کار کنند وگرنه به انواع و اقسام تهمت ها متهم می شدند.

فرقه رجوی بیماری را به رسمیت نمی‌شناخت و آن را مرز سرخ می دانست وهر کس مریض می شد به او انگ و مارک تمارض می‌چسباندند، مثلا سر خود رفتن به بهداری و امداد جرم تلقی می‌شد و مسئولین می گفتند: “تمارض = دوران و زندگی طلبی و در نهایت تبدیل شدن به طعمه بلفعل رژیم!”

شکرالله ربیعی بخاطر زاویه ای که با سازمان داشت از همه مسئولیت ها خلع شده بود و برای تحقیرکردن او را به کارهای سخت و به اصطلاح سیاه گماشته بودند، مثلا در ورودی درب اشرف او را مسئول نگهداری تعدادی مرغ و خروس کرده بودند و چون در معرض دید بود به این طریق می خواستند او را تحقیر و خرد کنند. مجاهد تراز مکتب پیشتاز که با توسل به تکامل اجتماعی مسعود رجوی میخواست ساختار سیاسی و اجتماعی فعلی جهان را بشکافد و طرحی نو در اندازد حالا باید ساعت ها چشم انتظار و خیره بماند تا مرغی تخمی گذاشته و تقدیم ستاد خواهران شورای فرقه کند. مجاهد خلقی که در راستای نیل به جامعه بی طبقه توحیدی همه ابتلاعات را به جان خریده و این گوهرهای بی بدیل زمانه حالا باید به رتق و فتق امور صنفی و بهداشتی ماکیان بپردازند. بقول چگوارا موتور کوچک موتور بزرگ را به حرکت در می آورد! نگهداری ماکیان به پایداری اشرف می انجامد.

حال متاسفانه از مرگ شکرالله درآلبانی با خبر شدم که به سهم خودم به خانواده اش تسلیت می گویم. ظاهرا وی طی سالهای گذشته از یک بیماری طولانی مدت رنج می برده، فرقه رجوی و مسئولین جنایت کار آن در اوج شقاوت و پستی و دناعت در حالیکه می دانستند شکرالله روزهای آخر عمرش را سپری می کند اما حتی یکبار هم نگذاشتند او با خانواده اش ارتباط برقرار کند و خانواده اش برای آخرین بار صدای او را بشنوند. برادرش در عملیات موسوم به فروغ جاویدان، دامادشان احمد توکل هم درعملیات رزمی مرزی در سال 72 کشته شدند. مادرشان سالها در حسرت شنیدن صدای فرزندانش بود تا اینکه متاسفانه چند سال پیش چشم انتظار دار فانی را وداع گفت. خدا لعنت کند فرقه بد ذات رجوی که بویی از کوچکترین پرنسیب های انسانی نبرده است. مریم رجوی در اوج پستی مرگ شکرالله را فقط به رجوی و اعضای داخل کمپ تسلیت گفت! انگار او خانواده ای نداشته که به آنها هم تسلیت بگوید و او اینگونه ذات پلیدش را در دشمنی با خانواده نشان داد. اما طبق قوانین طبیعت عواقب این جنایت گریبان سردمداران فرقه رجوی را خواهد گرفت و آه و نفرین پدران و مادران چشم انتظار اعضا، سرکردگان فرقه را دچار عقوبت الهی خواهد کرد.

داریوش قنواتی

خروج از نسخه موبایل