بر اساس آمارهای علمی، اختلالات اضطرابی شایعترین مشکل بیش از نیمی از افرادی است که از فرقهها جدا میشوند. بسیاری از اعضای درون فرقهها نیز دچار اختلالات خلقی و روانی هستند. پایشها و آزمونهای روانشناختی در پژوهشهای سالهای اخیر نشان داده است که فشار روانی حاصل از سوء استفاده روانی گروهی همچون آنچه در فرقههای مخرب رخ میدهد، آسیبهای روانی جدی و مخربی بر افراد برجا میگذارد. قربانیان و بازماندگان گروههای آزارگر دچار آسیبهای روانی دراز مدت هستند و نه تنها برای مقابله با علائم آسیبشناختی روانی به کمک نیاز دارند، بلکه به منابعی برای مقابله با شرایط استرسزای محیطی نیز نیاز دارند.
در خصوص تشکیلات مجاهدین خلق، قربانیان آسیبهای شدید روانی سه دسته هستند. دسته اول، افرادی که علیرغم حال روانی نامناسب کماکان به زور و اجبار درون فرقه نگه داشته میشوند، دسته دوم افرادی که از فرقه جدا شدند اما اکنون در آسایشگاههای روانی زندگی میکنند و از زندگی سالم بیبهره هستند و دسته سوم افرادی هستند که فروپاشی روانی ناشی از فشار فرقهای آنها را به سمت خودکشی سوق داده و امروز از آنها تنها نامی باقی است. در زیر تنها به سرنوشت چند نمونه از قربانیان آسیبهای روانی در فرقه مجاهدین خلق میپردازیم.
معصومه چاهه
برادر او، حمید چاهه یکی از اعضای پیشین فرقه مجاهدین با ۱۲ سال سابقه در تشکیلات ( از سال ۱۳۸۰ تا سال ۱۳۹۲) پس از ۱۰ سال سکوت، در تابستان 1402، از سرنوشت هولناک خواهر جوانش، معصومه چاهه، سخن گفت.
معصومه که در سنین نوجوانی به مجاهدین خلق پیوسته بود در سال ۱۳۸۰ در سن 23 سالگی خواهان جدایی از تشکیلات بود و به همین دلیل توسط مسئولان تحت فرمان مسعود و مریم رجوی در قرارگاه اشرف واقع در عراق مورد اذیت و آزار و فحاشی در نشستهای جمعی قرار گرفت و زندانی و شکنجه شد. هنگامی که فشارهای روانی گروهی معصومه را مجاب به ماندن و اطاعت از فرقه نکرد. سران مجاهدین خلق او را در مرز ایران و عراق رها کردند.
در ویدئویی که از معصومه در آسایشگاه روانی امین آباد تهران گرفته شده است، معصومه با ظاهر و لحنی که نشان از ضربههای شدید روانی دارد، از تجربه دردناک مورد تجاوز گروهی واقع شدن میگوید: “تعدادی جوان که چهره هاشان سیاه بود دنبالم میدویدند و من فرار میکردم از دست آنها … و بعد رسیدند و … بعد افتادند رو من…”
به شهادت خواهر و برادر معصومه، او پس از آنکه مورد تجاوز گروهی قرار گرفت با بدنی خونین، دستهای زخمی و لباسهایی پاره خود را به خانه یکی از خویشاوندان در شهر ری میرساند. بدلیل شوک حوادثی که از سر گذرانده بود، قدرت تکلم نداشت و بصورت پراکنده درباره حقایق زندان و شکنجه توسط مجاهدین در قرارگاه اشرف و سپس مورد تجاوز قرار گرفتن خود صحبت کرد.
این حوادث هولناک که مسئول آن فرقه رجوی بود، معصومه 23 ساله را به بیمارستانهای روانی کشاند. او تعادل روانی خود را از دست داد و هم اکنون در دهه چهل زندگیاش در آسایشگاه امین آباد بستری است در حالی که ظاهری بسیار مسن تر از سن واقعیاش دارد.
حسن و اسماعیل شریفی
حسن و اسماعیل شریفی دو جوان عادی گیلانی بودند که در سنین جوانی در رفاه و آسایش ازدواج کرده بودند و با همسر، والدین و تنها خواهرشان زندگی میکردند. این دو برادر جوان در سال 1376 با هدف یافتن شغل و کسب درآمد بیشتر راهی اروپا شدند.
آنها مانند هزاران جوان بیگناه دیگر در دام عوامل مجاهدین خلق در کشورهای همسایه گرفتار شدند و به کمپ اشرف در عراق برده شدند. یکی بعد از 4 سال و دیگری بعد از 6 سال به خانه برگشتند اما با روح و جسمی که فرقه رجوی ویران کرده بود. به شهادت خواهر آنها، زهرا شریفی، وقتی حسن در سال 2003 به وطن بازگشت، تمام بدنش سوخته بود. چندین زخم از شکنجه گران مجاهدین خلق بر جسمش و هزاران زخم بر روحش باقی مانده بود.
