مجید محمدی: انتخاب کردم آزاد باشم و آزاد زندگی کنم

زندگی زیباست اما بدون فرقه رجوی

در زمان جنگ علیه ایران، به اسارت نیروهای بعثی درآمدم. پنج سال در اردوگاه های اسرا به سر بردم. وضعیت بسیار سخت و شکننده بود. شکنجه های مداوم روحی و جسمی، امان مان را بریده بود. این وضعیت طولانی و فرسایشی شده بود و بیماری ام هم مزید بر علت شده بود تا تحمل اردوگاه صدام برایم غیرقابل تحمل باشد. در این اثنا، تبلیغات دروغین عوامل مجاهدین خلق در اردوگاه های اسرا و آشنایی قبلی که با یکی از فرماندهان زن سازمان داشتم، مرا به اشرف و سرنوشتی تلخ تر کشاند.

تا حدود سال 1391 مناسبات سازمان را به هر شکلی که بود تحمل کردم تا اینکه در یک نقطه ای تصمیم گرفتم خارج شوم و راهم را از مجاهدین خلق جدا کنم. به این ترتیب بعد از انتقال به لیبرتی، تصمیم را عملی کردم و خود را از آن جهنم نجات دادم .

با اینکه از سازمان جدا شده بودم، برای بازگشت به ایران مردد بودم. نمی دانستم چه چیزهایی انتظارم را می کشند اما اولین ارتباطم با خانواده تمام تردیدها را شست و با خود برد. خانواده ام مرا قانع کردند که خطری نیست و می توانم با خیال راحت با مملکتم بازگردم.

به این ترتیب من به ایران و به زادگاهم و نزد خانواده ام بازگشتم و اکنون از تصمیمی که گرفتم بسیار خشنود هستم.

بعد از مدتی ازدواج کردم. حالا پدر دو فرزند هستم. همسر هستم و فیزیوتراپیست مردم شهرم. حالا معنای زندگی به دور از مناسبات مجاهدین را به خوبی درک می کنم. حالا معنای زندگی واقعی را درک می کنم. حالا قدر زندگی آزاد و به دور از بگیر و ببندهای سازمانی را بهتر از هر زمانی می دانم. حالا با تمام وجودم زیبایی های زندگی را لمس می کنم. حالا من واقعاً خوشبختم. و این خوشبختی چیزی بود که رجوی از من و از همه اعضا دریغ کرده و می کند.

من انتخاب کردم که آزاد باشم و آزاد زندگی کنم. من خانواده ام را انتخاب کردم. من آزادمنشی و آزاد اندیشی را انتخاب کردم. انتخاب کردم که دیگر عمر و زندگی ام را خرج  امیال رجوی ها نکنم. انتخاب کردم دیگر دروغ هایش را باور نکنم.

مدام در گوشمان می خواندند که در ایران چیزی جز شکنجه و اعدام در انتظارمان نیست. من برگشتم و خودم تجربه کردم و دیدم که اینها همه اراجیفی بوده که رجوی برای نگهداشتن ما سر هم می کرده است. اینجا شکنجه نبود، زندان نبود، اسارت نبود. مهر و محبت و حمایت خانواده و دوستان بود و خوشبختی که انتظارم را می کشید.

بعد از بازگشتم و بعد از انتخاب درستم، خداوند به من نعمت یک همسر مهربان و فرزندانی سالم را عطا کرد. من روز و شب به خاطر این نعمتها و به خاطر آرامش و خوشبختی که در زندگی دارم خدا را شکر می کنم و قدر داشته هایم را می دانم.

و به دوستانم در درون مناسبات رجوی ها می گویم که دیگر بردگی برای رجوی بس است. تا کی قصد دارید برده و اسیر رجوی های جنایت کار باشید؟! برای یکبار شده تصمیم بگیرید و خود را رها کنید و زندگی را آنگونه که معنی می شود درک کنید.

مجید محمدی – سوادکوه

خروج از نسخه موبایل