در قسمت قبل به بخشی دیگر از انقلاب ایدئولوژیک مریم رجوی پرداختیم که نشست های زیر مینیمم نام داشت.
بند ف یا همان فردیت یکی از بندهای انقلاب ایدئولوژیک رجوی است. وی همیشه تلاش میکرد اهداف خود را در ظرف و قالب هایی که پایه های علمی و تاریخی دارند پیش ببرد. بحث فردیت هم یکی از این موضوعاتی بود که نوعی تنزه طلبی را بدنبال داشت .
در این بند رجوی از همه اعضای سازمان میخواست تا فردیت خود را زیر بمباران ایدئولوژیکی قرار داده و تمامی خصوصیات منفی مثل تکبر، خودخواهی ، زیاده طلبی، پرخاشگری، قیاس ، تنبلی و … را از خود دور کنند. تا بدین ترتیب تبدیل به یک مجاهد خلق واقعی و گوهر بی بدلیل که رجوی بشارت آنرا میداد شوند.
به همین دلیل نیز برای زدودن این خصلتهای منفی از اعضا، سازمان، ابزارهای خاص خودش را بکار میگرفت و باید اقرار کنم که مسعود استاد ابداع شیوه های نوین در هر چه بیشتر به بند کشیدن اعضای سازمان بود .
رجوی برای تثبیت موقعیت و قدرت مطلقه خود در تشکیلات در سرکوب هر ندای اعتراضی ولو ضعیف، هیچ شکی به خود راه نمی داد. رجوی سرکوب خود را در قالب مقولات ایدئولوژیکی که محصول نهایی آنرا: یک رنگی، رهایی، و زلال شدن اعضا در برابر رهبری و . . . می نامید، انجام میداد و تمامی اینها روی دستگاهی سوار بود که جاذبه های خاص خودش را هم داشت.
تا قبل از بند ف (فردیت) تمامی بندهای انقلاب بنوعی در راستای رفع ستم جنسی و استثماری از زنان بود و از آنجائی که رجوی همیشه حرفهای خود را روی مقولات واقعی و علمی و حتی تاریخی سوار میکرد برای اعضای مجاهدین هم در کل جاذبه خاصی داشت و نقطه چرخش و وارد شدن تمامی اعضای سازمان توی این بحث ها نیز دقیقا همین اعتمادی بود که به شخص مسعود و مریم رجوی در تشکیلات وجود داشت و کسی در آن مقطع حتی به اندازه یک ابسیلون هم به ذهنش راه نمی داد که در ورای این همه پیامبرگونگی که رجوی در خود ایجاد میکرد چه نیات پلیدی خوابیده است و از این رو بود که رجوی در بحث بندهای انقلاب همیشه تلاش میکرد بحث را در یک فضایی که من آنرا مذهبی – رومانتیک می نامم پیش ببرد تا بتواند کاملا موفق شود. او با بحث های خود اعضای فرقه را بر روی ابرها راه میبرد و دروازه بهشت را به اعضای سازمان نشان میداد که برای ورود به آن چند قدم بیشتر فاصله ندارند.
رجوی در بین بحث ها و یا در انتهای آن زنی بنام ماندانا را صدا میکرد تا یک ترانه اصیل ایرانی را در جمع حاضر در سالن بخواند تا به فضای مذهبی – رومانتیکی که با بحث هایش در ذهن اعضای فرقه ساخته بود جلوه دیگری داده و اعضای فرقه را همچنان در فضای ساخته شده خود نگه دارد تا بتواند بحث هایش را ادامه بدهد . فضایی که رجوی در نشست هایش میساخت دقیقا به محلی می ماند که یک پیامبر همراه با مریدان خود جمع شده و برای اینکه لایق خدا شوند خود را از هرگونه گناهی پاک و منزه میکنند و رجوی استاد اینکارها بود.
بنابراین همچنانکه گفتم در بند فردیت رجوی در مقوله انسان شناختی و آن روی سکه جنسیت یعنی فردیت درون انسانها را نشانه میرفت. موضوعی که حتی شنیدن بحث های آن برای یک انسان ایده آلیست و آرمانگرا جذاب و گیرایی خاص خودش را داشت.
مریم معتقد بود که مجاهدین تک به تک باید آن “منیّت و فردیت” خود را در این بند از انقلاب درهم بشکنند تا زلال و بی رنگ شده و در وجود رهبری خود حل گردند.
از همینجا بود که داستان ققنوس و سیمرغ از کتاب منطق الطیر عطار در مناسبات سازمان جایگاه خاصی پیدا کرد و شاعر دربار، اسماعیل وفا یغمایی هم برنامه هایی را در رابطه با معرفی این کتاب عرفانی در سیمای مقاومت که در آن زمان به مناطق مرزی پخش میشد اجرا کرد.
مجاهدین داستان سیمرغ منطق الطیر عطار را دقیقا به خودشان نسبت داده و میگفتند مریم همان سیمرغ رهایی است و حتی در این رابطه سازمان اقدام به برپایی نمایش نامه های حماسی با محتوای داستان سیمرغ در برخی از مناسبت های سازمان میکرد تا بگوید که مریم هم سیمرغ مجاهدین است تا بدین وسیله هر چه بیشتر احساسات و عواطف اعضای سازمان را تحریک و آنها را به رهبری این گروه فرقه ای وفادار کنند.
مریم در رابطه با بحث فردیت میگفت: شماها تا حال توانستید غول جنسیت را به زمین بزنید و حال باید غول فردیت را نیز از بین ببرید تا پاک و رها گشته و لایق جانان (مسعود) شوید.
او میگفت برای رسیدن به این نقطه، هر مجاهد بایستی خود را در برابر جمع مجاهدین رسوا و روسیاه می کرد، تا در مقابل، رهبر خود را در برابر مردم روسفید گرداند! وی همچنین معتقد بود که یکی دیگر از پاشنه آشیلهای مجاهدین آن ابهت پوشالی است که هر فردی در تشکیلات در درون خودش ساخته است، به گونه ای که گویا خودشان از ابتدا انسان خوبی بوده و به همین خاطر به مجاهدین پیوسته اند، در حالی که چنین نیست و تک تک مجاهدین در فرهنگی که غرق در فساد و تباهی و سرشار از استثمار جنسی و طبقاتی بوده است رشد کرده و تمامی این ضد ارزش ها را با خودشان به درون مجاهدین آورده اند به این ترتیب تک تک مجاهدین در درونشان همان ایدئولوژی خمینی را با خود حمل کرده اند. رجوی همیشه در مقایسه بین حق و باطل خودش و خمینی را شاخص قرار میداد. خمینی شاخص تمامی پلیدیها و تباهی ها بود و رجوی مظهر نور و روشنایی . گرویدن به آئین رجوی آدمی را بهشتی میکرد و داشتن افکار غیر از ایدئولوژی رجوی – خمینی گرایانه و لاجرم جهنمی بود و این مرز سرخی بود که رجوی همیشه خیلی پررنگ برای اعضای فرقه ترسیم میکرد که نباید کسی از آن رد میشد به همین دلیل هم او با کسانی که با آئین او مخالفت میکردند آنها را وابسته به ایدئولوژی خمینی میدانست که سزایشان مرگ و نابودی است.
بنابراین از نظر مریم رجوی، تک تک مجاهدین به دستگاه فردیت و منیت آلوده بودند و به میزانی که به رهبری نزدیک میشدند میتوانستند زلال و پاک شوند. مریم می گفت در این بند از انقلاب، هر مجاهد می بایستی برای اثبات پاکی رهبر خودش، نقاط سیاه زندگی خود را در حضور جمع مطرح و با روسیاه کردن خودش در برابر جمع، از تمامی آلودگیهای دستگاه جنسیت و فردیت جدا و با رهبر خود یگانه شود.
بعدا بدنبال همین بحث ها بود که مطابق معمول هر نشست ایدئولوژیک کارها تعطیل میشد تا همه اعضای سازمان از این بحث عبور کنند. بعد از نشست رهبری، نشست های مطول در ارتش ها شروع میشد و البته نشست ها به صورت لایه ای برگزار میگردید و همه در لایه تشکیلاتی خود مجبور بودند در این نشست ها شرکت کرده و با نوشتن گزارش های متعدد از وضعیتی که در زندگی شخصی شان و قبل از پیوستن به تشکیلات داشتند و با خواندن آنها در حضور جمع وفاداری خود را به رهبری نشان میداد و نهایتا این جمع بود که باید عبور هر فردی را از بحث مورد نظر تائید میکرد.
ادامه دارد…
برگرفته از کتاب خداوند اشرف از ظهور تا سقوط