سال 1375 که به سازمان پیوستم ، مسعود رجوی در پی انتخابات ریاست جمهوری در ایران که از 12 مرداد 1376 سید محمد خاتمی به کرسی آن جلوس کرد، همواره در نشست های مختلف از این موضوع استقبال می کرد و می گفت این یعنی شقه و شکاف در راس نظام، انتخاب سید محمد خاتمی را کاتالیزوری می دانست که سرنگونی را سرعت خواهد بخشید، برای همه ما در سازمان مفهوم بود که این یعنی چه ؟ اگر دولت خاتمی دولت اصلاحات و استحاله است، پس این یعنی عمر حکومت ایران با رضایت های مردمی ، طولانی تر خواهد شد، اصطلاحات سیاسی زیاد در بین مردم رواج نداشت، مسعود رجوی هم که عاشق این گونه واژه هاست تا اذهان را از اتفاقات عادی و جاری به دور نگه دارد، زیاد روی این مسئله مانور می داد، من هم که تازه به سازمان پیوسته بودم، با این دستگاه چپه مسعود رجوی زیاد مانوس نبودم، می دانستم یک جای کار می لنگد و این موضع گیریهای سیاسی ، آبشخور دیگری دارد، آن روزها فضای یاس و دل مردگی بعد از انتخابات ریاست جمهوری در ایران ، سرتاسر سازمان را فرا گرفته بود. همه اعضای سازمان در خفی و یا علنی می گفتند عمر رژیم زیاد شد، اما تنها کسی که از این موضوع اظهار شادمانی می کرد ، شخص مسعود رجوی بود!
در نشست های باصطلاح سیاسی روزهای جمعه ، مسئول نشست ، به زور می خواست به ما بقبولاند که خاتمی جام زهر رژیم است و حکومت ایران با این انتخاب خیلی زود سرنگون خواهد شد.
زاویه ای که با انتخاب سید محمد خاتمی در سازمان باز شده بود، همان شقه و شکافی بود که مسعود رجوی می گفت رژیم دچار آن شده است. اما در اصل این سازمان بود که دچار این شکافهای استراتژیک شده بود.
در سرفصل قبل از حمله نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا به عراق، باز هم این مسئله تکرار شد، همه نیروهای سازمان عقیده داشتند که جنگ حتمی است و روزهای آخر صاحبخانه است ، اما مسعود رجوی یکه و تنها عقیده داشت که احتمال وقوع جنگی گسترده ابدا وجود ندارد.
خلاصه باز هم تحلیل های رجوی ، پوچ از آب درآمد و دیکتاتورعراق صدام حسین و دیکتاتور سازمان مسعود رجوی، هر دو باهم سرنگون شدند، چرا که حیات سازمان منوط به حیات صدام حسین بود، محل اختفای مسعود رجوی هم ظاهرا بمباران شد و او، باز هم غارنشین شد، از آن روز دیگر مسعود رجوی با آرام گرفتن در آغوش آمریکا، غیب شد و تا امروز نیز مرده یا زنده بودن او در هاله ای از ابهام قرار دارد، از آن روز به بعد ” سخنگوی مجاهدین ” متولد شد و هر از چند گاهی پیامچه هایی با همان مضامین قبلی از وی صادر شد که تا به امروز نیز ادامه دارد، باز هم در هر سرفصلی از شقه و شکاف در راس نظام سخن به میان می آید و باز هم این خزعبلات به خورد نیروهای سازمان خورانده می شود. اما در اصل این شقه و شکاف دامنگیر خود سازمان شده است، نیروها یکی پس از دیگری دست به فرار و جدائی می زنند، امروز مریم رجوی محصول همین شکاف های درون سازمانی است و دیکتاتور جدیدی در سازمان به نام مریم پدید آمده است .
همین دیروز بود که باز سخنگوی مجاهدین با انتخاب مخبر یا خبر تعطیل شدن درس خارج ، از گسسته شدن بند از بند نظام سخن می راند!
آیا نوبت راستگویی و راست اندیشی در سازمان مجاهدین فرا نخواهد رسید؟ آیا دستگیری مریم رجوی در فرانسه ، یا اخراج مفتضحانه از عراق ، یا ورود پلیس آلبانی به مقر مجاهدین در آلبانی، فرار و جدائی نیروهای سازمان و … خبر از شکاف و شقه در درون سازمان نمی دهد؟
آیا برای نیروهای سازمان، سرفصل تلاشی و پایان سرفصل های کذایی فرا نرسیده است؟
البته که از منظر مبارزاتی و سیاسی، سالهاست که خط و خطوط سازمان ، به بن بست رسیده است، همه چیز از بین رفته است، مشتی افراد با سن بالا و بلاتکلیف روی دست رجوی ها مانده است و بصورت واقعی سازمان متلاشی شده است، در خارجه هم یک گروه سیاسی ، یا حتی یک فرد سیاسی ، هیچ سمپاتی به سازمان ندارند، آیا زمان اعلام شکست رجوی فرا نرسیده است؟
باز هم با وقاحت تمام ، از ” شقه و شکاف ” صحبت می کنند.
واقعیت این است که سرشت استبداد رجوی ها و سرنوشت سیاه مسعود و مریم دیکتاتور، سرنگونی است، این سرنوشت محتوم تمام دیکتاتور هاست و فراری از آن متصور نیست و نخواهد بود.
اما ای کاش دراین ایام آخر عمر فرقه ، اعضای در بند سازمان بتوانند ، خود را از بند این دیکتاتورها رها کنند و چند صباحی طعم شیرین زندگی در دنیای آزاد را بچشند.
محمدرضا مبین