عمه جان سلام
امیدوارم خوب باشی. عمه جان ای کاش با مادر بزرگ تماس می گرفتید. آیا خبر داری که مادرت در بیمارستان است و مریض احوال است؟! یادت می آید که چند سال پیش که من دوازده سالم بود شما با مادر تماس گرفتید و گوشی را به من دادند. به من گفتید که به مادرم رسیدگی کن. من وظیفه ام است به مادرتان رسیدگی کنم و می کنم. اما ایشان نیاز به حضور شما که دخترش هستید دارد. چرا شما کمپ مجاهدین را رها نمی کنید و به آغوش مادر بر نمی گردید. مادرتان به شما نیاز دارد و وقتی روی تخت منزل است به من می گوید پروانه کی می آید؟ عمه جان حال مادرتان مساعد نیست. خودت را از آن کمپ بسته خلاص کن و به آغوش مادرت برگرد. مادرت به گردنت حق دارد. زمانی که حالش خوب بود برای من تعریف می کرد که چه زحماتی برای شما کشیده است. شما هم تا مادر بزرگ در قید حیات است جبران کن. مادر منتظر شماست .
پریا ربیعی عباسی