پس از اعلام موافقت ایران با قطعنامه ۵۹۸، ارتش عراق بهطور همزمان، در جبهه جنوبی و میانی حملاتی را آغاز کرد.
در جبهه جنوب، هدف دشمن تصرف اهواز و حداقل تصرف خرمشهر بود، که نیروهای خودی تلاش دشمن را ناکام گذاشتند. در جبهه میانی، هدف دشمن زمینهسازی برای هجوم سازمان مجاهدین خلق بود. در این جبهه ارتش عراق با حمله به خطوط پدافندی خودی، آنها را سرگرم کرده بود تا مجاهدین خلق بتوانند از نقطه دیگری، پس از شکستن خط بهوسیله ارتش عراق، حرکت خود را آغاز کنند.
پس از شکسته شدن خط خودی در منطقه سرپل ذهاب در حمله ارتش عراق، نیروهای مجاهدین خلق بدون آنکه با مانعی روبرو باشند، سوار بر خودروها بهسوی کرمانشاه حرکت کردند و تا تنگه چهار زبر پیش رفتند.
در آن وضعیت، درحالیکه توقف حملات عراق در جنوب قطعی نشده بود، بخشی از مدافعین جنوب، راهی غرب کشور شدند و همراه با نیروهای مردمی، عملیات مرصاد را برای سرکوب مجاهدین خلق اجرا کردند.
در این عملیات که در تاریخ ۴ مرداد ۱۳۶۷ با فرماندهی سپاه و پشتیبانی هوانیروز ارتش اجرا شد، رزمندگان از سه محور به مجاهدین خلق حمله کردند و در دو مرحله به سرکوب نیروهای ضدانقلاب پرداختند.
روایت حجتالاسلام عبدالله حاجی صادقی؛ نماینده ولیفقیه در قرارگاه قدس در دوران دفاع مقدس:
من در همدان بودم. یک گردان از بچههای لشکر ۳۲ انصار الحسین (ع) که در گردنه حسنآباد (تنگه مرصاد) خط پدافندی داشتند، به ما خبر دادند.
دشمن وقتی به این جمعبندی رسید که ما قطعنامه را پذیرفتهایم، با این خیال که جبهه ما ضعیف شده و رزمندهها انگیزه جنگیدن ندارند، حمله کرد. آنها نمیدانستند که پیام امام با دل رزمندگان چهکار میکند!
قصد دشمن در جبهه جنوب، پیشروی تا خرمشهر بود؛ ولی چون مقابله مردم را دید، در جبهه غرب با تحریک و تجهیز، مجاهدین خلق را (در سوم مرداد ۱۳۶۷-عملیات فروغ جاویدان) به سمت ایران فرستادند.
جاده باز و راه هم آزاد!
حمله مجاهدین خلق، شبیه حمله بعثیها در اوایل جنگ بود؛ بهجای نفربرهای چرخ زنجیری، با نفربرهای چرخ لاستیکی با سرعت پنجاه تا شصت کیلومتر، در یک ستون بزرگ حرکت کردند تا سریع به تهران برسند. آنها از مسیر جاده اصلی آمده بودند. خیال میکردند، جاده باز و راه هم آزاد است.
با نزدیک شدن مجاهدین خلق به تنگه چهارزبر، فرماندهان سریع وارد عمل شدند و یک گروه از رزمندگان را از طریق جاده و عدهای را از سمت کوهستانهای اطراف، به مقابله با مجاهدین خلق فرستادند. بیشتر تمرکز نیروهای مجاهدین خلق در جاده بود.
آقای هاشمی رفسنجانی بهعنوان فرمانده جنگ، در کرمانشاه حاضر شد و آقایان نورعلی شوشتری یا مصطفی ایزدی، وضعیت را برای ایشان توضیح دادند. آقای هاشمی به مقر هوانیروز رفت و دستور حضور مؤثر آنها را برای مقابله با مجاهدین خلق صادر کرد.
بالگردهای هوانیروز هم بسیاری از نیروها و تجهیزات مجاهدین خلق را در جاده منهدم کردند. همزمان، نیروهای یگانهای رزمی با فرماندهی قرارگاه نجف، در کوهستانها جلوی دشمن را سد کردند و ضربات محکمی به مجاهدین خلق زدند.
من هم وقتی خبر حمله دشمن را شنیدم، به سمت تنگه چهارزبر حرکت کردم. روز اول عملیات تمام شده بود که به لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) در ارتفاعات چهارزبر رسیدم.
هجوم مردم برای مقابله با مجاهدین خلق
مردم با شنیدن حمله مجاهدین خلق، غیرت دینیشان به جوش آمد و برای حضور در منطقه اعلام آمادگی کردند؛ همانطور که قبل از عملیات کربلای ۴ با مراجعه گسترده مردم به سپاه و یگانهای رزم مواجه بودیم، در این مقطع هم شاهد موج گسترده مردم برای مقابله با دشمنان انقلاب بودیم.
بااینکه انتظار میرفت بعد از پذیرش قطعنامه، کسی داوطلب اعزام به جبهه نشود، تا این خبر به مردم رسید که دشمن در غرب و جنوب به مرزهای ما حمله کرده است، بهویژه وقتی باخبر شدند که مجاهدین خلق حمله کردهاند، با حضور بسیار بالا در یگانهای رزم، به مقابله با دشمنان پرداختند.
در مرحله اول، رزمندگان اسلام با حضور بهموقع و سریع در منطقه تنگه چهارزبر، معروف به مرصاد، جلوی پیشروی آنها را گرفتند، بعد هم نیروی هوایی و هوانیروز با حملات هوایی، نقش بسیار مؤثری در سرکوبی مجاهدین خلق ایفا کردند.
یگانهای زمینی سپاه همچنین با حضور جهادی نیروهای مردمی، مناطق جادهای، کوهستانی و روستایی را در مرز ایران با عراق پاکسازی کردند.
عملیات مرصاد چهلوهشت ساعت بیشتر طول نکشید؛ چون صدام، مجاهدین خلق را فریب داده و با خیال خام و بدون تدبیر، به سمت کرمانشاه روانه کرده بودند. به مجاهدین خلق گفته بودند، کار نظامی لازم نیست، کار رژیم ایران تمامشده است!
یکی از اعضای اصلی مجاهدین خلق در کرند، سخنرانی کرده بود که مردم، ما داریم حرکت میکنیم، سخنرانی بعدی را در کرمانشاه و بعد هم در تهران خواهیم داشت.
در نقشههایی که از ماشین استیشن آنها به دست آمد، مسیر حرکت آنها تا تهران مشخصشده بود. فرماندهانشان هم به آنها خط میدادند که وقتی به تهران رسیدند، چه مکانهایی را باید منهدم کنند. عواملی هم در داخل به آنها گفته بودند که چه وقت وارد تهران شوند و چه محلهایی را بگیرند.
فکر میکردند که به همین سادگی است! وقتی با مقاومت و هجوم رزمندگان اسلام، اعم از سپاه، ارتش و نیروهای بسیج روبرو شدند، عده زیادی از آنها کشته یا اسیر شدند و عدهای هم به عراق فرار کردند.
مجاهدین خلق در این عملیات خیلی زود شکست خوردند. ما حتی سه چهار روز پس از عملیات، در دشتها و بیابانهای منطقه به دنبال پیدا کردن مجاهدین خلق فراری بودیم. آنها وقتی در جاده به بنبست خوردند و زیر آتش شدید رزمندگان اسلام قرار گرفتند و محاصره شدند، بهطرف کوهستانهای اطراف منطقه فرار کردند و مخفی شدند.
فرماندهان ما همیشه در وضعیتهای سخت کنار رزمندگان میماندند و حتی شهید میشدند؛ ولی فرماندهان مجاهدین خلق وقتی متوجه شدند دیگر نمیتوانند کاری از پیش ببرند، نیروهای شکستخورده را در بیابانها رها کردند و گریختند، که تعداد زیادی از آنها به اسارت درآمدند و کشته شدند.
مغزشویی مجاهدین خلق
آنها در یک ستون، از مسیر اصلی تا گردنهای که با رزمندهها مواجه شدند، پیش آمدند. بیشترین کشته را در همان گردنه دادند. ماشینهای آنها متلاشیشده و بسیاری از آنها اسیر شدند.
دفترچه یادداشتهایی از آنها به دست آمد. من هنوز سه تا از آن دفترچهها را دارم؛ یکی دفترچه شعری در تعریف و تمجید از مسعود رجوی و تفکر او بود و یکی دیگر، مربوط به زندگینامه دختری بود که در این عملیات کشته شد.
این دختر در بخشی از خاطراتش نوشته بود که حمله به ایران از نظر من قابلتحلیل نیست؛ اما چون رهبرم، مسعود، گفته، اطاعت کردم. این نشان میدهد که خیلی از مجاهدین خلق برای کارهایشان به تحلیل منطقی نمیرسیدند.
در سازمان، تحلیل تا جایی اعتبار داشت که تدبیری از ناحیه رجوی نیامده باشد! من با خواندن این دفترچه غصه خوردم که چرا عدهای، احساسات پاک انسانی را به انحراف میکشند! چیزی که بعدها ما در گروههای داعشی دیدیم.
منبع: موحد علوی، علیرضا، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت عبدالله حاجی صادقی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۲، صص ۲۷۴، ۲۷۵، ۲۷۶، ۲۷۷، ۲۷۸