سال ۱۳۸۰ در قرارگاه باقر زاده چه گذشت؟

مروری بر وقایع آن روزها

من در قرارگاه فائزه در شهر کوت بودم که یک روز به من گفته شد یک تریلی را تحویل بگیر. گفتم برای چیست؟ خلاصه به من گفتند تریلی برای بارگیری وسایل صنفی و سالن آماده کن. بعد از بارگیری من به سمت قرارگاه باقرزاده در خان ضاری حرکت کردم. ساعت حدود هشت رسیدم. خودرو را در پارکینگ پارک کردم و در نزدیکی ساختمانی به اسم سالن میله ای رفتم. در آبدارخانه آنجا خواستم آب بخورم دیدم سر و صدای زیادی است! از خانمی که در آن محل بود سئوال کردم اینجا چه خبر است؟ گفت چیزی نیست. یکمرتبه دیدم صندلی و میز شکسته به بیرون از سالن پرت میشد.

فردای آن روز فهمیدم داستان از چه قرار بوده و نشست‌ها برای کسانی بود که میخواستند به دنبال زندگی خود بروند. نکته جالب توجه اینجا بود که رجوی همیشه می‌گفت ورود به سازمان سخت و تا تائید نشود حق ورود ندارد اما رفتن خیلی ساده است و درب همیشه باز بوده و هست . سئوال از رجوی و از دیگر سران این است که تا همین امروز چرا افراد را تا یکسال و یا بیشتر در قرنطینه نگه می‌دارید که شاید آن فرد یا افراد از رفتن منصرف شوند؟! این در مورد من هم صدق کرد. یک ماه من را نگه داشتند! گفتم چرا؟ گفتند وقتی اطلاعات تو سوخت بعد تو را آزاد میکنیم. اما در سال هشتاد رجوی به سیم آخر زده بود، وقتی دید نشست‌های کوچک جواب گو نیست خودش وارد شد و نشست در ابعاد چند هزار نفری برگزار کرد .

در پرانتز چیزی را یادآوری کنم آن افرادی که بقول خودشان بچه های ما منظور کسانی که پدر یا مادرشان در سازمان بودند این نشست‌ها را به تمسخر میگرفتند همزمان با سروصدا در سالن میله ای اینها میگفتند گل گل ببیند این بچه های آنها بود .رجوی چرا نشست بزرگ برگزار کرد؟ رجوی میخواست از همه زهر چشم بگیرد. وی می‌دانست آنهایی که عزم جزم کرده بودند که بروند جلو او و دیگر سران ایستادند و کوتاه نیامدند. بعضی هم که کمی پا شل بودند با وعده و وعید در تشکیلات ماندند با یک برگه سیاه در پرونده خود.

بیاد دارم در همان نشست‌هایی که خود رجوی ترتیب میداد آدمها را در تله می‌انداختند به فرد مورد نظرشان میگفتند برو و علیه این فرد موضع گیری کن همینکه پشت میکروفون می‌رفت زنهایی که در شورای رهبری بودند و بخصوص در سازمان کار در یک سیستم بودند به سمت فرد حمله میکردند و سوژه در لحظه عوض میشد و فحش و بد و بیراه شروع میشد در صورتیکه فرد مات و مبهوت میماند که چه بگوید چون برچسبی که به او می‌زدند واقعی نبود. در یک جلسه از نشست‌ها فردی را به نشست آوردند و هر کاری کردند که فرد را جلوی رجوی بشکنند اما نتوانستند. هر کاری رجوی کرد که او ابراز ندامت کند کوتاه نیامد. بدستور سران در آن نشست یکصدا به فرد دشنام دادند و به او خائن گفتند، کوتاه نیامد و سر خم نکرد و از تشکیلات خارج شد.

در آن ایام یکی از سران فرقه به یکی از دوستانم گفته بود ما تو را به خارج نمیفرستیم و تو را میسوزانیم منظور اینکه نمی‌گذاریم تو برای ما تبدیل به اپوزیسیون بشوی بعد گویا به شخص میگوید که ما تو را به مرز ایران و عراق می‌بریم و تو به ایران برو که این دوست من قبول نکرد و در جواب به آنها گفته بود من میخواهم بصورت قانونی وارد خاک ایران شوم. سازمان این فرد و افراد دیگر را تحویل نیروهای عراقی دادند و اینها را به زندان ابوغریب بردند و چندین ماه در آنحا حبس کشیدند تا اینکه عراق آنها را تحویل ایران داد .خوب توجه کنید کسانیکه سالها برای او خدمت کردند در سرما و گرما خاک خوردند دستمزدشان را اینطور پرداخت میکند.

رجوی برای چند صباحی نان این کار را خورد ولی نمی‌دانست روزی برگ برمیگردد و همه چیز بر سرش آوار خواهد شد. زمان بسرعت گذشت و آن همه جاه و جلال و جبروت فرو ریخت و از سال 2003 تا به امروز در مخفیگاه بسر میبرد.

علی هاجری – آلبانی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا