در قسمت قبل از بد شانسی خودم گفتم که من را سوژه کردند و گفت فؤاد بلند شو، فرزانه گفت پرونده تو آنقدر سیاه است که نمی شود پرونده ات را باز کرد! فکر کردی از کارهای تو در مقر ناآگاهیم؟ با چه کسانی در مقر محفل داری؟ نام آنها را ببر، خراب کاریهایت در مقر چی بوده؟ نقشه فرارت را بگو. من هم گفتم فرار!؟ مدرکی در این زمینه دارید؟ در جواب گفت خفه شو تو از سازمان اخراجی.
می خواستم از چادر بیرون بروم، فرزانه گفت بیا بنشین سر جایت. برگشتم و نشستم سر جای خودم. فرزانه در ادامه گفت چرا می خواستی چادر نشست را ترک کنی؟ تو مرز سرخ را رد کردی. معلوم می شود خیلی اوضاعت خراب است. مدت زمانی که در باقرزاده هستیم این موضوع را درست می کنم. آن روز نشست دیگچه تمام شد. فرزانه گفت فردا صبح برای نشست به سالن بزرگ می رویم. مشخص بود چه کسانی می خواهند با ما نشست بگذارند.
فردای آن روز به سالن بزرگ مراجعه کردیم. قبل از ورود به سالن همه بازرسی شدند. بازرسی را خیلی سفت و سخت می گرفتند. بعد از بازرسی وارد سالن شدیم و منتظر رجوی و زنش بودیم. بعد از نیم ساعتی مسعود و مریم رجوی وارد سالن شدند. کف زدن ها و سوت کشیدنها شروع شد. رجوی همه را ساکت کرد و گفت هدف جمع کردن شما در باقرزاده این است که ما سلسله نشست هایی با شما داریم. تمام ساعت های نشست توسط شخص رجوی برنامه ریزی شده بود و همین طور سوژه های نشست که چه کسانی قرار بود در نشست سوژه شوند. هدف از نشست صفر- صفر و صد – صد بود. از تناقضات بیات شده هر فرد تا تناقضاتی که روزانه هر فرد با آنها درگیر است. آمادگی تمام عیار برای عملیات سرنگونی. باز هم وعده های سرخرمن و رویا بافی رجوی که همیشه به آنها می بالید و سر ما کلاه می گذاشت. اینها علت نامگذاری نشستی بود که رهبری فرقه آن را طعمه معرفی کرده بود.
اکثر افراد به لحاظ روحی خسته شده بودند و دنبال روزنه ای بودند که سازمان را ترک کنند. خیلی روشن و پرواضح بود که سرنگونی در کار نبود. تحلیلهایی که رجوی در رابطه با سرنگونی می کرد، پوشالی بود . قبل از نشست طعمه خیلی از افراد در مقرها اعلام بریدگی کرده بودند، چند نفر اقدام به فرار کرده بودند. موارد اخلاقی در مقرها مشاهده شده بود، و از طرفی محفل زدن افراد با هم سران فرقه را کلافه کرده بود. داستان ما در قرارگاه مخوف باقرزاده هم طوری بود که شورای رهبری ابزار سرکوب (مریم) در چادرها (دیگچه) حال ما را جا می آوردند و حرفهای نامربوطی به ما می زدند . متاسفانه رجوی شورای رهبری خودش را طوری آموزش داده بود که هیچ حریم و حرمتی نه برای خودشان بلکه برای دیگران هم نگه نمی داشتند.
یک روز در سالن باقرزاده رهبری فرقه و مریم برای ما نشست می گذاشتند و به ما می تاختند. به ذهنمان نمی زد نشست طعمه 4 ماه طول بکشد. چهار ماه زیر بدترین توهین ها و فحش ها بودیم. رجوی شمشیرش را بر علیه ما از رو بسته بود. بعد از گذشت یکی دو ماه از نشست طعمه در مقر باقرزاده نفرات حالت روانی پیدا کرده بودند. در باقرزاده فضای خیلی بدی حاکم بود. شبها هنگام استراحت اکثر افراد بیرون از محل استراحت قدم می زدند. با خودشان حرف می زدند و یا تا صبح بی خوابی می کشیدند. برای اکثر افراد سئوال شده بود که ما چه گناهی مرتکب شده ایم که رجوی و شورای رهبریش به جان ما افتاده اند.
