یکی از چالشهای جدی و پیچیدهای که افراد رهاشده از فرقههای مخرب با آن روبهرو هستند، نبود برداشت صحیح در سطح جامعه و در برخی موارد حتی در سیستم قضایی و قانونی نسبت به شرایط روانی و اجتماعی این افراد است. این عدم درک صحیح گاهی بهگونهای است که تصور میشود فردی در سنین بالای بلوغ، با داشتن عقل، اراده و قدرت تصمیمگیری، بهراحتی میتواند خود را از یک فرقه جدا کند. اما درک این مسئله نیازمند شناخت عمیقتری از عملکرد فرقهها و تأثیرات روانشناختی عمیقی است که بر اعضای خود وارد میکنند.
در جلسه بیستوسوم دادگاه رسیدگی به اتهامات سران مجاهدین خلق، قاضی درباره میانگین سنی افرادی که در نشستها شرکت میکردند از آقای عیسی آزاده، سؤال پرسید. آقای عیسی آزاده پاسخ داد که میانگین سنی افراد حاضر در این نشستها بین ۳۰ تا ۳۵ سال بود. در ادامه قاضی پرسشی مهم مطرح کرد: چگونه ممکن است افرادی با این میانگین سنی، که از نظر جامعه در اوج بلوغ عقلانی و توانایی تصمیمگیری هستند، بهگونهای عمل کنند که همچنان در چارچوب فرقه بمانند و نتوانند خود را از آن جدا کنند؟
برای پاسخ به این پرسش، که چرا افرادی در اوج بلوغ فکری و با میانگین سنی ۳۰ تا ۳۵ سال همچنان در چارچوب یک فرقه باقی میمانند، لازم است ابتدا ماهیت فرقههای مخرب و روشهایی که برای کنترل اعضای خود بهکار میبرند را بهخوبی شناخته شود. این پرسش به این دلیل مطرح میشود که از دید بسیاری، افراد بالغ با داشتن قدرت تصمیمگیری و اراده مستقل، باید توانایی خروج از شرایط نامطلوب را داشته باشند. اما واقعیت آن است که فرقهها با بهکارگیری روشهای پیچیده روانشناختی و اجتماعی، نهتنها استقلال فکری بلکه توانایی تصمیمگیری اعضای خود را بهمرور مختل میکنند. درک این روشها برای پاسخ به چنین پرسشهایی و شناخت دقیقتر شرایط جداشدگان ضروری است.
فرقهها از تکنیکهای روانشناختی پیشرفتهای برای کنترل ذهن و رفتار اعضای خود استفاده میکنند. این تکنیکها اغلب در چندین سطح اثر میگذارند و بهمرور توانایی افراد را برای تفکر انتقادی از بین میبرند. یکی از این روشها شستشوی مغزی است، جایی که اطلاعات بهطور مداوم دستکاری میشود و باورهای جدیدی به اعضا القا میگردد. این فرآیند به تدریج ذهنیت افراد را تغییر داده و آنها را از توانایی ارزیابی مستقل محروم میکند. علاوه بر این، فرقهها از ترس و گناه برای تسلط بر اعضا استفاده میکنند. با ایجاد ترس از عواقب ترک گروه یا تهدید به سرزنش وجدانی و اجتماعی، اعضا دائماً در حالت استرس روانی شدید قرار میگیرند. علاوه بر این، فرقهها بهصورت سیستماتیک اعضای خود را از خانواده، دوستان و جامعه جدا میکنند و آنها را در انزوای اجتماعی قرار میدهند. این انزوا، وابستگی روانی به گروه را بهشدت تقویت کرده و توانایی فرد برای ترک را از بین میبرد.
فرقهها نهتنها بر تفکر و احساسات اعضا تأثیر میگذارند، بلکه بهمرور زمان الگوهای رفتاری آنها را نیز بهطور کامل دگرگون میکنند. آقای عیسی آزاده در دادگاه توضیح داد که آنها دائماً درگیر نشستهای مختلفی بودند و هر فرد ناچار میشد خود را با شرایط تحمیلی این نشستها وفق دهد. او این فرآیند را به گونهای توصیف کرد که بهمرور، افراد تبدیل به “ربات” میشدند. این نشستها بر پایه آموزشهای مکرر، تکرار بیپایان شعارها و القای مداوم احساس گناه و وظیفه طراحی شده بودند. هدف این فرایندها، از بین بردن هویت اولیه اعضا و سلب توانایی تصمیمگیری مستقل از آنها بود. در چنین فضایی، فرد دیگر بهعنوان یک انسان با اراده و احساسات مستقل عمل نمیکرد، بلکه به ابزاری مطیع و بیچونوچرا در خدمت اهداف رهبران فرقه تبدیل میشد.
افرادی که از فرقهها جدا میشوند، معمولاً پیش از ورود به فرقه یا در طی دوران حضور در آن، با مشکلات متعددی مواجه بودهاند. این افراد اغلب به دلیل نیازهای روانی یا اجتماعی خود جذب شعارهای فرقه شدهاند و در طول زمان نیز تحت فشارهای شدیدی قرار گرفتهاند. پس از جدا شدن از فرقه، این فشارها معمولاً به شکل اختلالات روانشناختی، مشکلات اجتماعی و حتی دشواریهای اقتصادی ادامه پیدا میکنند. این افراد ممکن است با اضطراب، افسردگی، اختلال استرس پس از سانحه و حتی بیاعتمادی به دیگران دستوپنجه نرم کنند. در چنین شرایطی، حمایت اطرافیان و جامعه امری حیاتی است. این افراد به کمکهای روانی، اجتماعی و حتی اقتصادی نیاز دارند تا بتوانند زندگی خود را بازسازی کنند.
جدا شدن از فرقه، صرفنظر از سن و سال، فرایندی بسیار دشوار است. فردی که از یک فرقه جدا میشود، از پیش با فشارهای روانی بالا و مشکلات خاص خود مواجه بوده است. بر جامعه و اطرافیان است که با دیدی انسانی و حمایتی به این افراد بنگرند. این حمایت میتواند شامل بازگشت تدریجی به زندگی اجتماعی، ارائه مشاورههای روانشناختی، و ایجاد فضایی امن برای بیان تجربیات تلخ گذشته باشد. درک پیچیدگی شرایط این افراد و نگاه به آنها بهعنوان قربانیان یک سیستم مخرب، نهتنها یک مسئولیت انسانی بلکه ضرورتی اجتماعی است.