رجوی همیشه قلب عاطفه ها را هدف قرار میدهد

اخیرا در سایت انجمن نجات مطلبی را تحت عنوان “تصاویری از لحظات تلخ جداسازی کودکان مجاهدین خلق از والدین شان” دیدم که فیلمی در اول مطلب توجهم را جلب کرد .

مطلب را با دقت مطالعه کردم و یک بار دیگر تا بن استخوان سوختم و تمام خاطرات آن دوران در ذهنم تداعی شد.

مقداری در ابتدا در شک فرو رفتم و با خودم گفتم این چه کنجکاوی بد موقعی بود که دوباره در سایت انجمن نجات کردی؟

از آنجاییکه سالها در داخل تشکیلات مجاهدین با این جرم و جنایت و کشتار عاطفه ها توسط رجوی و سران تشکیلات مجاهدین دست و پنجه نرم میکردم انگار دوباره نیشتری در قلبم فرو رفت و چون خودم سالها است در ایران زندگی میکنم و انگیزه زندگی را از عشق و علاقه وافر به همسر و فرزندانم میگیرم؛ اولا اصلا دوست نداشتم این خاطرات دوباره یادآوری شود چون سالهاست تلاش کردم از یاد ببرم و جز در مواردی خاص که به کار و فعالیتم مربوط میشود سراغ آنها نروم، اما این مطلب باعث شد تا دوباره اما این بار از موضع یک پدر که عزیزان و جگر گوشه هایم را هر روز برای مدرسه بدرقه میکنم و تا ظهر انتظار بازگشت شان را میکشم و با این عشق و علاقه به زندگی و خانواده به تحلیل و تفسیر این مطلب و آنهمه کینه شتری رجوی در خراب کردن عاطفه پدران و مادران در داخل تشکیلات سازمان بپردازم .

ابتدا لازم میدانم خلاصه ای از زندگی خودم و رهایی از چنگال فرقه منحوس رجوی شرح دهم .
علی مرادی هستم که بعد از تحمل 9 سال اسارت در اردوگاههای اسرای عراقی در چنگال صدامیان و متعاقبا در سال 68 در پی تبلیغات سازمان مبنی بر رهایی از اردوگاه و فرستادن ما به اروپا به سازمان پیوستم و پس از تحمل شرایط سخت داخل تشکیلات بعد از 15 سال در سال 83 به ایران بازگشتم .

شرح آنچه که در این 23 سال برمن گذشته خود یک کتاب بسیار قطور می شود و شاید بیش از یکسال زمان لازم است که مدون شود لکن در خلال 20 سالی که در انجمن نجات مشغول فعالیت هستم کم و بیش در مطالب مختلف ، مصاحبه ها و دل نوشته ها و شرح مقاطعی از سرگذشت زندگی ام منتشر شده و بسیاری از آنها در همین سایت انجمن نجات قابل دسترسی میباشد. اما، این دوران زندگی من پس از بازگشت به ایران برایم دورانی طلایی ، سرشار از عشق و علاقه به میهن و طبیعت ، خانواده ، حس نوع دوستی، وطن پرستی ، عشق به آرامش و امنیت و… بوده و هست .

خانواده ام را عاشقانه دوست دارم و به آنها وابسته هستم . دو فرزند دارم که ضربان قلبم با آنها میزند. سختی های گذشته و شقاوت و سرسختی ها و خشونت های آن دوران 23 سال که عاطفه را در درونم کشته بود حال که به زندگی بازگشته ام باید جبران شود و حتی همیشه به این فکر می کنم که باید دیرکرد را نیز بپردازم .

از ابتدای روز بچه هایم را با عشق و امید برای رفتن به مدرسه بدرقه میکنم و برای بازگشت و دیدار دوباره ثانیه شماری میکنم .از تمام لحظات بودن با آنها و با همسر و خانواده ام لذت میبرم و این درست نقطه مقابل دیدگاه و تفکر رجوی است که خانواده را کانون فساد و ضد مبارزه تفسیر میکند . و این تناقض بزرگ گذشته و حال زندگی من مرا بسمت نگارش این مطلب سوق داد .

مطلب اشاره شده در سایت نجات دقیقا خاطرات تاثیر گذارترین لحظات تنفر از رجوی و شقاوت او در مقابل کودکان و والدینشان را تداعی نمود . زیرا یکی از موضوعات تناقض و مخالفت من با سران تشکیلات رجوی درست همین تفکر ضد عاطفه و خشونت و شقاوت او در مقابل خانواده و آرامش ها و لذت های بودن با خانواده بود .

در سالهای 69 تا 70 تازه از اسارت با تمام ویژگی ها و شرایط خشن و تنفر انگیزش رها شده بودم و در داخل تشکیلات مجاهدین برخی خانواده ها پنج شنبه و جمعه ها فرزندان خردسالشان را به داخل یگانهای رزمی تحت عنوان ” ارتش آزادیبخش ” می آوردند .
مردان نتراشیده ، نخراشیده ای چون من ( با عرض پوزش از خوانندگان عزیز بابت بکار بردن این توصیف ) میخواستم عمق خشونت ظاهری را نشان بدهم اما با قلبی بسیار ظریف و نازک و عاطفی درست مثل کوچولوها بسیار عاطفی و با عشق و علاقه با این کودکان رفیق میشدیم و بازی میکردیم .

تا اندازه ای به این کودکان وابسته شده بودیم که اول روز پنجشنبه انتظار ورودشان را میکشیدیم و آنها را از پدر و مادرشان ساعتی تحویل میگرفتیم تا با آنها حفره های عاطفی خود را پرکنیم .

