وقتی در کمپ مانز، اشرف 3 بودم خاطرهای به یادم آمد. اوایل که به آلبانی آمده بودیم مسئولین سازمان در کمپ اشرف ۳ به اعضای سازمان جوری وانمود میکردند که سازمان که به آلبانی آمده اقتصاد آلبانی رونق گرفته، حتی احمد واقف به اعضاء سازمان میگفت که تا چند سال دیگر نصف خاک آلبانی را سازمان میخرد و خیلی دبدبه و کبکبه داشتند، وبه این باور بودند که مانند عراق زمان صدام دستشان در آلبانی هم خیلی باز است. یکی از مسئولین بالای سازمان گویا با کشیشی صحبتهایی کرده بود که شب میلاد مسیح، اعضای سازمان به کلیسایی در تیرانا بیایند و در مراسم شرکت کنند، اتوبوسی حاضر کردند و با تلاش های زیاد چندین نفر را راضی کردند که سوار اتوبوس شوند.
ما که حدود سی نفر بودیم راهی مراسم شدیم. وقتی جلو کلیسا از اتوبوس پیاده شدیم، مسئولین و بپاها ما را وارد کلیسا کردند. داخل کلیسا در فضای روحانی اهالی داشتند دعا و نیایش های خاص خودشان را میکردند که یکباره ما با آن لباسها وکاپشن سیاه وارد کلیسا شدیم، مردم آلبانیایی داخل کلیسا با دیدن ما یکباره شوکه شدند گویا فکر کردند که داعش حمله کرده. مسئولین فکر می کردند که حالا در کلیسا برای ما فرش سرخ انداخته و نیمکت ها را در جلو برای ما خالی کرده اند وهمه ما را به جلو هدایت کردند، اما باکنفتی مشاهده کردند که یک جای خالی هم نیست و حتی بعضی اهالی سر پا ایستاده نیایش میکنند. مسئولین سازمان هم مجبور شدند ما را البته کنترل شده در کلیسا پراکنده کنند که دقایقی بایستیم. من ازاین فضایی که ایجاد کرده بودیم خیلی خجالت میکشیدم. در واقع برای ما خجالت آور هم بود. مسئولین ما را قبل از اتمام مراسم مجبور کردند که کلیسا را ترک کنیم و سوار اتوبوس شویم.
نکته جالب این خاطره برای من این بود که ما و مسئولین سازمان فکر می کردیم که کلیسا برایمان فرش سرخ انداخته است و حتّی کلیسا آن هم در روز میلاد مسیح به سازمان تعلق دارد. این نتیجه انزوای چندین ساله ما از جامعه برای ما بود که مسئولین و ما هماهنگ با عرف جامعه نبودیم و مسئولین سازمان با کنفتی به این واقعیت پی بردند که کلیسا مکان نیایش و دعاست و برای سیاستهای رجوی تره هم خرد نمیکند.
علی زمانی