رقص زیبای شعله های زندگی

من در سال 1360 در شهر اهواز و در یک خانواده سنتی و مذهبی به دنیا آمدم. بدلیل موقعیت ضعیف خانوادگی تحصیلاتم را تا مقطع سیکل ادامه دادم. در سال 1379 توسط یکی از نفرات که بعدا مشخص شد از عناصر قاچاق انسان مجاهدین خلق است نامه ای از پدرم بدستم رسید که در آن تاکید شده بود من در یکی از کشورهای اروپایی هستم و زندگی خوبی دارم، به نفر حامل نامه اعتماد کن و همراه او به نزد من بیا. پدرم یکسال قبل از آن بدلیل بیکاری برای جستجوی کار از ایران خارج شده بود.

من که در آن مقطع 19 سال داشتم و از بیماری تیروئید رنج می بردم با این تصور که با رفتن به خارج کشور می توانم هزینه عمل را تامین کنم به آن شخص اعتماد کردم واز مسیر زمینی بلوچستان از ایران خارج و به پاکستان رفتم و در یکی از هتل های شهر کویته که مجاهدین خلق اجاره کرده بودند، مستقر شدم. در هتل مسئولین این گروه به دیدن من آمدند و همزمان تماس هایی که گفته میشد از طرف پدرم هست با من گرفته شد، در نهایت به من گفتند که پدر شما در عراق است و شما ظرف چند روز آینده به کشور عراق اعزام خواهید شد. من که احساس کردم فریب خورده ام اعتراض کردم و مخالفت خودم را با رفتن به عراق اعلام کردم و گفتم شما به من وعده رفتن به یک کشور اروپایی را داده بودید! وقتی اصرار آنها را دیدم گفتم می خواهم به ایران برگردم.

نیروهای وابسته به مجاهدین خلق در کشور پاکستان تلاش زیادی کردند که مانع بازگشت من به ایران شوند و حتی برای ترساندن من گفتند درصورت بازگشت به ایران اعدام خواهی شد! تا شاید مرا به عراق و کمپ اشرف ببرند. براثر شدت ناراحتی و استرس بیماری من وخیم تر شد و باز نفرات سازمان دست بردار نبودند و اصرار داشتند که به عراق بروم، اما من همچنان مقاومت می کردم. آنها که مخالفت من و وضعیت بیماری من را دیدند گفتند تو را به ایران باز خواهیم گرداند. من از این بابت که مقاومت های من منجر به تسلیم شدن آنها در قبال خواسته هایم شده بود خوشحال شدم.

اما شبی که قرار بود صبح روز بعد از آن به ایران برگردم نیروهای امنیتی پاکستان به اتاق من در هتل ریخته و مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند بطوریکه از شدت ضربات بیهوش شدم. وقتی بهوش آمدم خودم را در یک پاسگاه نظامی دیدم. بعد از تشکیل پرونده من را به اتهام ورود غیرقانونی به خاک پاکستان به زندان انداختند. در زندان از طریق زندانبان فهمیدم که مجاهدین خلق بعد از اینکه از رفتن به عراق خودداری کردم من را لو داده اند وهمین اقدام نیروهای وابسته به این گروه منجر به دستگیری من شد.آنها تصور می کردند من تحت تاثیر شرایط سخت زندان کوتاه آمده و قبول خواهم کرد تا به عراق بروم اما من مصمم بودم به ایران برگردم و سه سال حبس را تحمل کردم تا اینکه در زندان برای سفارت ایران پیام فرستادم و نفرات سفارت بعد از چند روز به دیدن من در زندان آمدند و با تلاش هایی که انجام دادند در نهایت بعد از سه سال اسارت در زندانی که به لحاظ بهداشتی و رسیدگی های صنفی یکی از بدترین زندانهای دنیا بود به ایران و کانون خانواده برگشتم.

در حال حاضر که به آن اتفاق شوم فکر می کنم خدا را هزار بار شکر می کنم که به من قدرت تفکر در تصمیم گیری عاقلانه در آن شرایط را داد، چون پدرم که همانند من فریب مجاهدین خلق را خورده بود، سالها در اسارت بود تا اینکه رژیم صدام سرنگون شد و او هم توانست آزادی خود را بدست بیاورد و به نزد خانواده برگردد. واقعا برای من جای این سوال همچنان باقی است که چگونه رهبران مجاهدین خلق و بخصوص مسعود و مریم رجوی که سنگ آزادی مردم ایران را به سینه می زنند، امثال مرا با دادن وعده های فریبنده زندگی در اروپا به دام می انداختند تا به عراق و پادگان اشرف ببرند که وقتی مثلا من بعنوان یک نوجوان با هزاران آرزو از این خواسته آنها سر باز زدم، نه تنها به حق انتخاب من احترام نگذاشتند، بلکه با زد و بند با پلیس پاکستان به اقدام کثیف انسان فروشی متوسل و باعث شدند سه سال در زندان پاکستان حبس شوم و متاسفانه چنین کاری را با صدها نفر دیگر کردند .

به هر حال خدا را شکر می کنم که به وطن و نزد خانواده ام برگشتم و توانستم تشکیل خانواده بدهم و اکنون لحظات شادی را در کنار همسر و فرزندانم می گذرانم و از خدای بزرگ می خواهم به زودی آزادی اعضایی که همچنان گرفتار فرقه ضد انسانی و فریبکار رجوی هستند فرا برسد تا آنها هم بتوانند به آغوش گرم خانواده خود بازگردند .

زندگی زیباست، زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست
گر بیفروزیش رقص شعله هایش پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست.

سید رضا لطیفی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا