سلام غلامعلی جان، برادرعزیزم امیدوارم که حالت خوب باشد. الان مدتی است که نتوانستم برایت نامه ای بنویسم. نه اینکه فکر کنی فراموشت کردم! نه باورکن مشغله های کاری و موضوع مهمتر که هر چند ممکن است باعث ناراحتی تو شود پیگیری وضعیت بیماری مادرمان است که مدتی است حال مساعدی ندارد.
برادر خوبم، من تا به حال چندین بار برایت نامه نوشتم و از دلتنگی های خودمان و بخصوص مادر که برای دیدن تو بی تابی می کند گفتم، اما متاسفانه تا کنون پاسخ نامه هایم را ندادی. من مطلع هستم با شرایطی که در آلبانی وجود دارد و مسئولین مجاهدین نمی گذارند ما دسترسی مستقیم به شما داشته باشیم، این فاصله ایجاد شده است. به همین خاطر مجبورم متن نامه ام به تو را درفضای مجازی منتشر کنم به این امید که به طریقی بدست تو برسد.
برادر عزیزم غلامعلی جان آنقدر حرف برای گفتن با تو دارم که برایت بنویسم اما متاسفانه در حوصله این نامه نمی گنجد. بخاطر وضعیت مادر که این روزها حال خوبی ندارد لازم دیدم که چند کلمه ای برایت بنویسم. می دانم که خبر نداری الان چند سال است که مادرمان از بیماری قلبی و دیابت رنج می برد. مدتی است که واقعا دیگر وضعیت بیماری اش تشدید شده و ما روزی دو بار او را به بیمارستان می بریم. دیشب حالش خیلی بد شد و او را به بیمارستان بردیم. هر چه دکتر گفت بهتر است که بستری شود مادر قبول نکرد. بنابراین مجبور شدیم او را به منزل برگردانیم. در بین راه برگشتن به منزل او ناله می کرد و اشک می ریخت و مرتب اسم تو را صدا می زد و می گفت پسرم غلامعلی کجایی؟! چرا خبر از مادرت نمی گیری، نگذار بدون دیدن تو از دنیا بروم.
برادر خوبم به خدا ناله های مادرمان سنگ را هم آب می کرد و واقعا دل خودمان هم گرفت و ما به طوری که او متوجه نشود اشک می ریختیم و فقط سعی می کردیم به او دلداری بدهیم. اما وقتی به منزل رسیدیم و او را در اتاقش گذاشتیم دیگر من نتوانستم جلوی گریه های خودم را بگیرم. به همین خاطر رفتم بیرون از منزل و در خلوت خودم حسابی گریه کردم. واقعا دلم برای مادر سوخت چون واقعا این سالها بخاطر بی خبری از تو رنج برد و الان مدتی است که وضعیت بیماری اش بدتر شده و بیشتر اسم تو را صدا می زند و گریه می کند. درهمان خلوت خودم دعا کردم و از خدا خواستم که بگذارد قبل از اینکه اتفاقی برای مادر بیفتد حداقل صدای تو را بشنود. بنابراین وقتی برگشتم به منزل تصمیم گرفتم یکبار دیگر برایت نامه بنویسم و باز دعا کردم که اینبار هر طور شده دست خیری نامه مرا به تو برساند .
برادر خوبم می دانم تو در چه شرایطی هستی و می دانم که نمی گذارند تو و دیگر دوستانت تماسی با خانواده هایتان داشته باشید. اما برادرعزیزم خواهش می کنم اگر احیانا از موضوع نامه من مطلع شدی به خاطر مادرمان، بخاطر رضای خدا تمام تلاشت را بکن که مسئولین مجاهدین را متقاعد کنی تا بگذارند تو با ما تماسی بگیری. شاید مادر با شنیدن صدایت کمی آرامش روحی گرفت و یا کمی از دردهایی که از بابت بیماری و دوری از تو می کشد تسکین پیدا کرد. البته ما هم از شنیدن صدایت خوشحال می شویم .
برادر عزیزم ما همیشه به یادت بودیم و بی نهایت تو را دوست داریم. خواهش می کنم اگر نامه به دستت رسید هر طور شده تلاش کن تا بتوانی با ما تماس بگیری. حال مادرمان واقعا خوب نیست .
دوستت دارم
برادرت بهزاد