خدا سرنوشت مرا از سر نوشت

مسعود رجوی بارها در نشستهای مختلف مدعی بود که هیچ فرقی بین یک فرمانده و یک رزمنده وجود ندارد الا در برخی امکانات کاری که بالاخره نیاز کاری او میباشد، اما به لحاظ خورد و خوراک و درمان و امکانات رفاهی هیچ تفاوتی بین اعضا وجود ندارد. حالا به یکی از مواردی که ایشان مدعی بود توجه کنید تا صحت گفته های ایشان مشخص گردد.

تفاوت قائل شدن در امکانات درمانی!

به خاطر عفونتی که در ناحیه گلو برایم ایجاد شده بود مجبور به بستری شدن در بیمارستان قرارگاه “بدیع زادگان” شدم.
در اصل آن محل برخی امکانات داشت که سایر قرارگاه ها نداشتند، از جمله دسترسی سریعتر به بیمارستان های بغداد ( بلحاظ امکانات درمانی در حد مینیمم و نه بیشتر ).

بیماری مرا دکتر متخصص عراقی لاعلاج تشخیص داده و گفت که بیمار به سرطانی به نام “هوچکین” مبتلا شده است، که چون در عراق آن زمان تحریم های شدید آمریکا جاری بود داروهای درمانی نداشتند و باید مرا به خارج از عراق و به یکی از کشورهای اروپایی که امکانات درمانی بیشتر و بهتری داشت میفرستادند اما اینکار را نکردند، لذا با داروهای شیمی درمانی و رادیو تراپی که دکتر عراقی تشخیص داده بود شروع به درمان کردند، درمانی که کسی باور نمیکرد که جواب داشته باشد.

همزمان با شروع بیماری من یکی از فرماندهان بالای تشکیلات به نام محمود مهدوی کوچکسرائی ( با نام مستعار محمود قائم شهر ) نیز دچار سرطان ریه شد که وی را بلافاصله با یک هواپیمای اختصاصی از عراق به فرانسه منتقل کردند تا بلکه در آنجا تحت معالجه قرار گرفته و نجاتش یابد. وقتی دیدم که اتاقی که آقای مهدوی در آن بستری بود خالی شده است پرس و جو کردم که ایشان کجا رفته است که پرسنل درمانگاه گفتند: او را به فرانسه اعزام کردند!

خیلی طبیعی بود که برایم سوال شود که چرا مرا هم با او نفرستادند، مگر رهبری سازمان نگفته بود که فرقی بین اعضا و فرماندهان نیست وهمگی از یک حقوق برخوردار هستند، خلاصه تناقض داشت خفه ام میکرد، نتیجه گرفتم که حرفهای رجوی یکی بعد از دیگری پوچ و تو خالی از آب در می آید. اما کار خدا را بنگرید، آقای مهدوی که به فرانسه و به بهترین بیمارستان پاریس منتقل شده بود نتوانست از مرگ خلاصی یابد ولی من که در عراق جنگ زده با کمترین امکانات دارویی و درمانی قرار داشتم به خواست خدا از مرگ نجات یافتم و به زندگی باز گشتم. راستش برای خودم سوال بود که چه حکمتی در این داستان وجود داشت که یکی تحت مداوای بهترین دکترها با بالاترین و بیشترین و بهترین امکانات جان بدر نمی برد! ولی امثال من نجات پیدا میکنیم.

مثل خیلی از مواردی که در زندگی مان وجود دارد و متوجه حکمت های باری تعالی نمی شویم. من هم سالهای زیادی طول کشید تا فهمیدم که خواست خدا بوده تا من از چنبرۀ جهنمی سازمان مجاهدین خلاصی پیدا کنم و زندگی جدیدی آغاز کنم.

این جمله همواره در ذهنم تداعی می شد که : خدا سرنوشت مرا از سر نوشت !

البته قصدم از نوشتن این مطلب موجز این بود که بگویم به شعارها و حرفهای رهبران مجاهدین خلق توجه نکنید، خودشان هم به حرفهای خودشان باور ندارند زیرا میدانند که دروغ میگویند ولی برای من و امثال من باید روزها و ماهها و ای بسا سالها می گذشت تا بفهمیم که دروغ گفته اند، دروغگو هستند، ذاتشان درست نیست و ذات خراب ترمیم پذیر نیست.

بخشعلی علیزاده

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا