در پی دیدار با یکی از خانواده های دردمند و چشم انتظار اسرای تشکیلات رجوی، ملاقاتی داشتم که نه هماهنگ شده بود و شناخت قبلی وجود داشت. ایشان اما تا حدی با فعالیت های انجمن نجات و شخص بنده آشنایی داشت و ضمن سلام و احوالپرسی گرم گفت:
“بنده از طریق یکی از دوستان آزاده ام که با شما دیدار کرده بود با شما و انجمن نجات و فعالیتهای انساندوستانه و خداپسندانه شما آشنا شدم و چون خودم هم مدت اندکی به اجبار که درباره اش توضیح خواهم داد، خواستم جهت افشاگری از جنایات گروه مجاهدین خلق چند کلمه ای گفته باشم ولی خواهش دارم بدلیل مسائل شخصی و خانوادگی اسم و عکس بنده را انتشار ندهید.”
من هم با قول این که ملاحظات شخصی ایشان را رعایت کنم پای صحبت ها و درد و دلهایش نشستم.
ح – ر از رزمندگان 8 سال دفاع مقدس و آزاده بازنشسته فعلی درخصوص وضعیت دوران اسارتش گفت:
“بنده متولد 1344 و اهل همین رشت هستم و بازنشسته یک شرکت خصوصی. در کنارخانواده بزرگ خودم دارم زندگی میکنم و خدای خودم را هم به پاس نعمت هایش سپاسگزارم .
خدمت شما عرض کنم آقای پوراحمد که بنده در دوران جنگ ایران و عراق در سال 1364 داوطلبانه به خدمت سربازی رفتم و در منطقه حاج عمران با دشمن متجاوز در کارزار و جنگ بودم تا اینکه بعد از یکسال از خدمتم در همان منطقه به اسارت نیروهای عراقی درآمدم و طی ترتیباتی به کمپ شماره 10 رمادی انتقال یافتم. خدا را شاهد میگیرم آقای پوراحمد هنوز که هنوز است از یادآوری لحظه اسارت تا انتقال به کمپ و پس از آن تنم می لرزد چرا که خیلی ما را اذیت و آزار و شکنجه میکردند .
خدمت تان عرض شود که بنده نزدیک به 4 سال را با همین شرایطی که عرض کردم شداید بسیار سخت اردوگاه مرگ صدام را تحمل کردم و خیلی دوست داشتم که از همانجا بعنوان آزاده و شرافتمندانه به ایران بازگردم تا افتخاری برای خود و خانواده ام و مملکتم باشم. اما متاسفانه اوضاع طور دیگری رقم خورد و من چیزی حدود 8 ماه را ناگزیر و ناخواسته در دام مجاهدین خلق شیاد افتادم .
بله عرض کنم در بهار 1368 بود که پای عوامل رجوی در کمپ رمادی باز شد و تبلیغات وسیعی کردند که چنانچه به ما بپیوندید وضعیت اسفناک شما در این اردوگاه بهبود خواهد یافت و هر کجا خواستید چه اروپا و چه ایران اعزام تان خواهیم کرد. خدایی اصل حقیقت و حرف دلم را به شما میزنم آقای پوراحمد، چرا که با دل و خواسته خودم نزد شما آمدم. درآن وانفسا در مقابل حضور این گروه شیطان و ضد وطن خیلی بهم ریختم و درخواست پیوستن شان را به فال نیک گرفتم و برخورد کردم. ولی متاسفانه رفته رفته خیلی از دوستانم را بخاطر همین وعده و وعید جذب کردند و با خود به اسارتگاه اشرف بردند و یک جورهایی وسوسه شدم و فریب خوردم و خردادماه همان سال به نزدشان رفتم. ابتدا برخوردشان به ظاهر خیلی انسانی بود و به لحاظ خورد و خوراک و پوشاک و حتی چکاپ پزشکی رسیدگی خوبی میکردند ولی بتدریج فهمیدم که نیت خیلی ناپاک و شیطانی برای جذب ما اسیران دارند و خوشبختانه خیلی زود به اتفاق سایر دوستانم مخالفت کردیم و درخواست اعزام به ایران و یا برگشت دوباره به اردوگاه صدام را دادیم که البته خیلی برایشان مطلوب نبود و لذا به مغزشویی پرداختند که دست ازخواسته مان برداریم و ته خط تهدید به مرگ کردند و حتی یکبار صدایم کردند و گفتند چون تو به ما پیوستی درصورت بازگشت به ایران شکنجه و اعدام خواهی شد که پاسخ قاطع دادم اعدامم در ایران بهتر از این است که در کنار شما خائنین به وطن باشم. که البته در قبال موضعگیری تند من عصبانی شدند و با اهانت شدید کتک زدند .
سرتان را درد نیاورم آقای پوراحمد که 8 ماه را کج دار و مریز و ناراضی تحمل کردم تا اینکه یک روز من به اتفاق تعداد قابل توجهی اسیر را به همان اردوگاه شماره 10 رمادی انتقال و تحویل عراقیها دادند و خوشبختانه بعد از چند ماه و دقیقا در تاریخ 26 شهریورماه 1369 از مرز خسروی به کشورم بازگشتم و به کابوس خود مهر پایان گذاشتم .”
مسئول انجمن نجات در خاتمه ملاقات صمیمانه با این آزاده مقاوم برایش آرزوی سلامتی و طول عمر با عزت در کنار خانواده محترمشان کرد.
علی پوراحمد