حمید آراسته، شکنجه گر بد نام رجوی در نقش کارشناس – قسمت دوم

در قسمت قبل درباره داستان ادامه دار کم شدن و یا در حقیقت گم شدن اعضا توضیح دادم و به آنجا رسیدن که سایعت دو شب من را به اتاق مریم باغبان فراخواندند. ناصر باغبان مرا به مجموعهای محصور برد که نگهبان داشت و پنجره های اتاق ها را با نرده بسته بودند. صدای جیغ و داد و فریاد هم از قسمتی از مجموعه به گوش می رسید. به محض اینکه من از درب وارد اتاق یکمرتبه یک چوب محکم به سرم خورد و صدای داد وقریاد که مزدور، کثیف، نفوذی رژیم و لگد و مشت هایی که نثارم شد، دیگر چیزی نفهمیدم…

چشم که باز کردم دیدم که یکی از شکنجه گران حمید آراسته بود که با مشت به سر من می کوبید و فریاد میزد: مزدور باید اعتراف کنی که از طرف وزارت اطلاعات برای جاسوسی و به عنوان نفوذی به درون تشکیلات فرستاده شده ای! این را بدان که زنده از دست ما در نخواهی رفت. صدایت هم به هیچ کس نخواهد رسید، کنجکاوی می کنی که بدانی مجاهدین زندان و زندانی دارند؟ زبانت را از حلقومت بیرون می کشم. بازجو و شکنجه گر دیگر فردی بنام مسلم بود. و یکی از زنان بنام فروغ که ظاهرا مسئول و سر بازجوی آنها بود، مستمر به من فحش و بد و بیراه می داد و آب دهان به صورتم پرتاب می کردند. هنوز مانده بودم که گناه من چیست؟ و چرا باید فقط بخاطر طرح یک سوال اینگونه تحت برخورد شدید فیزیکی و فحش و حمله و هجوم قرار گیرم؟! فروغ در دهانم کوبید و گفت: زود باش بگو ببینم تو را کی فرستاده؟

از اتاق های دیگر صدای داد و فریاد می آمد، آنها را طوری می زدند که نفرات تحت شکنجه به مسعود و مریم فحش می دادند. تا ساعت 5 صبح تحت شکنجه و بازجویی بودم و در این میان حمید آراسته بدترین برخوردها را با من داشت. یکبار گردنم را طوری فشار داد که احساس کردم سرم دارد از بدنم جدا میشود. لحظاتی بعد آنها من را تحویل بازجو و شکنجه گر تازه نفسی بنام حسن مجتهد زاده با نام مستعار نوید دادند. وی من را داخل سلول انفرادی انداخت و با مشت و لگد به جانم افتاد وگفت سریع لباس هایت را در بیاور! گفتم در نمی آورم، دوباره به اتفاق حمید آراسته سرم ریختند و به زور لباس هایم را از تنم خارج و یک دست لباس زندان تنم کردند. یکساعت در همان سلول انفرادی و در حالیکه خون از دهان و دماغم بیرون می زد، آش و لاش افتاده بودم، که دوباره من را برای بازجویی صدا زدند.

در طول مسیر که برای بازجویی مجدد می رفتم نوید در حالت التماس گفت: بگو نفوذی هستم و خودت را راحت کن! این بار حمید آراسته تو را خواهد کشت. ببین او هیچ احساس و رحمی ندارد و ما هم که زندانبان هستیم از او می ترسیم. نوید ادامه داد: اگر اعتراف کنی که نفوذی هستی هم خودت از شکنجه راحت میشوی و هم اینکه من پیش مسئولینم خراب نمیشوم! من خنده ام گرفت و از این مناسبات حالت تهوع گرفتم. به محض رسیدن به نزدیک اتاق بازجویی نعمت اولیایی و فردی بنام مهدی شروع به کتک زدن من کردند. و در حالیکه من را روی زمین می کشیدند به سمت اتاق بازجویی بردند. در اتاق بازجویی حمید آراسته و فروغ منتظر من بودند، به محض رسیدن حمید آراسته با نوک تیزی کفشش ضربه ای به ساق پایم زد که سرم گیج رفت. فریاد زد که اعتراف می کنی یا امروز جسدت را از اینجا خارج کنیم؟ هر چه برایشان قسم می خوردم به قرآن قسم من نفوذی رژیم ایران نیستم و برای مبارزه به تشکیلات پیوسته ام به گوششان نمی رفت. از آنها سوال کردم چون من از فاز سیاسی با مجاهدین خلق آشنا شده بودم و تحت تاثیر شعارهای آزادی و مخالفت با هرگونه زندان پیوسته بودم وقتی دیدم در تشکیلات اعضایی هستند که زندانی شده اند تعجب کردم واز موضع کنجکاوی سوال کردم، آیا طرح سوال برای رفع ابهام جرم است؟ دوباره تکرار کردم می خواهید به این قرآن قسم بخورم؟

یکمرتبه حمید آراسته قران را از دست من گرفت و به گوشه ای پرتاب کرد و گفت قرآن ما رجوی است! کثافت مزدور این کتاب قرآن داستان است! بناچار بخاطر اینکه دست از سرم بردارند و حرفم را باور کنند به مسعود و مریم قسم خوردم که من نفوذی نیستم که بیکباره هر سه تایی هار شدند و سرم ریختند، باشدت من را کتک می زدند. حمید آراسته سرم را گرفته بود و به دیوار می کوبید! در طی مدت حضورم در زندان هر روز شیوه شکنجه ها تغییر می کرد که مهم ترین آنها این بود:

1-در زمستان با وجود سردی هوا آب گرم را قطع کردند و وسایل گرمایشی را از اتاق خارج کردند.
2-بیشتر وقت بازداشت در سلول انفرادی بودم و شرایطی بلاتکلیفی بوجود آورده بودند که گویا هر لحظه من را اعدام خواهند کرد. یعنی من لحظه مره با کابوس مرگ زندگی می کردم.
3-ساعت ها من را بیخوابی می دادند تا تمرکز ذهنی ام هنگام بازجویی بهم بخورد.
4-روی سرم یک حلب قرار می دادند و با یک تکه آهن بر آن می کوبیدند بطوریکه سرم از شدت صدای کوبیده شدن تکه آهن بر حلب به مرز ترکیدن پیش می رفت.
5-خارج کردن لباس از تن و قرار دادن زیر دوش آب سرد در سرمای زمستان که گاها حالت انجماد به من دست می داد و دندان هایم به هم می خورد.
6-کوبیدن درب سلول هر نیم ساعت یکبار با آهن و لگد بطوریکه از وحشت می پریدم.
7-کشیدن پشم و شیشه به بدن
8-دادن غذای سرد به میزان کم
9-ممنوع کردن استفاده از سرویس
10-ممنوعیت استفاده از دارو و الزامات پانسمان علیرغم وجود زخم بر بدن و عدم اجازه برای حضور پزشک در زندان.

در اعمال تمامی این شکنجه ها حمید آراسته نقش اصلی را ایفا می کرد…….

ادامه دارد…

علی اکرامی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا