حالا من یک انسان آزادم

شاید برای مردم عادی متصور نباشد که یک انسان بالغ و آزاد در یک گروه قرار بگیرد و چنان او را شستشوی مغزی داده و به گونه ای بار بیاورند که نه دوست بشناسد و نه خانواده، نه احساسات و عاطفه داشته باشد و نه غرور و غیرت به وطن. اما من چنین تجربه ای را از سر گذرانده ام.

حالا که سالهاست از آن گروه نجات پیدا کرده ام هم، همچنان یادآوری خاطرات تلخش روحم را آزاد می دهد. الان که به آن روزها فکر می کنم می بینم که سران فرقه مدام در تلاش بودند تا افراد را از انسانیت خالی کنند و خصلت های رذیلانه را جایگزین خصلت های انسانی و بشری کنند.

دروغ گویی اولین چیزی بود که سران فرقه در آن سرآمد بودند و به راحتی در قرار دادن فرد در چارچوب تشکیلات او را با دروغ های گوناگون احاطه و آنقدر در این دروغ ها پافشاری می کنند که فرد نیز با دروغ آمیخته و جزِیی از آن می شود. همانگونه که قبلا در مصاحبه هایم گفتم مرا با این دروغ بزرگ که خانواده ات در بمباران ها کشته شده اند سالهای زیادی نگه داشتند .

یکی دیگر از خصلت های عادی در این فرقه خبر چینی و تهمت زنی بود که راز سرسپردگی برای بعضی ها در نزد فرقه محسوب می شد. باید بر علیه دوستت، همشهریت و یا همگروه و غیره جاسوسی میکردی تا بتوانی نزد سازمان مقبولیت داشته باشی و جالب آن بود که گاها این سخن چینی نیز با همفکری طرف مقابل انجام می گردید و دوستت از قبل خبر داشت که چه مطلبی از او گزارش شده و خود را آماده پاسخ گویی آن می کرد.

ترس نیز یکی از ارکان وجودی فرقه بود، ترس از سازمان، ترس ار رفیقت، ترس از خودت و اعمالت و خلاصه زندگی ات با ترس بود و هر آن منتظر بودی مورد سوال و شماتت قرارگرفته و سر به نیست شوی آن هم بدون هیچ ردی و اینگونه در کابوسی مداوم روز را به شب و شب را به صبح می بردی .

خصلت اصلی دیگر که مایه خنده و مضحکه بود منافق بودن یا همان دورویی در اعمال و رفتار و کردار و حتی گفتار در داخل سازمان بود. تو در یک لحظه با دوستت یک حرف را میگفتی و در همان لحظه با فرمانده و دیگر رفیقت صحبتی دیگر میکردی! در خفا یک مطلب را در ذهن می پروراندی و در نشست مطلب دیگری را بیان مینمودی! در رویایت حتی با خانواده ات بسر میبردی و در گفتارت موضعی در تقابل با خانواده می گفتی ؟ و شاکله ات را سازمان بدین گونه شکل می داد و زندگی میکردی .

خلاصه برای هر خصلت خوب، سازمان تو را در نقطه مقابل آن قرار میداد و می بایست خود را نشان میدادی وگرنه از نوک پیکان مبارزه به پایین می افتادی و این بار باید دوچندان در رذایل سازمانی غوطه ور شده تا لایق سازمان و سران آن شوی.

الحمدالله که از آن فرقه و خصلت های شیطانی اش رهایی یافته و در کنار خانواده و اقوام و دوستان خوبم زندگی می کنم و با لمس واقعی آزادی در کشورم توانستم دوباره به زندگی برگشته و شاکر خدا باشم.

الهی شکر که توانستم خودم را از این گروه مخرب نجات بدهم. حالا من یک انسان آزادم، خانواده دارم، شغل دارم و درآمد مستقل. حالا من طعم شیرین پدر شدن را چشیده ام. شیرینی عشق پاک را در کنار همسرم تجربه کرده ام و لذت حمایت و همدلی خانواده را حس کرده ام.

محمد کرمی

خروج از نسخه موبایل