در کل جهان سراغ نداریم، فردی یا گروهی یا اجتماعی، وقتی نام مقدس “مادر” گفته می شود، سر تعظیم فرود نیاورد. مادری فضیلتی است ملکوتی، ناشی از عالم قدس که در وجود انسان خاکی تجلی می کند و در آن صراحت و صداقت، مهر و صفا، عدل و تقوا به عالی ترین وجه خود عیان می شود و در راه خیر و سعادت فرزند بدرقه می شود. به همراه نام مادر، فضیلت، عشق ورزی، ابراز خلوص، گذشت از مال، صرف نظر کردن از شهرت و آسایش است.
اما ، نه ! همه جا اینطور نیست، ما جداشدگان از سازمان مجاهدین خلق رجوی ها، جایی را سراغ داریم که نام مادر، ممنوع است، اسم بردن از مادر گناهی نابخشودنی است، باید جواب پس داد، باید اقرار کرد که چرا به یاد مادر افتادیم و از او نام بردیم. ما سالهای سال حق نداشتیم به مادر فکر کنیم ، از مادر و نیکی هایش یاد کنیم.
اما ، نه ! موضوع فراتر از این صحبت هاست، ما باید این مادر را “دشمن” می نامیدیم، بله دشمن. او را با سنگ می زدیم، در این فرقه قرون وسطایی غارنشین، نام مادر برای رجوی مصادف بود با جن و بسم الله. ساعت ها نشست می گذاشتند تا مادر و جایگاه او را تقبیح کنند. ضد مبارزه نشان بدهند. خانواده را باید دشمن نامیده و تقبیح می کردیم، حتی وقتی مهوش سپهری (نسرین)، سلسله نشست های خانواده دشمن مبارزه است را برای اولین بار در سالن Z برگزار می کرد، ما باورمان نمی شد که باید علیه مادر و خانواده هایمان موضع بگیریم و مادر را عنصر وزارت اطلاعات نام ببریم و دشمن بنامیم. همه در شوک بودیم که آیا خواب می بینیم یا همه چیز واقعی است؟ مسعود رجوی با قباحت و زشتی بی حد و حصر خود بحث هایی را برای اولین بار مطرح می کرد که ما در هیچ کجا سراغش را نشنیده بودیم .
به راستی کجای این کره خاکی ، اینچنین است؟ یک مورد بگوئید تا من قبول کنم که شاید حق با مسعود رجوی باشد.
مادر دارای محبتی است بلا شرط ، محبتی توام با دخالت احساس و گاهی بدون دخالت عقل، با شدت و قدرتی فوق العاده که از مهم ترین جلوه های حیاتی بشر است. اما مسعود رجوی همه را انکار می کرد.
مسعود رجوی نه مادر می شناخت، نه پدر. بعد از آزادی وقتی زندگینامه مسعود رجوی را مطالعه می کردم ریشه این مخالفت های او را با خانواده یافتم.
نام مادر مسعود رجوی، راضیه جلالیان است. مصاحبه تلویزیونی راضیه جلالیان، مادر مسعود رجوی، در 4 آذر 1360 نکات جالبی در برداشت؛ او در این گفتگو که بلافاصله در روزنامهها منعکس شد، ضمن انتقاد از اقدامات فرزندش، به دفاع از انقلاب اسلامی پرداخت. وی در این مصاحبه گفت که اعضای سازمان مجاهدین خلق، پدر و مادر پیر مسعود رجوی را به اجبار به یکی از خانههای تیمی سازمان در مشهد منتقل و زندانی کرده بودند. بعد از کشف این خانه تیمی و دستگیری عوامل سازمان، پدر و مادر مسعود رجوی نیز از آنجا منتقل شدند.
روزنامه اطلاعات در گزارشی که روز 5 آذر 1360 منتشر کرد نوشت: “در خانه تیمی مذکور تعداد قابل توجهی مدارک و اسناد سازمانی و سلاح و مهمات وجود داشت که پدر و مادر مسعود رجوی کوچکترین اطلاعی از سلاح و آنچه در آنجا بوده نداشتند.”
مادر مسعود رجوی بعد از آزادی از آن خانه تیمی مصاحبه ای انجام داده بود، راضیه جلالیان گفته بود:
“او نباید این کارها را بکند. ما، پدر و مادر ازش رضایت نداریم.” وی از مسعود رجوی و سایر اعضای سازمان سازمان خواست که توبه کنند.
راضیه جلالیان درباره نحوه برخورد اعضای سازمان با او و همسرش میگوید:
“ما وقتی که آنجا [خانه تیمی] بودیم هر روز میخواستیم برویم خانهمان. میگفتند نه، شما به خانهتان میروید شما را میگیرند، شکنجه میکنند. میگفتیم خب باشد، هرچه شد میخواهیم در خانهمان باشیم… صبح اسباب را جمع میکردیم، میگفتند ظهر، ظهر میگفتند شب و … خلاصه نگذاشتند، تا آقا (پدر مسعود رجوی) یک روز به من گفت: ما میرویم خودمان را به آقای طبسی نماینده امام معرفی میکنیم. ما با هم صحبت کردیم که [یکی از اعضای سازمان] آمد و گفت: نه، اگر این کار را بکنید برای شما بد میشود… بعد که ما رفتیم پیش نماینده امام، با هم صحبت کردیم، خیلی هم آقای ما را تحویل گرفتند و آنقدر رفتار خوبی داشتند که ما واقعاً خجالت کشیدیم.”
او از پدران و مادران خواست: “دخترها و پسرهایشان را نصیحت کنند که امروز راه راه امام است. راه راه خداست. راه راه پیغمبر است.” او سپس با خطاب قرار دادن پدران و مادرانی که فرزندانشان به عضویت سازمان درآمده بودند گفت: “من به همه این پدر و مادرها می گویم که این اعمال، خلاف اسلام است. این پاسداران دارند برای اسلام این همه فداکاری می کنند و اینها [مجاهدین خلق] این کارها [جنایت ها] را بکنند. فردا اینها باید جواب این خونها را بدهند. هم پدر و مادرها و هم فرزندانشان در برابر این خونها مسئولند. پدر و مادرها مسئولند و باید جلوی آنها را بگیرند.”
مادر دارای عواطفی است سرشار و مهرانگیز که همراه با خود شکنی برای تربیت فرزند است و این عاطفه در راه نجات فرزند از خطر و حتی تسلیم خود به خطر به همان منظور اعمال می شود. اما مسعود رجوی ، هرگز به نصحیت های پدر و مادر خود ، گوش نکرده بود، از همان ابتدا مسعود رجوی عاق والدین بود و او را فرزند ناخلفی می دانستند که تابع هیچ مرام و عقیده انسانی نیست.
ما در عراق و اشرف، به چشم دیدیم که او موجودی شیطانی است که نه پدر می شناسد و نه مادر.
ما را هم به این راه غیرانسانی رهنمون می شد، ما هیچ انتخاب دیگری نداشتیم، ضوابط و قوانینی وضع کرده بودند که ما در خواب هم حق نداشتیم ، خواب آنها را ببینیم و باید در این صورت بعد از دیدن خواب، گزارش می نوشتیم و به مسئول مان می دادیم. مسعود رجوی می خواست آخرین ذرات عاطفه و عشق را در وجود ما از بین ببرد.
همه می دانیم، شکایت والدین از فرزندان یکی از کارهای نسبتا غیر عادی در ایران محسوب می شود، اما پدر و مادر مسعود رجوی ، همیشه اقدامات مسعود را تقبیح می کردند، عاقِّ والدَیْن از گناهان کبیره و رذایل اخلاقی به معنای هر نوع آزردن و رنجاندن پدر و مادر یا یکی از آن دو با زبان و رفتار است. در روایات، نافرمانی، نگاه خشمآلود، احترام نکردن از مصادیق آن دانسته شده همچنین محرومیت از بهشت، ورود به جهنم، عذاب قبر، عدم قبولی نماز و عدم استجابت دعا از پیامدهایی است که در روایات برای عاق والدین بیان شده است. برخی از عالمان اخلاقی نیز کوتاهی عمر، شدت سَکَرات موت و سختی جان دادن را از آثار دنیوی آن دانستهاند. برآورده نکردن خواسته، انجام ندادن فرمان، احترام نکردن از مصادیق عاق والدین است. بر اساس برخی روایات، عاق والدین اختصاص به زمان زنده بودن پدر و مادر ندارد و پس از مرگ آنها را هم در بر میگیرد. همانگونه که نیکی به آنها به زمان حیات اختصاص ندارد. امکان دارد کسی در حال حیات والدین با آنها مهربان باشد اما پس از مرگشان عاق شود مانند کسی که پس از مرگ والدین قرض آنها را ادا نمیکند و برایشان طلب آمرزش نمیکند. همچنین ممکن است فرزندی در دنیا عاق والدین باشد اما پس از مرگ آنها نه.
امیدوارم خداوند ، عذر تقصیر ما را در این مورد بپذیرد، سالهایی که ما به اجبار در فرقه بودیم، اختیاری نداشتیم، خانواده های تک تک ما نیز خیلی سختی تحمل کردند و آزرده شدند، اما من بارها از زبان مادرم شنیدم که می گوید: من از تو هیچ چیز به دل نگرفتم، چون می دانستم که اسیر هستی و اختیاری نداری ، مگر می شود مادری فرزند خود را عاق کند؟
به یاد دارم وقتی برای ملاقات به عراق رفته بودیم و نگهبانان سازمان از پشت سیم خاردارها ، به دستور رجوی ، پدرها و مادرها را با سنگ می زدند، سنگ نسبتا بزرگی از آنسوی سیم خاردارها پرتاب شد و به سینه یکی از مادران اصابت کرد، مادر به زمین افتاد و ما کمک کردیم تا او را به پشت کانتینری که بود منتقل کنیم، با تعجب دیدم آن مادر به سنگ بوسه می زند، این سنگ برای من مقدس است، آن مادر سنگ را با خود به ایران آورد و می گفت این یادگار فرزند من است، من می دانم که او را اجبار کردند که این سنگ را پرتاب کند، او را مجبور کردند که ما را با سنگ بزند، آن مادر بزرگوار ، این سنگ را جزئی از فرزند خود می دانست و آن را به سینه می فشرد، دل مادر دریاست، قلب مادر خیلی پاک است، نمی دانم این مادر عزیز امروز زنده است یا نه ؟ ولی من آنجا فهمیدم که هیچ مادری فرزند خود را عاق نمی کند، مادر جزئی از بهشت است.
محمدرضا مبین