کودکان همواره عزیز و دوست داشتنی هستند حتی اگر اصلا آنها را نشناسیم و ندانیم مربوط به کدام خانواده هستند .
مطلب مندرج در سایت انجمن نجات تا حدودی توانسته تنها گوشه ای از خشونت رجوی در کشتار عاطفه ها را نشان دهد و در این خصوص دوستان جداشده من حرف ها و نانوشته های بسیار دارند .

این حقیر نیز در همین رابطه چندین مطلب را نوشته ام که در سایت انجمن نجات درج شده است و قصد تکرار آنها را ندارم اما حقیقتا برخی صحنه ها و موارد خاص هستند که تنها با تکرار مستمر آنها میتوان افکار عمومی را با دیدگاه و تفکرات ضد بشری، ضد عاطفی، ضد خانواده آشنا کرد . تنها کودکان آن دوران و کودک سربازان امروز میتوانند روایت کنند از آنچه که توسط رجوی و سران خشن ضد عاطفه تشکیلات سازمان بر آنان گذشته است .

خاطره ای را اگر چه سالها قبل در مطلبی برای سایت ارسال کردم اما بنظرم تکرار آن به مناسبت این مطلب و در تایید و مصداق بارزی از کینه و ضدیت رجوی با عاطفه مادران و فرزندان خالی از لطف نیست .

پس از داستان طلاق اجباری توسط رجوی که با نام انقلاب ایدئولوژیک به اعضاء سازمان تحمیل شد، زنان همه بر مردان خود حرام و بر مسعود رجوی حلال شدند و این فتوا توسط مریم رجوی مکتب نرفته در سالن اجتماعات قرارگاه اشرف اعلام شد .

از آن پس بسیاری از این مردان و زنان کماکان وابستگی های خود را داشتند و در پستوی ساختمانها و خیابانها و در لابلای زرهی و ماشین ها و بناها هنوز نسبت به هم ابراز علاقه می کردند و تکرار این موضوعات توسط برخی عناصر داخل تشکیلات که نقش پلیس مخفی تشکیلات را داشتند و سیستم جاسوس پروری رجوی بگوش سران و مسئولین میرسید . یکی از مکانها و مناسبت هایی که زنان و مردان طلاق گرفته مجددا همدیگر را رسما میدیدند شام جمعی های پنجشنبه شب بود که در سالن اجتماعات جمع می شدیم و معمولان کودکان هم توسط مادران و بعضا پدران به سالن اجتماعات آورده میشدند و این کودکان نقطه اشتراک همان زنان و مردان مطلقه بودند که ناگزیر این زنان و مردان با تمرکز بر نقطه اشتراک زندگیشان نسبت به هم سیگنالهای عاطفی رد و بدل میکردند، این اتفاقات جدایی و طلاق را با مشکل مواجه مینمود و این افراد کماکان نسبتبه هم عاطفه و علاقه نشان می دادند.

رجوی و سران تشکیلات و رده بالاهای سازمان به فکر حل این مشکل و ریشه کن کردن معضل افتادند وبه تنها راه حل ضد انسانی رسیدند که کودکان و فرزندان را که عامل اصلی ارتباط عاطفی بین پدران با مادران هستند را از میان بردارند تا هیچ بهانه ای برای ارتباط و وصل مجدد وجود نداشته باشد .

تصمیم گرفتند کودکان را به بهانه ترس از بمبارانها از عراق به کشورها و نقاط نامعلومی اعزام کنند بدون اینکه پدران و مادران این کودکان نقشی در تصمیم گیری ، اعزام ، محل اعزام و زمان اعزام داشته باشند .

نقطه اوج این جنایت و شلیک مستقیم رجوی به قلب عاطفه ها زمانی بود که آنها را داخل اتوبوس ها قرار داده و از طریق اردن به نقاط نامعلوم جهان ارسال میکردند .

همچنانکه در این فیلم گوشه هایی از این فاجعه عاطفی نشان داده شده است. اتوبوس ها ایستاده بودند و فرزندان خردسال داخل آنها روی صندلی نشسته بودند. مادران و پدران در مقابل شیشه اتوبوس قرار گرفته و بدون اینکه بهم نگاه کنند، ترس و دلهره سراسر وجودشان را فرا گرفته بود . میترسیدند که مسئولی گره خوردن نگاه این مردان در چشمان زنان مطلقه ( همسران سابق ) شان را ببیند و دردسر عظما درست شود و محاکمه و بازجویی و…..

اما ناچارا هر دوی آنها نگاه مشترکشان را به پشت شیشه اتوبوس و چهره فرزند مشترکشان دوخته بودند و گاهی در خفا میگریستند .
صحنه دلخراشی بود که حقیقتا در آن لحظه که شاهد این صحنه از ابراهیم زنجانی و همسرش شهین در نقطه گره خوردن نگاهشان در چهره نیمای کوچولو و بسیار زیبا و قشنگشان بودم احساس کردم که رجوی با نام و شعارهای دهن پرکن و انقلابی نما چه فاجعه و حادثه ای را رقم میزند .

و این تنها گوشه و مورد بسیار کوچکی از جرم و جنایات رجوی در مورد اعضای خودش میباشد که آنها را پاره تن و گوهران بی بدیل انقلاب مریم میخواند چه رسد به آنهمه خیانت ها و جنایاتش علیه مردم ایران و تمامیت ارضی کشور و ایران عزیز .

امیدوارم روزی برسد تا مسعود و مریم رجوی و سران جنایتکار این سازمان در دادگاهی بزرگ در پیشگاه ملت ایران به محاکمه کشیده شوند .

علی مرادی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا