جلسات سال 80 و تسویه حساب با اعضای ناراضی

محاکمه اعضای ناراضی در سازمان مجاهدین خلق چگونه انجام می‌شد؟

واقعه مهمی که در سال ۸۰ رخ داد جلسات سهمگین چند هزار نفری بود که شخصاً توسط مسعود رجوی و مریم اداره می‌شد. این جلسات برای نسق کشیدن از کلیه اعضا و تسویه‌حساب با تعدادی از افرادی بود که جلوی تشکیلات ایستاده و قصد خروج داشتند. یکی دیگر از دلایل برگزاری این جلسات مخوف و سراسری، معطوف کردن ذهن ها به درون تشکیلات و فراموش کردن دوران جدید و تغییرات ایران بود تا بدین‌وسیله مسائل پیش‌آمده سیاسی را هم از یاد ببریم.

در آغاز نشست‌ها که به نشست‌های”طعمه” معروف شد، ابتدا مسعود رجوی با لایه‌های بالاتر فرقه، سه روز نشست گذاشت و ضمن اعلام تشکیل “هیئت تشکیلات” در هر ستاد و مرکز از ریزش نیروهای مسئله‌دار و عواقب سیاسی، روابطی (با عراق) به‌شدت انتقاد و اظهار نگرانی کرد و گفت که من‌بعد هر‌کس حلقه ضعیف باشد و یا در تشکیلات مشکل‌آفرینی کند و یا خواهان خروج باشد، جای وی بعد از دو سال مهمانسرا (همان زندان سازمان)، لب مرز (ایران و عراق) یا زندان ابوغریب است. هرکس در هر سطح و رده می‌خواهد باشد، زن یا مرد فرقی نمی‌کند. او سپس ریشه همه مشکلات را با همان فرهنگ لوده خودش،مسائل جنسی و خواستگاه ازدواج توصیف کرد و گفت که با این موارد به‌شدت برخورد خواهد نمود و از حاضرین خواست تا در ستادها یا مراکز خود، اسامی افراد متمرد  را برای برخورد در نشست‌های آتی تهیه کنند.

سپس مشکلات روابطی خود را با دولت عراق مطرح ‌کرد، چون خروج ممنوع بودیم، فرارها از ‌کمپ اشرف زیاد شده بود و برای هر فرار با دستور رجوی به ‌سرعت عکس و مشخصات فرد فراری را در اختیار استخبارات عراق قرار می‌دادند و به آن‌ها می‌گفتند فرد مورد نظر نفوذی ایران بوده که مدتی به داخل تشکیلات آمده و ما را هم گول‌زده است. برای افراد قدیمی هم بهانه می‌آوردند که از مناسبات و مبارزات خسته شده‌اند و اگر پایشان به خارج کشور یا ایران برسد، شروع به انتقام از سازمان و عراق می‌کنند و عواقبش برای هر دو طرف بد می‌شود. هر فراری یک ضربه محسوب می‌شد و رجوی نمی‌خواست بیش از این آبرویش نزد رژیم صدام برود.

بعد از این مقدمات، افرادی  که ناراضی بودند شناسایی شده به‌ اضافه آنهایی که سال‌ها اعلام کرده بودند که نمی‌خواهند  بمانند ولی به‌ اجبار آن‌ها را که نگه‌داشته بودند، به قرارگاه باقرزاده فرا خواندند. جلسات محاکمه آن‌ها به‌ وسیله مهوش سپهری و فهیمه اروانی با شرکت برخی از سرکردگان  مانند مهدی ابریشمچی، عباس داوری، احمد واقف و تعدادی دیگر از اعضای رده‌بالاتر شروع شد.