رجوی بعد از چندین سال در مناسبات کثیفش در نشست گفت ما اشتباه کردیم اسیران جنگی را در مناسبات خودمان راه دادیم. آنها مناسبات ما را خراب کردند. ریشه محفل و خراب کاری در مناسبات اسیران جنگی هستند و رو به مهوش سپهری کرد و گفت: درست می گویم خواهر نسرین؟
مهوش سپهری میکروفن را به دست گرفت و شروع کرد به مزخرف گویی و در ادامه گفت درست است یک زمانی در ستاد ارتش در رابطه با اسیران جنگی با مسئولین نشست داشتیم و تصمیم داشتیم همه را جمع کنیم و ببریم لب مرز و آنها را بفرستیم ایران. رجوی حرفش را قطع کرد و گفت چرا این کار انجام نشد؟ مهوش سپهری در ادامه گفت: گفتیم گناه دارند این همه سال با ما بودند و باز هم آنها را پذیرفتیم برای ما کار کنند.
4 ماه ما زیر ضرب رجوی و سرانش در مقر باقرزاده بودیم. هیچ کس خبر دار نشد که 4 ماه رجوی و سرانش چه بلایی بر سر من و امثال من آوردند. بعد از 4 ماه سرکوب و تحقیر و شکنجه روحی و فیزیکی ( خاطرات نشست طعمه در آرشیو خاطراتم است از آن عبور می کنم ). در آخرین نشست رجوی اعلام کرد کار ما با شما تمام است. مسئولین شما به من گزارش دادند شما آب بندی شده اید. می توانید به مقرهای خودتان برگردید.
به مقر موزرمی برگشتیم. وضع درونی افراد بدترشد که بهتر نشد . محفل بین افراد رواج پیدا کرد. خط و خطوط سازمان پیش نمی رفت. شبها نفرات با سابقه در آسایشگاها نگهبانی می دادند و قبل از خاموشی آمار نفرات را می گرفتند تا مبادا کسی اقدام به فرار کند. شورای رهبری نشست لایه ای می گذاشت. در نشست این را مطرح می کردند که چهار ماه نشست مقدس رهبری چی شد؟ نشست را فراموش کردید؟ چرا این موارد از شما بیرون می زند؟ کسی به حرفهای شورای رهبری گوش نمی داد. نشست طعمه به جای این که مشکل افراد را حل کند برعکس عمل کرد. رجوی فکر کرد با فحش های رکیک و با زور و فشار می تواند اعضای خودش را وادار کند که خط و خطوطش را پیش ببرند. بعد از نشست طعمه در مقر موزرمی، هر روز نشست های تیغ و تیغ کشی برقرار بود. کینه افراد نسبت به شورای رهبری بیشتر شده بود و برای خود شورای رهبری این موضوع کاملا روشن بود. در همان زمان چند نفر اعلام بریدگی کردند و به اکثرافراد که نگاه می کردم روی چهره ای با غم و اندوه داشتند. در نشست طعمه زنهای شورای رهبری برای اینکه کرسی بالاتری را کسب کنند تا توانستند بر ما تاختند. فکر این را نمی کردند که فقط این موضوع به خشم و کینه افراد تبدیل می شود. رهبری فرقه طی این چند سال با نشست های من درآوردی هر بلایی که خواست بر سر ما نازل کرد که فقط از ریزش نیرو جلو گیری کند و با زور و فشار هم که شده در راستای منافع خودش نیرو را حفظ کند با این وجود موفق نشد. ریزش نیرو ( نقطه مرگ رهبری ) فرقه است و از آن خلاصی نداشته و ندارد .
ادامه دارد …
فواد بصری