مهدی افتخاری با نام مستعار “فرمانده فتح الله” که در سازمان مجاهدین خلق و در تشکیلات رجوی مغز متفکر فرار مسعود رجوی از ایران در سال 1360 محسوب می شد به سرنوشتی دچار شد که کمتر کسی فکر میکرد فرمانده فتح الله به یک آواره ای تبدیل شود که بعضا مورد تمسخر و بعضا مورد دلسوزی قرار بگیرد!
او یکی از چهره های مهم و نامی در سازمان مجاهدین خلق بود که کمتر کسی بود که او را نشناسد. کسی که زمانی از افتخارات مسعود رجوی و سازمانش محسوب می شد، کسی که از طرف مسعود رجوی لقب “قهرمان” به او داده شد، چرا که مسعود رجوی را از چنگال قانون در ایران فراری داد و به او حیاتی دوباره بخشید.! کسی که واقعاً با زندگی خودش ریسک کرد تا بتواند رجوی را فراری داده و اجازه ندهد که بدست دادگاه محاکمه شده و به سزای اعمالش برسد. رجوی تا لحظه فرار باعث بمب گذاریهای متعدد، ترورهای زیاد و وحشت آفرینی در جامعه شده بود.
اگر بخواهم روشن تر بگویم مسعود رجوی جانش را مدیون مهدی افتخاری است، کسی که با به خطر انداختن جان خود و تعداد زیادی از اطرافیانش باعث فرار رجوی شد. بعدها نیز خودش به فرانسه رفت و درکنار رجوی به حیات خود ادامه داد.
همه چیز از زمانی شروع شد که رجوی “انقلاب ایدئولوژیک” و یا همان “انقلاب مریم” را راه انداخت تا بلکه بتواند سازمان ورشکسته اش را نجات بدهد. غافل از اینکه نزدیک ترین افراد سازمانش را از دست خواهد داد. در واقع مهدی افتخاری یکی از جدی ترین مخالفین انقلاب ایدئولوژیک بود و معتقد بود که نباید خانواده ها را از هم پاشاند. بخاطر اینکه سازمان در خطر است، به خاطر اینکه مسعود رجوی با سیاست های غلط خود در حال به فنا دادن سازمانی بود که مهدی افتخاری و امثال او به آرمانهای آن سازمان اعتقاد داشتند، نه به فرد خاصی مثل رجوی!
اینگونه افراد که عمدتا از زمان حکومت سلطنتی به سمت سازمان گرایش داشتند قطعا با سر کار آمدن مسعود رجوی مخالف بودند کما اینکه در سازمان صحبت هایی بود که اگر “موسی خیابانی ” در راس سازمان بود وضعیت اینگونه نمی شد یعنی با جمهوری اسلامی مخالفت نمی شد و یا حداقل کار به سلاح و مبارزه خشونت آمیز کشانده نمی شد.
به هر حال مهدی افتخاری مدتی ناپیدا بود و کسی از او خبری نداشت ولی ناگهان همگان فرمانده فتح الله را در وضعیتی دیدند که برای هیچ کس باورکردنی نبود، مردی درهم شکسته با کمری تا شده و بشدت لاغر، با چهره ای تکیده که شناختنش را سخت میکرد. او را در قسمتی به نام ” ف اشرف ” یعنی فرماندهی اشرف واقع در عراق می دیدم، مسئولیتی به او داده بودند که ظاهرا مربوط به فضای سبز یک قسمتی بود ، هر بار که به آن سمت میرفتم از روی کنجکاوی علاقمند بودم که او را ببینم. آخر درذهنم کم کسی نبود. باورش برایم بسیار سخت بود که فردی مثل مهدی افتخاری یا همان قهرمان مسعود رجوی را در آن وضعیت ببینم. او به روزی افتاده بود که مواد غذایی در این طرف و آنطرف پنهان میکرد. ابتدا فکر میکردم که دچار هواس پرتی شده است، ولی بعداً متوجه شدم که گویا بعضا به او مواد غذایی داده نمی شود و با این کار تلاش میکرد که از گرسنگی تلف نشود. بقدری بی حال و بی رمق حرف میزد که به سختی میشد متوجه شد که چه میگوید.
بله ، سرنوشت بسیار تلخی که مسعود رجوی بر سر این فرمانده سابق خود آورده بود باور نکردنی بود، صحنه هایی که گفتم را اگر به چشم خود نمیدیدم و برایم تعریف می شد به احتمال زیاد باور نمیکردم ولی دیگر به چشم های خودم اعتماد داشتم و مطمئن بودم که خیال پردازی و اوهام نیست. همان جا جرقه ای به ذهنم زد که یعنی واقعا آخر و عاقبت هر کداممان همین است؟
قطعا اگر او در یک درگیری کشته می شد رجوی بر حسب عادتش از او بت درست میکرد تا برای بقیه الگو بسازد مانند “موسی خیابانی” که مدام از او تجلیل بعمل می آمد، ولی از شانس بد مهدی افتخاری، از تمام درگیریهایی که در آنها شرکت داشت، زنده در رفته بود. ممکن است که این سوال پیش بیاید که فرمانده فتح الله سرانجام چه شد؟ در پاسخ باید عرض کنم از زمانیکه از اشرف خارج شدم و به لیبرتی رفتم و بعد به آلبانی منتقل شدم دیگر من او را ندیدم. راستش همیشه چشمم به دنبالش میگشت ولی دیگر از نظرها پنهانش کرده بودند. تا این لحظه هیچ خبری از این فرمانده بخت برگشته رجوی در دست نیست و کسی نمیداند که چه شد و کجا رفت و یا بهتر بگویم درکدام ناکجاآباد سربه نیست شد.
بخشعلی علیزاده