یک سالن در قرارگاه باقر زاده موسوم به سالن میله‌ای وجود داشت که جلسات محاکمه اولیه توسط مهوش سپهری در آن سالن برگزار می‌شد و افرادی تا حدود ۱۰۰ تن تا سطح معاون بخش نیز به عنوان ناظر در آن جلسات  شرکت داده می شدند. پس از شروع جلسه درب بسته می‌شد و گاه تا ۱۶ الی ۲۰ ساعت ادامه داشت. خیلی از افراد بعدها گزارش کرده بودند که در بیرون سالن، تا چند صد متر صدای داد و فریاد داخل سالن را می‌شنیدند و به وحشت می‌افتادند. فرد نگون‌بختی که سوژه می‌شد را بر روی یک صندلی روبروی جمع قرار می‌دادند و بدون اینکه اجازه صحبت به او بدهند، از شرکت‌کنندگان می‌خواستند شروع به صحبت و حمله نمایند. تقریباً در ادامه جلسه کسی بر روی صندلی باقی نمی‌ماند و همه به دور سوژه جمع می‌شدند و باحالت رعب‌آوری شروع به فحش و داد و بیداد به او می‌کردند. در مواردی نیز به وی سیلی می‌زدند و  گناه فرد را که  عنوان کرده بود  قصد خروج دارد  به او یادآوری می کردند و با فحش و لگد و توسری از او می خواستند از خواسته اش عقب نشینی کند و اقرار کند که به رهبری خیانت کرده. در طول نشست ‌آن قدر بر سرش دادوفریاد می‌زدند و تحقیر و سرزنشش می‌کردند تا او را مجبور کنند یا از گفته‌های خود عقب‌نشینی کند و یا با شرایط تعیین‌شده در سازمان باقی بماند و در آخر اگر تسیلم نمی شد مجبورش می کردند به خط خودش مکتوب بنویسد که از مبارزه بریده، خسته شده و به دلایل فردی و خصلتی خودش توان و لیاقت  ماندن را ندارد و مسئولیت عواقب آن‌هم بر عهده خودش است. هیچ طلبی از سازمان نخواهد داشت. حکم اخراج را هم باید امضا کند و در آخر قبول کند که او ‌را تحویل استخبارات عراق و ‌زندان ابوغریب ‌بدهند.

تعدادی از افراد که مرگ را بر زندگی در اشرف ترجیح می‌دادند تمام این برگه‌های اجباری را امضا می‌کردند و سپس توسط  افسران عراقی،به زندان ابوغریب منتقل می‌ شدند. تعدادی هم از ترس زندان ابوغریب و سرنوشت نامعلوم در دستان نیروهای عراقی مجبور به ماندن در آن شرایط می‌شدند.

پس ‌از این، برنامه اولیه نشست‌های بزرگ توسط مسعود رجوی شروع شد. در آن نشست‌ها که ‌حدوداً دو ماه طول کشید، یک سری افراد مهم‌تری که تشکیلات از آن‌ها کینه به دل داشت و زیر بار قوانین یک‌سویه به‌سادگی نمی‌رفتند محاکمه شدند.

مسعود رجوی که چهره خود را از پس نقاب بیرون کشیده بود، مستقیماً آن‌ها را خطاب قرار می‌داد و از هیچ توهین و تهدید و ملامتی کوتاهی نکرد و پیوسته، جمع را تهییج می‌کرد که به آنها حمله کنند.

یکی از شگردهای دائمی رجوی این بود که به هر شخص مخالفی‌ اعم از درون تشکیلات سازمان و یا خارج از سازمان و در بین سایر جریان‌های سیاسی مخالف جمهوری اسلامی‌، بی‌مهابا برچسب مزدوری و یا جاسوس ایران و مسائل اخلاقی می‌زد، در آن  نشست‌ها نیز همه مزدور خطاب می شدند.

درمجموع، یک سری از این افراد معترض محاکمه شدند که ازجمله برخی از آنها: مهرداد‌ ف، مصطفی.غ‌، ابراهیم سعیدی، حمید ف،  فتح‌اله ف، جواد فیروزمند، جمال ‌ا، اردشیر، حسین‌ م، مسعود‌ض، عبدالرحیم‌، احسان‌موسوی، اکبر و‌ابراهیم، پرویز ف، قربانعلی حسین نژاد، مهدی فتح‌اله نژاد و تعداد زیاد دیگری بودند.

مهم‌تر از همه، مسعود رجوی تقاضای رفتن از سازمان را بالاترین جرم و خیانت محسوب و رسماً حکم آن‌ها را خائن و اعدام اعلام می‌کرد، به ‌طوری‌که پس از محاکمه هر فرد، جمع سه‌هزارنفری سالن را چنان علیه فرد می‌شوراند که همه اعضا  علیرغم میل باطنی بلند می‌شدند و با مشت‌های گره‌کرده فریاد “اعدام، اعدام” برای فرد مزبور سر می‌دادند. افراد درحالی‌که خود به‌اجبار و با فشار تشکیلات در این نشست‌ شرکت کرده و قربانی تشکیلات بودند به‌ ناچار مجبور به اجرای ‌این سناریوی وحشتناک و تنفرانگیز بودند. در این نشست‌ها گاه خواهر را علیه برادر شورانده و گاه افراد نزدیک را در مقابل هم مجبور به فحش و ناسزا می‌کردند، احسان موسوی یکی از این نمونه‌ها بود که بعداً خواهر بی‌گناهش، مهری موسوی را به قتل رساندند.

