در قسمت قبل گفتم که بعد از گرفتن برگه UN پیش مسئول پایگاه رفتم و با کنایه به او گفتم دیگر مشکلی نیست که من بیرون بروم؟! او نگاهی به من کرد و گفت برنامه ریزی می کنم و به شما ابلاغ می کنم. روز بعد او مرا صدا کرد و گفت شما با یکی از نفرات سازمان که قدیمی تر است مسئول خرید نان می شوید و با او بیرون می روید. من که منتظر بودم که آزادانه با دوستم که از ایران آمده بود هر کجا که می خواهیم برویم و انتظار این برنامه ریزی را نداشتم، دوباره بهم ریختم و با عصبانیت به او گفتم: منظور من از بیرون رفتن انجام کارهای پایگاه نبود. او به من نگاهی کرد و گفت می دانم ولی شما هنوز این شهر را نمی شناسید و به زبان آنها آشنایی ندارید و ممکن است که گم شوید و از همه مهم تر دولت ایران ممکن است یا شما را ترور کند یا به ایران بازگرداند.برای همین یک مدتی با نفرات قدیمی سازمان بیرون بروید تا شما هم مثل آنها بتوانید از پس این مشکلات بر بیایید.
من هم از روی سادگی و اعتماد به او، قبول کردم . عصر او مرا صدا کرد و با یکی که امیر نام داشت آشنا کرد و گفت شما از این پس با هم بیرون می روید و به من گفت: برو آماده شو که الان باید بروید. من با امیر برای خرید نان رفتیم. یک هفته ای باهم بیرون می رفتیم و با هم صمیمی شدیم. او که دید من اخلاقم مثل خودش است به من اعتماد کرد و یکسری حرفهایی که مسئول پایگاه در مورد من و دوستم را زده بود، به من می گفت. ولی قسمم داد که چیزی نگویم من هم قبول کردم که باز گو نکنم. او گفت مسئول پایگاه به شما اعتماد ندارد ومی ترسد که شما را تنها بیرون بفرستد. چون ایرانیهایی که از سازمان جدا شدن ممکن است از سازمان بد بگویند و شما را منصرف کنند که به عراق بروید. من آن موقع خوب این حرفها را متوجه نشدم و دنبال این بودم که کاری کنم که مسئول پایگاه به من اعتماد کند و از سیاستهای سازمان چیزی سرم نمی شد.
بعد از مدتی یک روز مسئول پایگاه من را صدا زد و گفت از امروز شما و امیر برای خرید نان نمی روید. مسئولیت شما از این پس بردن بولتن خبری برای طرفداران سازمان است. وقتی با امیر بیرون آمدیم از او پرسیدم چطور شد که کار ما را عوض کرد؟! گفت: من از تو تعریف کردم و به او اطمینان دادم که برای این کار آماده هستی چون سازمان هر کسی را برای این کار نمی فرستد. من که متوجه حرفهای او نشده بودم به او گفتم چه فرقی می کند که من و تو این بولتن خبری را به طرفدارهای سازمان بدهیم یا کس دیگری؟! او گفت: آنهایی که باید این بولتن خبری را تحویل بگیرند از سازمان جدا شدند و دیگر طرفدار سازمان نیستند و اینجا منتظر رفتن به کشوری دیگر هستند. من گفتم پس چرا ما برای آنها اخبار سازمان را می بریم؟ گفت: سازمان دنبال جذب آنها است که دوباره آنها را به عراق بفرستند. آن موقع من خوب متوجه نشدم که چرا این نفرات از سازمان بیرون آمدن و چرا سازمان هنوز دنبال جذب آنها است. امیر هم از لحاظ سنی از من کوچکتر بود ولی درشت هیکل تر از من بود ولی خیلی حرفهایی که به من میزد خوب نمی توانست توضیح دهد.
ادامه دارد…
محمود آسمان پناه