در نیمه دوم دهه هفتاد، مجاهدین خلق آلرژی شدیدی به اسم جامعه مدنی داشتند. آنها میخواستند کلمه دوسره شدن حاکمیت و شقه را با جامعه مدنی و اصلاحات عوض کنند و برای این کار راه خشونت و ترور را انتخاب کرده بودند. تمایل نهفته آنها شدتگرفتن اعدامها در ایران و درگیری خیابانی و دوقطبی شدن جامعه و خشونت و ترور بود، به حدی که همان زمان برخی با اعتراض و درد میگفتند که مجاهدین حاضرند هواداران خودشان را به جمهوری اسلامی لو دهند تا مگر آمار اعدام بالا برود و بتوانند با محوریت آن تبلیغ کرده و بگویند جامعه مدنی در کار نیست.
مجاهدین خلق بهعنوان یک استراتژی و خط فکری و کاری که از ذهن مالیخولیایی مسعود رجوی شکلگرفته هر اقدامی در جهت رفاه مردم یا بخشی از مردم را سعی دارند که وارونه و با اسمی برعکس جلوه دهند و برای این کار راهی که میشناسند خشونت و فحاشی است، مثلاً به طرح ملی مسکن میگویند طرح بیخانمان کردن مردم و حاضرند خانههای ساخته شده در طرح را هم منفجر کنند.
با این مقدمه بپردازم به علت نفرت مجاهدین خلق از سید اسدالله لاجوردی که امروزه در سایتهایشان این شهید را هیولا مینامند.
علیاکبر اکبری که امروزه او را قهرمان ملی (کلمات برعکس) مینامند را همان سال ۱۳۷۷ دیده بودم، او سواد درست و حسابی نداشت و آموزش نقشهخوانی و محاسبات به او برای من بسیار سخت بود البته آن موقع نمیدانستم برای چه کاری آماده میشود؛ اما آنطور که خودش میگفت او را مجاب کرده بودند که کار بسیار ساده و پیش پا افتادهای برایش در نظر گرفتهاند، برای انتقام از کسی میرود که نه مسئول است و نه محافظ دارد، او که امروزه از قولش شعر چاپ میکنند و میگویند که او سروده است در بیان چند جمله نوشته شده برای ضبط تصویری چنان ناتوان بود که مجبور شدند فقط صدایش را ضبط کنند.
مریم حاج خانیان و ژیلا دیهیم مسئولین یگان و عملیات علیاکبر اکبری بودند که چند نقلقول و نقل خاطره از آنها به روشنشدن وضعیت و حقیقت و علت تنفر فرقه مجاهدین از شهید لاجوردی معلوم میشود.
مریم حاج خانیان در قبال مشکل نداشتن روابط اجتماعی و ضعف در برخورد و توان صحبت علی اکبر اکبری برای اعزام که گفته بودند بهتر است او با این ضعف اعزام نشود گفت (نقل به مضمون): همینجوری اتفاقاً بهتر است رژیم در پست بازرسیها دنبال عناصر حرفهای و هوشیار میگردد انتظار ندارد یک آدم پخمه (با خنده) برای مأموریت از جانب ما اعزام شده باشد و رکب میخورد. به او گفتند؛ اما ممکن است نتواند عملیات را انجام دهد که پاسخ داد: اولاً عملیات اینقدر ساده است که از او گیجتر هم انجامش میدهد اگر هم انجام نداد یک هوادار ساده از دست دادیم نه یک عنصر عملیاتی او از ترس سریع قرصش را میخورد و یک شهید داریم.
ژیلا دیهیم در مقابل فردی به اسم منوچهر که از زندانیان سابق در ایران و یک فرمانده دسته بود و مسئولیتی را خوب انجام نداده بود گفت: این منوچهر از دستپروردههای لاجوردی است لعنت که اساس و بنای تواب را راه انداخت اگر بجای اینکه اینها را ببرد به نمایشگاه بینالمللی و برایشان سفره پهن کند و از اینها تواب درست کند، همه را اعدام میکرد الان یا یک عنصر مقاوم مجاهد خلق با جوهره مجاهدی داشتیم یا یک شهید.
در جای دیگری هم بهوضوح همین ژیلا دیهیم جنایت نابخشودنی لاجوردی را تولید بریده و تواب ذکر کرد، یعنی شهیدی که امروزه هیولا (کلمات برعکس) مینامند جرمش این بود که بهخاطر رابطه دوستانه با زندانیان و بردن آنها به نمایشگاههای بینالمللی و زیارت و تفریح و جلسات بیرون زندان ذهنیتی که فرقه برای آنها از زندان و شکنجه ساخته بود را شکسته بود و باعث شده بود که با او همکاری کنند. این همکاری و بریده شدن عناصر زندانی مجاهدین خلق از طرفی باعث لورفتن خانههای تیمی و عملیات ترور آنها شده بود و از طرف دیگر توان تشکیلاتی و کشتههای آنها که میخواستند با شهید بیشتر چهره مظلوم و حماسی از خود بسازند را بهشدت کاهش داد تا نتوانند به مقصود خود برسند.
اینکه شهید لاجوردی نمونه اسلام رحمانی و رافت اسلامی بود و در همین راه شهید شد متأسفانه با تبلیغات و شهادتهای دروغ و کار رسانهای فرقه تا جایی فراموش شده که برخی رسانهها برای یادبود شهید لاجوردی بر قاطعیت و سفارش ناپذیری او و پارتیبازی نکردنش برای آزادی یا تخفیف مجازات زندانیان تکیه میکنند امری که البته دلیل تنفر و انتقامجویی فرقه تروریستی مجاهدین خلق نبوده و نیست.
سامان نجاتی