6 و 7 مرداد سال 1388 در اشرف زندانی که معروف به زندان آزادی بود، اما مخوف ترین اسارتگاه انسان ها در عراق، چه اتفاقی افتاد و چرا ؟
شاید باعث تعجب خواننده عزیز باشد، اما نکات خلاصه ای که میخواهم بگویم قطره ای است در قبال دریای جنایات مسعود و مریم رجوی .
پس از سقوط صدام و بسته شدن کاخ آمال و آرزوهای رجوی در عراق، با حکمی که شورای حکومتی عراق صادر کرده و دادگاه هم آن را تصویب کرده بود که باید سازمان مجاهدین در اسرع وقت خاک عراق را ترک کنند، چرا که صدام حسین دیگر وجود نداشت که بخشی از ثروت های باد آورده را صدقه مجاهدین میکرد! حالا دیگر حکومت مردمی برپا شده بود و عراق قانون اساسی جدیدی داشت .
اما رهبران از خود راضی و متوهم این گروه بسته و در خود ، بازهم سنگ صدام را به سینه میزدند و میگفتند که ما حق قانونی داریم در زندان اشرف باشیم !!!
عجبا پررویی تا چه اندازه! بارها و بارها و بارها با مداخله آمریکا قرار شد سازمان از عراق به کشور ثالثی تخلیه شود اما هر بار بهانه ای را به میان می آوردند تا زیر بار پرداخت قیمت نروند، دولت عراق هم دیگر طاقتش به تنگ آمده بود و خسته از این همه کارهای تروریستی و خرابکارانه، چه داخل کشور عراق و چه خاک ایران نمیخواست تا یک مزاحمی موی دماغش بشود. به هرصورت تلاش میکرد تا با وساطت آمریکا آنها را مجبور کند که خاک عراق را ترک کنند .
شخصی به نام ریچارد باتلر نماینده آمریکا دیگر کلافه شده بود و رجوی میگفت پروژه باتلر را سوزاندیم. عراق یک روزی توسط هلی کوپتر بیانیه ای در اشرف پخش کرد که افرادی که ناراضی باشند میتوانند خارج شوند. دیگرمعلوم بود که خبرهایی هست. دور سنگری که مسعود رجوی در ایام قدیم مخفی شده بود را تل تل سیم خاردارهای قدیم و جدید ریختند و مسعود رجوی دائم پشت سر هم پیام میداد که مژگان پارسایی خط قرمزتان باشد. عجبا چه کاسه ای زیر نیم کاسه بود؟!
سوم مرداد یک ستون نفربرهای استرایکر آمریکایی وارد اشرف شدند که نماینده وقت سازمان ملل را به داخل اشرف اسکورت کردند ولی خبرها را درج ندادند ، ولی هرچی بود مثل همیشه بیگاریش با ما بود و سیم خاردارها را جمع جور کرده و تمیزکاری کردیم …
شب تولد امام حسین بود ، پنجم مرداد قرار بود که شامی بخوریم و برنامه ای داشته باشیم. خبر رسید که باید سریع برویم به درب خبرنگاری !!! عاطل و باطل میچرخیدیم تا که ظهر 6 مرداد در ضلع شرق عراقی ها رسیدند و با لودر درب را از جا کنده و وارد شدند ، تا اینجای کار نه شلیکی بود نه هیچی، تا اینکه در میدان لاله نامی شروع به تحریک و درگیری با نیروهای عراقی کردند و این شد که جان 11 انسان مغز شویی شده از بدن بدر شد و صدها تن هم مجروح و مصدوم شدند .
حالا یک سوال بی جواب. آیا نمیشد بدون این خونریزی اینکار را انجام داد ؟
طبعا پاسخ یک کلمه بود، میشد !
ولی چرا انجام نشد، چون که ادامه حیات خائنانه رجوی نیاز به ریختن خون داشت تا در اذهان عامیانه مردم و جوامع بین المللی طوری وانمود کند که بهر قیمت باید حرفها و مزخرفات او را باور کنند، در صورتیکه دروغی بیش نبود.
چرا؟
برای اینکه همیشه میگفت غرب رفتن یعنی رفتن به دهان بورژوازی! اما در آن شیرجه زد تا جان کثیفش را نجات بدهد .
دیر نیست که خانواده های داغدار تار و پود لانه عنبکوتی شان را ازهم بدرند و دودمان شان را رهسپار قعر تاریخ بکنند. به امید این روز.
حمید آتابای