وقتی به خدمت سربازی رفتم دوست داشتم برای دفاع از وطن به جبهه های جنگ بروم تا اینکه در تاریخ 18/5/65 عازم جبهه شدم اما متاسفانه در تاریخ 24/4/67 در منطقه زبیدات توسط ارتش عراق اسیر و به اردوگاه اسرای جنگی منتقل شدم. حقیقتا شرایط اردوگاه برای اسرا خیلی سخت بود تا اینکه در سال 68 مسئولینی از سازمان مجاهدین خلق به اردوگاه آمده و گفتند به مجاهدین بپیوندید تا زودتر آزاد شوید و کلی وعده های دیگر دادند ازجمله فرستادن به اروپا. با توجه به فشارهایی که در اردوگاه بود متاسفانه فریب خورده و پیوستن به مجاهدین خلق را انتخاب کردم و در سال 68 به همراه تعدادی دیگر از اسرا به کمپ اشرف منتقل شدم.
من هر روز منتظر بودم وعده ای که مجاهدین به ما در اردوگاه داده بودند عملی شود تا اینکه مدتی بعد وقتی دیدم خبری نشد طبق معمول که در اردوگاه برای خانواده هایمان نامه می فرستادیم نامه ای نوشته و به مسئولین دادم تا برای خانواده ام ارسال کنند.
همچنین سئوال کردم کی ما را به ایران می فرستید ؟ پاسخ آنها باعث تعجب من شد. مسئولین گفتند ما رسم نامه فرستادن نداریم و قرار هم نیست کسی را به ایران بفرستیم چون شما برای مبارزه با رژیم اینجا آمدید! در مراحل بعد برخورد مسئولین در مقابل خواسته ما شدید تر و با لحن تند تری صورت گرفت. کم کم احساس کردم نه تنها جسمم بلکه روح و روانم هم در اسارت است. من واقعا نگران بودم و در خلوت خودم از اینکه به مجاهدین پیوسته بودم بشدت پشیمان بودم. احساس می کردم در یک بیابان میان گله ای گرگ گرفتار شده ام .
سال 69 فرصتی پیش آمد تا من بتوانم خودم را نجات دهم اما باز فریبکاریهای مجاهدین مانع از این شد که بتوانم تصمیم درستی بگیرم. موضوع از این قرار بود که در سال 69 اعلام کردند تبادل اسرا صورت می گیرد و صلیب به کمپ اشرف می آید تا بتواند اسرایی که آمده بودند را به اردوگاه برای تبادل ببرد. اما قبل از ورود آنها مسئولین همه ما را جمع کردند و برای ترساندن ما از جدایی گفتند: چون شما به ما پیوستید در صورت بازگشت به ایران، دستگیر و اعدام می شوید! تعدادی پذیرفتند و رفتند. اما تعدادی هم مثل من ترسیدیم و ماندن در مجاهدین را انتخاب کردیم تا شاید مثلا به اروپا فرستاده شویم. اما بعد از این جریان اتفاقا مسئولین سازمان روز به روز فشارها را برما زیادتر کردند و هر کس هم اعتراضی داشت تهدید می شد که به زندان ابوغریب فرستاده می شود و ما باز از سر ترس مجبور به سکوت شدیم. کم کم رهبر فرقه با نشست های مغزشویی تمام تلاش خود را کرد تا هر آنچه از عشق و علاقه به خانواده و زندگی است را در وجود ما از بین ببرد و با ایجاد جو خفقان، حرف زدن درمورد آن را برای ما مرز سرخ اعلام کرد و در ادامه فشارهای روحی و روانی را روز به روز بر ما افزایش داد بطوریکه آزادی که هیچ بلکه مرگ را آرزو می کردیم و منتظر فرجی ازسوی خداوند بودیم چون واقعا راه فراری نبود و به زبان آوردن طرح جدایی هم عواقب سختی برایمان داشت. این انتظار برای من بیش از 16 سال طول کشید تا اینکه ارباب رجوی یعنی صدام سقوط کرد و به نوعی جو اختناق کمتر شد و با آمدن آمریکایی ها فرارها از کمپ اشرف شدت گرفت و من هم جرات کردم و در سال 82 توانستم از کمپ اشرف فرار و به تیف آمریکایی ها بروم و خوشبختانه بعد از مدتی توانستم با حمایت صلیب سرخ به ایران برگردم .
بازگشت به وطن اما با دلهره عجیبی همراه بود. اینکه چه اتفاقی برایم خواهد افتاد! اما من و بقیه پذیرفته بودیم که در ایران هر بلایی سرمان بیآید بهتر از این است که بدور از خانواده در جهنم رجوی بپوسیم و نابود شویم. اما واقعیت چیز دیگری بود. آنچه را که بعد از ورود به ایران تجربه کردیم متفاوت از ذهنیت ما بود. متفاوت از دروغ های رجوی که گفته بود اگر شما به ایران برگردید زندان و یا اعدام می شوید. تمامی اسرایی نیز که در سال 69 هم به ایران برگشته بودند نه زندانی شدند و نه اعدام و ما هم که برگشتیم حتی یک روز زندانی نشدیم و به آغوش خانواده خود برگشتیم و زندگی جدیدی را شروع کردیم. من که از قبل زن و دو فرزند داشتم با دیدن آنها اشک شوق ریختم و خدای خودم را شاکر شدم.
بهرحال درست است که بیش از 16 سال از جوانی، زندگی ما در فرقه رجوی به هدر رفت و خیلی از زندگی عقب افتادیم ولی باز خدای خود را شاکر هستم که بالاخره توانستم از دام اسارت رجوی نجات پیدا کنم . من بعد از ورود به ایران در کنار خانواده ام به زندگی خود ادامه دادم و باز خدا را شکر که صاحب دو فرزند دیگر هم شدم. در حال حاضر در کنار همسر و فرزندانم روزگار خوب و خوشی سپری می کنم و دخترانم هم مدتی است که ازدواج کردند .
اما از اینکه می بینم تعدادی دیگر از دوستان سابقم هنوز در اسارت فرقه رجوی در آلبانی بسر می برند واقعا برایشان متاسف و ناراحت هستم و آرزو می کنم آنها هم بزودی بتوانند با تصمیم درست خودشان را نجات دهند و زندگی جدیدی را برای خود شروع کنند و پیامم به آنها این است که کافی است برای رهایی خود اراده کنند. زندگی در دنیای بیرون از تشکیلات جهنمی رجوی بسیار زیباست و به همین دلیل رجوی سالها من و امثال شما را از آن محروم کرده بود.
در آخر 26 مرداد سالگرد بازگشت آزادگان به میهن بعد از سالها تحمل رنج و مشقت و مقاومت جانانه را به یکایک این آزاده های سرفراز تبریک می گویم.
به امید آزادی تمامی اعضای گرفتار از تشکیلات جهنمی مجاهدین خلق در آلبانی
کاظم پورخفاجیان