زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت هفدهم

در قسمت قبل اشاره کردم که بعد از نشست طعمه کینه افراد نسبت به شورای به اصطلاح رهبری بیشتر شد. برگزاری نشست ها کمتر شد و نشست های سیاسی برگزار می گردید. از طرفی نگهبانی ها را بیشتر کردند. در آن زمان ائتلاف آمریکا عراق را تهدید به جنگ می کرد و خواهان سرنگونی صدام بود. صدام سرنگونی خودش را جدی نمی گرفت و رجوی هم سرنگونی اربابش را !

بحث های سیاسی در مقر داغ بود و سران مجاهدین در نشست ها می گفتند: آمریکا حرف مفت می زند، مگر می تواند دولت عراق را سرنگون کند؟! یک شب در هنگام شام در سالن غذا خوری ابلاغ کردند که قرار است پیام برادر مسعود بصورت فیلم نمایش داده شود، و از سالن خارج نشوید. بعد از شام نوار ویدئویی رجوی را برای ما پخش کردند. در پیامش گفت: خیالتان راحت باشد جنگی اتفاق نمی افتد. آمریکا می خواهد صدام را بترساند و اگر جنگ شود که نمی شود و اولین بمب به یکی از مقرهای ما اصابت کند، ما به سمت ایران حرکت می کنیم. اگر آمریکاییها جلوی ما را گرفتند به آنها می گوییم به شما ربطی ندارد می خواهیم برگردیم خانه مان.

روزی که در آشپزخانه مشغول کار بودم، مسئول ارکان به نفرات آشپزخانه ابلاغ کرد وسایل خود را جمع کنید می خواهیم به پادگان اشرف برویم. تمام وسایل خود را بردارید حتی تخت ها را هم بار کامیون می کنیم و به اشرف می بریم. احتمالا جنگ می خواهد شروع شود. بعد از سه الی چهار روز آماده شدیم که به سمت اشرف حرکت کنیم. به صورت ستونی در جاده حرکت می کردیم بعد از چند ساعت به پادگان اشرف رسیدیم. قلعه 900 را به مقر ما داده بودند. یک ماه طول کشید که در مقر 900 جا بیافتیم. خبرهای شروع جنگ به صورت بولتن روی تابلو اعلانات سالن غذا خوری نصب می شد. شروع جنگ جدی شده بود. مجددا به ما ابلاغ کردند وسایل تان را جمع کنید که در بیابان های عراق پراکنده می شویم.

وسایل مان را جمع کردیم و از پادگان اشرف خارج شدیم. در مسیر با یک ستون مواجه شدیم که از کنار ستون ما عبور کردند. ستون زنهای فرقه بودند که قبل از ما به پراکندگی رفته بودند. به دستور رجوی تمام زنها از بیابان های عراق به پادگان اشرف بازگشتند. رجوی ترس داشت که اگر زنها را در بیابان های عراق نگه دارد، باز موارد بد اخلاقی رُخ دهد.

بعد از چند روز جنگ شروع شد، پادگان اشرف مورد اصابت موشک قرار گرفت. ما در بیابان های عراق مستقر شدیم و شروع کردیم به سنگر کندن، در همان زمان از مقر ما دو نفر اقدام به فرار کردند که خوشبختانه موفق شدند. مابقی مقرها هم وضعیت مقر ما را داشتند. رجوی پیام داد و در پیامش گفته بود هر کسی بخواهد فرار کند خائن است و حق شلیک به فرد فراری را داده بود. مجددا از مقر ما سه نفر که جدیدالورود بودند و از کشور ترکیه و کشورهای عربی فریب داده شده بودند و به عراق منتقل شده بودند، اقدام به فرار کردند. که به آنها شلیک شده بود و خوشبختانه به آنها اصابت نکرده بود و آنها فرار کردند.

نگهبانی روزها و شبها را به کادرها داده بودند. من خیلی خسته شده بودم، از جنگ، بمباران، خوابیدن در سنگرهای بدون امکانات بهداشت فردی! یک روز صبح متوجه شدم دو ماشین آمریکایی خاکی رنگ و چند سرباز آمریکایی در کنار مقر ما توقف کرده اند. همه را در محوطه مقر جمع کردند. مسئول مقر گفت نگران نباشید آمریکاییها قرار است در کنار مقر ما باشند تا ما مورد بمباران قرار نگیریم. قرار شده تمام مقرها توسط آمریکاییها حفاظت شوند. کسی حق ندارد به سمت سربازهای آمریکایی برود و برای گفتگو با آنها نفر مشخص کرده ایم. دو سه روز بعد روی تمام سلاحهای سبک و سنگین پرچم سفید نصب کردند. همه متناقض شده بودند! پرچم سفید برای چی؟ رجوی تسلیم آمریکاییها شده بود. آمریکایی ها به رجوی پیام داده بودند و گفته بودند به دستورات ما بایستی متعهد باشید.
من رادیو داشتم و به صورت مخفیانه اخبار فارسی آلمان را گوش می کردم، صدام سرنگون شده بود! اما رجوی در پیامهایش گفته بود صاحبخانه با ائتلاف کنار آمده و بزودی جنگ تمام می شود و شما به اشرف باز می گردید. با دوستان هم محفلی که صحبت می کردیم در رابطه با پیامهای رجوی فقط می خندیدیم. در مقر می خواستند جلوی آمریکاییها خودی نشان بدهند و می خواستند صبحگاه اجرا کنند، ما را به خط کردند. آمریکاییها جلوی اجرای صبحگاه را گرفتند. به ما ابلاغ کردند وسایل را جمع کنید قرار است آمریکاییها ما را به یک پادگان عراقی منتقل کنند، مدتی در پادگان عراقی مستقر می شویم و منتظر دستورات بعدی می شویم. آمریکاییها با خودروی خودشان ستون ما را اسکورت کردند و به فیلق 2 پادگان عراق منتقل کردند. درب ورودی پادگان، آمریکاییها مستقر شدند. وعده غذایی بخور نمیری در پادگان به ما دادند و ابلاغ کردند رجوی پیام داده رجوی و در پیامش گفته بود صاحبخانه ( صدام ) سرنگون شده و ما با دولت جدید عراق مذاکراتی انجام دادیم که نتیجه داده است و به ما گفته اند تمام سلاحهای خود را بایستی تحویل دهید. یعنی ما را می خواهند خلق سلاح کنند. من هم در جواب گفتم مگر ما با سلاح زنده ایم بفرمایید تمام سلاحها را به شما تحویل می دهیم. ما به سلاح نیاز نداریم ما بزرگترین سلاح را داریم که آنهم انقلاب مریم است. ( به یک نکته اشاره کنم رجوی در اکثر نشست ها می گفت سلاح ناموس مجاهد است اگر مجاهدی سلاح نداشته باشد بی ناموس است و بایستی بدنبال زندگی خودش برود.)
دروغها و فریب کاری رجوی را می بینید؟

ادامه دارد …

فواد بصری

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا