خبر فوت محسن حمزه لوئیان من را به زمان حضورم در عراق و مجاهدین خلق برد. چهار سالی با محسن در یک مقر بودم. او متاهل بود و همسرش شمسی آنجفی بود. یک فرزند داشتند بنام فرهود که در جنگ خلیج همراه با کودکان دیگر به خارج از عراق فرستاده شد. فرزند محسن را به یک هوادار فرقه در هلند سپردند و در حال حاضر در هلند زندگی می کند. در دوران بحث های طلاق اجباری محسن مجبور شد از همسرش جدا شود. از آن زمان محسن دچار افسردگی شد. او در TN تعمیرگاه تانک کار می کرد اما تمایل زیادی به کار نداشت و مشخص بود که حرف ناگفته ای دارد و نمی تواند بیان کند. که اگر بیان می کرد مسئولیتش را از او می گرفتند. اغلب اوقات در خودش بود.
همسرش شمسی آنجفی به لحاظ روحی وضعیت خوبی نداشت و سران فرقه مسئولیتی به او نمی دادند. من شمسی را چندین بار در تدارکات مرکزی دیدم. چهره افسرده ای داشت. محسن و شمسی خیلی حرفها داشتند به هم بزنند اما جرات این کار را نداشتند. زمانی که در فرقه در پادگان اشرف بودم یک شب برای شام جمعی ما را به پارک باصطلاح مریم برده بودند. در پارک چشمم به شمسی افتاد که یک گوشه نشسته بود و با کسی حرف نمی زد گوشه گیر شده بود.
رجوی و سرانش تا زمانی که فرد زنده است مثل برده از او کار می کشند و در نشست ها فرد را تحقیر و سرکوب می کنند. اگر مرد بود به او می گفتند نرینه وحشی و اگر زن بود به او می گفتند مادینه . اما زمانی که فرد فوت می کند از او تعریف و تمجید می کنند. این قانون فرقه در رابطه با افراد است .
در این سالها علی برادر محسن نگران وضعیت برادرش محسن بود و بارها از من در مورد وضعیت او سوال کرد. خیلی دلش می خواست راه آلبانی باز شود تا به کشور آلبانی سفر کند و با محسن از نزدیک دیدار کند.
فواد بصری