حسن با کمک مرزبانان به شهر خود در گیلان در شمال ایران رسید. او توانست خانهاش را پیدا کند و به خانوادهاش بپیوندد اما فشارهای روانی ساختار حکمرانی مجاهدین خلق او را روانی کرده بود. او دیگر عادی نشد و بالاخره خانوادهاش مجبور شدند بپذیرند که او در بخش اعصاب و روان بستری شود. حسن شریفی اکنون در مرکز توانبخشی رسالت شهر رشت نگهداری میشود.
دو سال بعد، برادر دیگر، اسماعیل به همین ترتیب توسط مجاهدین خلق در مرز رها شد و به خانه بازگشت. فشارهای فرقه رجوی او را تا مرز افسردگی شدید پیش برده بود. خانوادهاش از او حمایت کردند تا شغلی پیدا کند اما در نهایت او تاب نیاورد و خودکشی کرد.
سمانه بزرگان فر
سیامک نادری عضو پیشین مجاهدین خلق در مطالب روشنگرانهاش علیه فرقه رجوی درباره سمانه بزرگانفر مفصلا نوشته است. او در مرداد ۱۳۹۴ خبر مرگ دختر ۲۳ سالهای از سازمان مجاهدین درآلبانی را دریافت میکند. این خبر را یک آلبانیایی با نام خانودگی فلوری، که کارمند وزارت کشور آلبانی بود، به او داده بود.
در آن زمان، بر خلاف معمول سازمان هیچ خبر و اطلاعیهای درباره مرگ سمانه بزرگانفر در رسانههایش اعلام نکرد و حتّی در کمپ فرقه در آلبانی هیچ مراسمی برای او برگزار نشد.
نادری شهادت میدهد که سمانه بزرگانفر، دختر ایرج بزرگانفر است که پس از سرنگونی صدام به اشرف آمدند. ایرج دراشرف هرگز وارد مناسبات تشکیلاتی (حرفهای) سازمان نشد. دخترش سمانه هم عضوی تشکیلاتی نبود. او حتی مخالف ماندن در تشکیلات و خواستار جدایی از سازمان بود.
در مرداد ۹۶، نادری از یکی دیگر از جدا شدهها در آلبانی درباره سمانه چنین میشنود که سمانه بزرگانفر دختر نوجوانی بود که پس از سقوط صدام حسین، توسط خانوادهاش به سازمان آورده شد. او و چند دختر دیگر در تشکیلات سازمان نبودند، امّا یونیفرم نظامی میپوشیدند و تحت فرماندهی زنی به نام مریم بودند.
این فرد جدا شده توضیح میدهد که سمانه بیماری عصبی گرفته بود وحتی مادرش را میزد!. سمانه را مسئولین سازمان گفتند که مُرد اما او بر این باور است که مرگ سمانه خودکشی بوده و او را درقبرستانی درنیم ساعتی پایگاه مفید در آلبانی دفن کردهاند. سیامک نادری پس از شنیدن این سخنان به قبرستان مذکور میرود و عکسهایی از مزار سمانه میگیرد و بعدا منتشر میکند.
مریم بانو ترابی
مریم بانو ترابی خواهر کوچکتر قربانعلی ترابی و نادعلی ترابی است. قربانعلی از اعضای ناراضی مجاهدین خلق بود که زیر شکنجه فرماندهان این تشکیلات کشته شد و نادعلی از اعضای انجمن نجات است که سالهاست دادخواه خون برادرش و رهایی خواهرانش از حصارهای فرقه است.
محمدرضا ترابی فرزند قربانعلی ترابی از کودک سربازان سابق مجاهدین خلق که تنها پس از خروج از فرقه و پا گذاشتن به جهان آزاد از مرگ دردناک پدرش زیر شکنجههای همرزمان آگاه شد درباره عمه کوچکش یعنی مریم بانو ترابی چنین مینویسد:
“داستان یکی از عمههام بسیار دردناکه. در واقع عمه کوچکترم. در جریان بازجوییهای مجاهدین در اشرف در سال ۷۴، اون هم خیلی شکنجه شد. و بخصوص بعد از شنیدن خبر مرگ پدرم، دوچار بیماری روانی شد و تعادل خودش رو از دست داد. در دورانی که من در مجاهدین بودم، عمه بزرگترم همیشه مراقب اون بود که مبادا در مورد پدرم بهم چیزی بگه. حتی اجازه نداشت در مورد پدرم، یعنی برادر بزرگش، باهام حرف بزنه. لعنت بر مجاهدین! عمهم خیلی مهربون و دوست داشتنی بود.”
مزدا پارسی