این جانب در سال ۱۳۸۹، برای رهایی از فشارهای سازمان مجاهدین خلق و نجات جانم، شبانه مجبور به فرار از کمپ شدم. بدیهی است که در آن شرایط سخت، حتی نتوانستم وسایل شخصیام را همراه خود ببرم.
اغلب ناراضیان نیز به دلیل ممانعت فرقه از جدایی، فرار میکردند و در نتیجه وسایل شخصی آنها در کمپ به جا میماند. اکثر آنها حتی یک دست لباس اضافه هم نمیتوانستند با خود ببرند.
به علت بلاهایی که فرقه رجوی بر سر ما آورده بود، علاوه بر اینکه هیچ چیزی نداشتیم، به لطف آنان حتی مدارک شخصیام را از دست داده بودم (مدارک هویتی افراد از بدو ورود به فرقه ضبط میشد).
در آن زمان، طاهر بومادرا به اصطلاح نماینده حقوق بشر در یونامی و در عراق حضور داشت. با زحمت فراوان و درخواستهای مکرر به صلیب سرخ و یونامی، فرصتی پیش آمد تا با ایشان ملاقات حضوری داشته باشم.
هنگام ملاقات با آقای بومادرا، بهصورت حضوری و همچنین از طریق نامهای مکتوب،از ایشان درخواست کردم که به فرقه بگوید وسایل شخصیام را که چیزهای گرانی نبود و فقط شامل چند دست لباس و یادگاریهای خانوادهام میشد، برایم ارسال کنند. این تنها خواسته من بعد از دو دهه بیگاری در کمپهای سازمان بود.
در طی ملاقات، گوشهای از سختیهای درون فرقه، ناملایمات و بلاهایی که بر سر ناراضیان آورده میشد را به اطلاع ایشان رساندم. من شاهدی بودم که به دلیل حضور دو دههایام در این سازمان، از بسیاری از جنایات و خیانتهای آن مطلع بودم. مشخصاً به ایشان گزارش کردم و گفتم کسی اجازه ندارد از سازمان جدا شود.
این، برجستهترین نقض حقوق بشر و دلیلی روشن برای اثبات کجراهههای سازمان مجاهدین خلق بود. و ایشان نیز در شغلی قرار داشتند که میبایست چنین نقض قوانینی را گزارش کرده و سران فرقه را به چالش بکشند.
قطع ارتباط اعضا با خانواده، عدم اجازه برای ترک فرقه و تصمیمگیری برای زندگی، و از بین بردن مدارک هویتی افراد… اما ظاهراً گوش شنوایی در طرف مقابل وجود نداشت.
ملاقات ما در فضایی سنگین و بدون بیان حتی یک کلمه دلجویی از طرف ایشان به پایان رسید.
آقای بومادرا، علیرغم اینکه بهطور مستقیم از طرف من در جریان وضعیت کمپ و شرایط خودم قرار گرفت، از وضعیت اغلب جداشدگان در آن برهه نیز مطلع بود. او حتی نامههای خانوادههای دردمند را به دست اعضا نمیرساند و من فکر میکردم که او که قادر نیست یک دست لباس مرا از فرقه بگیرد، به عدم توانمندی شخصیاش برمیگردد.
اما با کمال بهت و حیرت، چندی بعد جناب طاهر بومادرا را بهعنوان سخنران در جلسه مجاهدین خلق دیدیم. پردهها افتاد و ما متوجه شدیم که بله، او هم دین و دنیایش را به پول فروخته است.
از خیانتهای فرقه مطلع بودم، اما در این حد نمیتوانستم باور کنم که چگونه چنین افرادی که لباس حقوق بشر به تن دارند، هم اجیر میشوند و بهراحتی وجدان خود را به پول میفروشند. او در صحنه جریانات دهه نود بود و علیرغم دیدن تمام رنجهای جداشدگان و صدها خانوادهای که صبح تا شب در جلوی کمپ اشرف آواره بودند، عامدانه هیچ اقدامی انجام نمیداد. بعدها متوجه شدم که او رشوهگیر سازمان مجاهدین خلق شده است.
حال با ماجرایی شبیه در رابطه با جاوید رحمان مواجه هستیم. به نظر اینجانب، جاوید رحمان که در کسوت نماینده حقوق بشر با اعضای سازمان ملاقات داشته، اگر در کارش فرد مطلعی بود، باید میدانست که به همان تعداد، بلکه بیشتر، شاهدان و خانوادههای اعضای فرقه در طرف مقابل وجود دارند و از واقعیاتی مطلعاند که بنا به شرایط کار نامبرده میبایست با آنها نیز ملاقات کرده و به صحبتهای آنها گوش فرا میداد.
همانطور که من مطلع شدم، افراد و خانوادههای زیادی برای او نامه نوشته و بارها درخواست ملاقات نمودند. همچنین در طی سالهایی که در مسند شغل حقوق بشر بود، نامههای سرگشاده و خصوصی به ایشان نوشتیم و گوشههایی از دردها، وضعیت و حقایق درون کمپ رجوی را گزارش کردیم. اما طبق معمول، نمیخواستند بشنوند!
چگونه ایشان بعد از اتمام دوره، شتابزده به دیدار معبودش میرود، اما حتی یک خط از نامههای جداشدگان و شاهدان طرف مقابل را پاسخ نمیدهد؟ اگر موارد بالا را نمیداند، یا احمق است و صلاحیت چنین پستی را ندارد، یا خود را ریاکارانه به کوچه علی چپ زده است.
به ایشان و آقای طاهر بومادرا میگویم: شما در مسندی که قرار داشتید، بر خلاف قسم خویش از آن جایگاه سوء استفاده نموده و به افرادی چون من که زیر ظلم فرقه رجوی بودیم، خیانتی آشکار کردید. آقای طاهر بومادرا و جاوید رحمان! شما نماینده حقوق بشر و وکیل رعایا نیستید؛ شما وکیل شیطان هستید.