اولین تماس تلفنی که عواطف و احساسات من را به خانواده ام گره زد – قسمت اول

حدود 6 ماه بود که از مجاهدین خلق جداشده بودم و در کمپ موسوم به تیف آمریکایی ها زندگی می کردم ولی همچنان ارتباطم با خانواده ام وصل نشده بود و از آنها بی خبر بودم. تا اینکه یک روز خبر برقراری تماس تلفنی و آوردن تلفن به کمپ که بزرگ ترین تحول آن روزها بود همه ساکنین را غرق شادی کرد. بعد از سالها اعضا احساس می کردند به لحاظ عاطفی بار دیگر با خانواده هایشان پیوند می خورند.

اکثر ساکنین تیف همانند من سالها هیچگونه اطلاعی از خانواده هایشان نداشتند، با ورود تلفن به کمپ هر روز به نوبت افراد را برای تماس با خانواده هایشان صدا میزدند. مسئول و مترجم تماس ها یک خانم افغانی محجبه ارتش آمریکا بنام فاطمه بود. که یکی از اعضای جداشده که به زبان انگلیسی تسلط داشت با او همکاری می کرد. بچه ها با شوق و شور عجیبی بعد از اعلام اسامی شان به سمت چادر تلفن می رفتند، با ادامه تماس ها من وضعیت مبهمی داشتم، تا آن لحظه هیچ اقدامی برای تماس نکرده بودم. هنوز آثار تخریب کننده مغزشویی مناسبات بر ذهنم سنگینی می کرد. با وجود اینکه مدتها بود بلحاظ فیزیکی از مجاهدین خلق جداشده بودم ولی همچنان اسیر القائات ذهنی ایدئولوژی مجاهدین خلق بودم. کماکان خانواده و نام ایران که بلافاصله رژیم را برایم تداعی می کرد یک تابو بود. نام ایران و یا تصور بازگشت به کشور تحت تاثیر همان تبلیغات فریبنده، وزارت اطلاعات، شکنجه وخیانت به دوستانم را برایم تداعی می کرد.

با خودم عهد بسته بودم که در تیف بمیرم ولی قدم به ایران نگذارم. غرورم تمامی افکارم را قفل کرده بود، بسیاری از دوستانم که با خانواده هایشان تماس گرفته بودند خیلی تلاش کردند تا من را مجاب کنند که با خانواده تماس برقرار کنم. رهبران مجاهدین خلق سالها در توجیه علت عدم تماس ما با خانواده هایمان به دروغ بحث عدم امنیت جانی خانواده هایمان و ریسک دستگیری آنها توسط ارگان های امنیتی را عنوان میکردند و ما هم علیرغم تمایلات درونی برای اطلاع از وضعیت خانواده ساده لوحانه برای حفظ جان آنها و عدم بروز مشکلات امنیتی و دستگیری بر درخواست تماس اصرار نمی کردیم.

تماس ها در تیف ادامه داشت تا یک روز یکی از دوستان نزدیکم به من اطلاع داد که به خانواده ام سپردم تا با مرکز مخابرات شهرتان تماس بگیرند شاید بتوانند شماره ای از یکی از اعضای خانواده تان بدست بیاورند. من از او تشکر کردم ولی امیدی به وصل خود نداشتم. از آن روز به بعد یک حالت انتظار عجیبی در من ایجاد شده بود. درونم پر تلاطم و سرشار از شور و شوق بود. بعد از سالها در انتظار گمشده ام بودم. عصرها که در هنگام هواخوری دور زمین فوتبال قدم میزدم خاطرات گذشته را مرور می کردم. چهره یکایک اعضای خانواده ام از جلو چشمانم عبور می کرد. خاطرات دوران بچگی، میهمانی ها و مسافرت های خانوادگی و…

دلم برای تک تک آنها خیلی تنگ شده بود. بخصوص مادرم و کوچک ترین خواهرم که ته تغاری خانواده ما بود و به من خیلی وابستگی داشت. مادرم را در بدترین شرایط و در اوج بیماری و در حالیکه به من نیاز مبرم داشت، برای آرمان های مجاهدین خلق تنها گذاشته و ترکش کرده بودم، زیر لب به آرامی خودم را سرزنش میکردم. با تمام وجودم آرزو می کردم که خدا کند زنده باشد، مادرم بعد از فوت پدرم تنها تکیه گاه و حامی ما بود. او با تمام وجودش تلاش می کرد کمبود عواطف پدری را برای ما جبران کند. از سال 58 که با مجاهدین خلق آشنا شدم یک حس بی اعتمادی عجیبی به مجاهدین خلق و تنفر شدید به رجوی داشت، و با تمام وجودش تلاش می کرد مانع از ادامه همکاری من با مجاهدین خلق شود. در آخرین روزهایی که داشتم از کشور خارج میشدم بدلیل ملاحظات امنیتی نتوانستم او را ببینم.

ساعت 5 بعد از ظهر روز بعد در چادر نشسته و به اتفاق دیگر دوستانم مشغول خوردن چای بودیم که سر و صدایی از بیرون چادر ما شنیده شد، دو نفر از دوستانم با خوشحالی وارد چادر شدند و خطاب به من گفتند سریعا آماده شو از ایران تماس داری! از شدت استرس و هیجان قادر به بلند شدن نبودم، دست و پایم می لرزید، حالتی متناقض به من دست داده بود؛ شور و شادی آمیخته با دلواپسی ونگرانی! با حالت اضطراب بسمت چادر تلفن حرکت کردم. در مسیر تعدادی از بچه ها را دیدم که از چادر تلفن خارج میشدند. شوق پرواز داشتند! سوالات و اما و بایدها از جلو چشمانم عبور می کردند. چند لحظه بعد مخاطبینم چه کسانی خواهند بود؟ صدای دلنشین کدامیک از عزیزانم را در لحظه اول تماس خواهم شنید؟ آیا مادرم؟! مترجم کمپ رشته افکارم را قطع کرد، بیا گوشی صحبت کن ارتباط وصل شده است، مجددا در قبال سکوت من پرسید چرا هاج و واج من را نگاه می کنی؟ زود صحبت کن تا تماس قطع نشده است. به داخل چادر نگاهی انداختم تعداد زیادی در انتظار وصل تماس و صحبت با خانواده هایشان بعد از سالها بی خبری بودند.

ادامه دارد…

علی اکرامی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا