در پی سقوط حکومت بشار اسد، این روزها اخبار و تصاویر هولناکی از زندانیان آزاد شده از زندان بدنام صیدنایا در سوریه منتشر میشود که برای برخی اعضای پیشین مجاهدین خلق یادآور روزهای سخت زندان و شکنجه در زندانهای مجاهدین خلق در کمپ اشرف در عراق است.
چهرههای ترس خورده افرادی که طی سالهای طولانی زندان و خشونت دچار فروش پاشی روانی شدهاند و حتی قادر نیستند به سادگی صحبت کنند و اضطرابی که در چشمهای بیروحشان موج میزند برای کسانی که با تاریخچه و مسائل مجاهدین خلق آشنایی داشته باشند یا شخصا درگیر آن بوده اند، میتواند یادآور قربانیان شکنجه های جسمی و روانی در تشکیلات مجاهدین خلق باشد.
افرادی چون معصومه چاهه و حسن شریفی که از اعضای پیشین مجاهدین خلق هستند و اکنون در آسایشگاههای روانی در ایران به سر میبرند، تنها دو نمونه از بازماندگان شکنجهها در زندان رجوی هستند.
سمانه بزرگان فر زیر همین شکنجهها دیوانه و نهایتا از دنیا رفت. گفته میشود که او خودکشی کرده است. مزار او در گورستانی در کشور آلبانی است. اما مریم بانو ترابی، هنوز در قرارگاه مجاهدین خلق در آلبانی گرفتار است در حالی که به لحاظ روانی حال ناگواری دارد. نام این زن یادآور نام برادرش قرباعلی ترابی است که در زندان مخوف کمپ اشرف مشهور به زندان اسکان، زیر شکنجه فرماندهان بازجوی مجاهدین خلق کشته شد.
قربانعلی ترابی نام آشنایی است برای هر کسی که درباره زندان اسکان چیزی میداند. او یکی از قربانیان زندان و شکنجه صدها تن از اعضای مجاهدین خلق، در سالهای 1373 و 1374 است. در آن سالها سران مجاهدین خلق شمار زیادی از اعضای ناراضی خود را به بهانه اینکه نفوذی حکومت ایران هستند در ساختمانهایی که تا پیش از طلاقهای اجباری و جدایی کودکان از والدین محل اسکان اعضا و خانوادههایشان بود، زندانی، بازجویی و شکنجه کردند.
آسایشگاه اسکان پس از فروپاشی خانوادههای مجاهدین خلق، تبدیل به زندان مخوفی شد، که افرادی چون قربانعلی ترابی را به کام مرگ کشاند. در آن زمان، چند سالی از طلاق اجباری او از همسرش زهرا سراج میگذشت. از همان زمان او بنای انتقاد از سازمان را گذاشته بود و همین مخالفتها منجربه مرگش شد. این در حالی بود که پسرش، محمدرضا که به خارج از عراق قاچاق شده بود، در آن سوی دنیا، در کانادا نزد خانوادهای نابسمان مورد ظلم و خشونت واقع میشد.
محمدرضا ترابی، که بعدها به خانواده بهتری سپرده شد، به بهانه دیدار با پدری که کشته شده بود و مادری که تحت شستشوی مغزی بود، در سن 17 سالگی از یک زندگی مناسب و روبراه به عراق کشانده شد. جایی که به او لباس نظامی پوشاندند و آموزش نظامی دادند. در عراق او برای نخستین بار دریافت که پدرش در این دنیا نیست اما تا زمانی که 18 سال بعد از تشکیلات مجاهدین خلق در آلبانی جدا شد، متوجه نشد که پدرش به دست همرزمان خود او در درون تشکیلات کشته شده است.
محمدرضا که امروز از کودک سربازان پیشین مجاهدین خلق است که با شجاعت و جسارت از نقض حقوق انسانها در فرقه مسعود رجوی سخن میگوید، در مطلبی که به تازگی در حساب کاربری خود در پلتفرم ایکس منتشر کرده است، اذعان میکند که تصاویر آزاد شدگان از زندان صیدنایا تا چه اندازه اندوه عمیق کشته شدن پدرش در زنان مجاهدین خلق را زنده میکند:
با تمام چیزهایی که در عمرم دیدم و تجربه کردم، به سختی چیزی ناراحتم میکند و دردم میگیرد. یه جوری نسبت به درد و رنج بی حس شدم. اما دیدن تصاویری که این روزها از زندانیهای آزاد شده سوریه بیرون میآید قلبم را عمیقأ به درد آورد. ناخودآگاه یاد پدرم افتادم که بدون اینکه کسی صدای فریادهایش را بشنود، در زیر شکنجه در زندان رجوی در کمپ اشرف به قتل رسید. جانیان حتی به جسدش هم رحم نکردند و در مکانی نامعلوم چالش کردند.
چقدر انسانها میتوانند بیرحم و سنگ دل باشند. و چقدر مظلوم.
اعتقاد دارم که تنها با نور میشه به جنگ تاریکی رفت. بنابراین تا به امروز هرگز کینه به دلم راه ندادم. قلب من میتونه جای خیلی خیلی تاریکی باشه ولی تصمیم گرفتم که نباشه. چون تنها نوره که بر تاریکی پیروزه. و ما باید پیروز بشیم و اونوقت عدالت اجرا خواهد شد.
لعنت بر رجوی!
مزدا پارسی