تحمل این نشست‌های طاقت‌فرسا و عذاب‌آور بسیار سخت بود، به‌ طوری‌که خیلی از افراد، آرزوی مرگ خویش را از خدا می‌کردند. چرا که مجبور بودند روزانه حدود ۱۸ الی ۲۰  در این جلسات عذاب‌آور شرکت کرده و شاهد شکنجه روحی خود و سایرین باشند.

جلسات بیش از دو ماه طول کشید، در کنار این نشست‌ها و پس از پایان هر جلسه چندین ساعته در محل هر قرارگاه، زیر چادرهایی که برای محل غذاخوری هر قسمت در بیابان‌های قرارگاه باقر زاده راه‌اندازی شده بود، جلسات مشابه دیگری ترتیب می‌یافت و افراد عضو و زیر عضو را همین‌گونه محاکمه کرده و از آن‌ها هم نسق می‌کشیدند. شرایط بسیار دشواری که حدود دو سه ماه همه در شرایط  بسیار سخت هم ازنظر وضعیت زندگی و استقرار و هم از نظر روحی و جسمی روزگار می گذراندند. قریب به اتفاق افراد از حوالی ساعت ۱۰ صبح تا نیمه های شب در دو سه شیفت در نشست های مختلف انتقادی موسوم به  طعمه شرکت می کردند و در ساعات کوتاهی از روز بین صبح و بعداز ظهر نیز به امورات سخت صنفی مشغول بودند. قرارگاه باقرزاده تازه تاسیس بود و تنها دارای سوله های بزرگی با کف سیمانی بود ولی محوطه پر از خاک و شن بود و هوای آن منطقه نیز اغلب آلوده همراه با طوفان شن و خاک بود.

تمام وسایل افراد نیز تشکیل می شد از یک کیسه خواب نظامی و یک کوله و چند دست لباس که در شرایط بسیار سختی سپری می کردند . همان سال ها درست همجوار قرارگاه باقرزاده ، قرارگاه عظیم و پیشرفته پارسیان ساخته شده بود که در مرکز آن نیز مقر زیبا و مجللی  با تمام امکانات برای رجوی ها ساختند  که پس از تصرف آن به دست نیروهای آمریکایی نام قصر هزار و یک شب بر روی آن نهادند.

به ‌راستی رجوی چرا این‌گونه بی‌رحمانه افراد را در مقابل جمع به خیال خودش درهم‌شکسته و خفیف می‌کرد و خود را مقدس و بی‌گناه جلوه می‌داد. من فکر می‌کنم تنها علت این بود که وی علاوه بر اینکه به‌ شدت از خروج  افراد  از سازمان می‌ترسید، با این شکل می خواست هم نسقی از اعضا باقی مانده بکشد که فکر فرار را از سر بیرون کنند و هم بتواند شخصیت افراد باقیمانده را خرد نماید تا توان تصمیمی گیری و درک درستی از شرایط نداشته باشند.

به عنوان نمونه، بارها شاهد این دست سخنرانی و توصیه های رجوی بودیم که افراد فراری را با توسل به آیه های قران به خوک و خنزیز تشبیه می نمود و می گفت هر گناهی در درون تشکیلات قابل بخشش است الا فرار که باعث جنون و از کنترل خارج شدنش می شد. او در موارد متعددی پس از فرار افراد شخصاً جلسه تشکیل می داد  و  با عصبانیت و غضبی وصف ناشدنی  سران فرقه را به صلابه می کشید. او چنان  کنترل خویش را از دست می داد که صدر تا ذیل را ناسزا می داد و باعث می شد که البته تا حدودی با روحیات و خوی انحصار طلبی و زوایای عجیب و غریب شخصیت او آشنایی پیدا نموده و بهت زده شویم.

در صحنه هایی که بعد از فرار مینو فتحعلی و جواد فیروزمند و اعلام جدایی مهری موسوی با وی مواجه شدیم. به راستی چهره و روی دیگری از خود به نمایش گذاشت که وصف شدنی نیست که با غضب فراوان آنها را به اعدام محکوم  نمود.

جدای از تبعات روابطی، خشم رجوی بیش از هر چیز بر این بود که احساس حقارت در برابرا افراد فراری می نمود که نتوانسته آنها را مطیع خویش سازد.

در سال های  80 ،۸۱  طوری  دهشتناک و زیر فشار روحی بودیم که بسیاری از جمله  من فکر می کردیم اگر روزی درب‌های خروج سازمان باز شود، بیش از نیمی می روند و کمی بعد در سال ۱۳۸۲ و بعد از سقوط صدام این اتفاق افتاد.

در آن  نشست‌ها جواد فیروزمند به‌عنوان یکی از متهمین در مقابل سؤال رجوی که از او پرسید چرا فرار کرده است با شجاعت تمام خطاب به رجوی گفت که اگر درب‌های سازمان را بازکنید کسی باقی نخواهد ماند و این سخنان آن‌چنان بر مسعود رجوی گران آمد که از فرط خشم به خود می پیچید.

مسعود رجوی می گفت عدم متابعت وی گناهی بزرگ ‌و حکم آن مساوی با مرگ است و مریم عضدانلو هم  مقام او را تا  حد انبیا بالا می‌برد. آنها می‌خواستند هر طور شده افراد را در درون  تشکیلات نگاه دارند.

یک جنبه گزنده و دردناک این نشست‌ها، به‌کارگیری الفاظ رکیک و فحش‌های زشت و ناموسی علیه افراد بیگناهی بود که  سوژه و تحت محاکمه بودند که توسط رجوی و یا کسانی مانند مهوش سپهری، فهیمه اروانی و جابرزاده به‌کاربرده می‌شد و در واقع شروع روالی در تشکیلات فرقه شد که فحاشی ناموسی در نشست‌ها رایج و حتی زنان شورای رهبری از به کار بردن آن ابایی نداشتند. به دلیل واکنش‌های شدید نفرات که در مواردی به برخوردهای فیزیکی کشیده شد، این روال کثیف ،محدود و تقریباً خنثی شد. واکنش‌های اعتراضی از طرف افراد قدیمی نسبت به فحاشی زنان شورای رهبری هم کارساز شد. چون به زنان مسئول قسمت‌ها اعتراض کردند که چرا از”فرهنگ لومپنی”استفاده می‌کنند. مریم عضدانلو به زنان فرمانده ستاد و مراکز و سایر مسئولین ابلاغ کرد که در”جمع‌های پایین‌تر”فحاشی نکنند.اما در نشست‌های ستادی و یا هیئت تشکیلات، فحاشی در مورد سوژه‌های غایب و موردبحث کماکان روال بوده و هست.

زنان ارشد شورای رهبری نیز در نشست‌های اجرائی با ستاد خودشان؛ متشکل از سایر شورای رهبری و مردان لایه مسئول؛ حتی از فحاشی به زنان شورای رهبری تحت مسئولیتشان دریغ نمی‌کردند، که باعث تحقیر و خرد شدن مضاعف زنان در برابر مردان می‌شد. شورای رهبری ارشد که فرمانده یک قرارگاه بود، به این شیوه و رذیلانه ترین صورت اقدام به خودنمائی و عقده‌گشائی می‌کرد. نمونه‌های همچون زهره قائمی و بتول رجایی( معدوم ) سپیده ابراهیمی ،شهین حائری، فرزانه میدان شاهی، فرح فیروزمند و ماندانا بیدرنگ ازاین‌دست زنان هستند.

کتک زدن افراد سوژه شده در نشست نیز مدتی “مد” شده بود و افراد مشخص تهییج شده و یا معلوم‌الحال، برای خوش‌رقصی نزد رئیس نشست که همواره یک یا دو تن از شورای رهبری بودند، به این وحشی‌گری دست می‌زدند،درعین‌حال اگر کسی اعتراض می‌کرد، خود وی به سوژه تبدیل می‌شد و بعضی وقت‌ها مردان از این شیوه برای برهم زدن نشست استفاده می‌کردند تا فشار از روی سوژه برای مدتی هم که شده برداشته شود.

همچنین برخی از زنان ارشد شورای رهبری مانند زهره قائمی‌( معدوم)، زنان تحت مسئولیت خود را به خاطر یک اشتباه یا خطای کاری، در همان محل کار، زیر ضرب کتک و سیلی می‌گرفتند و مورد انزجار همه بودند. در یک نمونه، خانمی که از زنان معاونت عملیات زهره قائمی بود، در سال ۱۳۷۸ به خاطر یک اشتباه و تأخیر در ارسال نامه‌ای، توسط زهره قائمی درون اتاق کارش مورد ضرب و شتم و فحاشی قرار گرفت، قائمی کنترل خودش را ازدست‌داده بود به‌نحوی‌که با مداخله چند زن دیگر توانستند آن فرد را از زیر مشت و لگد قائمی بیرون بکشند. در یک نمونه دیگر و به علت اشتباه کوچکی که فاطمه ن، دفتردار ماندانا بیدرنگ مرتکب شده بود‌، ماندانا ضمن فحاشی، توهین، ناسزا و هل دادن وی به سمت راهرو به او گفت که سرت را به دیوار می‌زنم که خون جاری شود و دندان‌هایت را خرد می‌کنم که در همین حین با مداخله تعدادی، فرد مورد اشاره نجات یافت.

مریم سنجابی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا