در قسمت قبل گفتم که همه نیروها را در قرارگاه باقرزاده جمع کردند. رجوی نشست هایی را تحت عنوان نشست های طعمه در این قرارگاه برگزار کرد که برخلاف گذشته، خودش شخصاً طرف حساب بسیاری از افراد شد و برای حفظ قدرت به وحشیانه ترین روش ممکن دست زد. نشست های طعمه نقطه اوج برخورد با اعضای خواهان جدایی نیز بود. از فردای رسیدن به قرارگاه باقرزاده، نشست ها در سطوح تشکیلاتی مختلف شروع شد. با توجه به تعداد نفرات و محدود بودن جا، بیشتر نشست ها در حیاط قرارگاه باقرزاده برگزار می شد. در هر گوشه از حیاط قرارگاه نشستی در حال برگزاری بود و از هر طرف صدای فریاد بلند می شد. این سر و صداها آنقدر وحشیانه بود که به گفته مسئولین فرقه، فرماندهان و نیروهای ارتش صدام که در اطراف قرارگاه باقرزاده مستقر بودند به قرارگاه باقرزاده مراجعه کرده و پرسیده بودند در این قرارگاه چه خبر است و چرا مجاهدین این همه هر روز با همدیگر در حال جدال و دعوا و سر و صدا هستند!!
متهم شدن اعضا به اینکه می خواهند به عنوان طعمه وزارت اطلاعات عمل کنند
علاوه بر نشست هایی که روزها برگزار می شد، برخی شب ها هم نشست هایی توسط ژیلا دیهیم برگزار می شد که در آن افرادی که خواستار جدایی بودند یا از نظر مسئولین حلقه ضعیف محسوب می شدند را سوژه می کردند تا آنها را زیر فشار حداکثری تعیین تکلیف کنند.
هدف این بود که به این افراد با فشار و سوء استفاده از اهرم جمع بفهمانند که در درجه اول باید تصمیم شان مبنی بر خروج از سازمان را تغییر بدهند و اگر بخواهند بر آن اصرار کنند نه تنها خبری از فرستادن به خارجه نیست بلکه آنها را به ایران خواهند فرستاد. همان ایرانی که مستمر در تبلیغات فرقه برای ما اینگونه جا می انداختند که بلافاصله بعد از رفتن به آنجا حکم مان اعدام خواهد بود. در واقع گفتن اینکه افراد خواهان جدایی را به ایران می فرستیم، در آن شرایط که ما از همه دنیا بی خبر بودیم برای رجوی یک ابزار جهت منصرف کردن اعضای خواهان جدایی از خواسته شان بود. برخی از آنها همچون “رضا” که احتمالاً فامیلی او منافی بود “ک ف”، “ح م” و فردی به نام رضا که مسئول مخابرات مرکزمان بود و تعدادی دیگر را بارها در نشست های شبانه ژیلا دیهیم و دیگر مسئولین فرقه سوژه کردند و آنها را مورد بدترین توهین ها و فشارها قرار قرار دادند.
بعد از مدتی وقتی سران فرقه دیدند که این افراد از خواسته خود مبنی بر جدایی کوتاه نیامده و فشارها و تحقیرها و توهین ها روی شان اثر نداشته است آنها را از ما جدا کردند. در آن زمان نفهمیدیم با آنها چه کردند. اما سال ها بعد از جدایی از مجاهدین فهمیدم که آنها را به زندان ابوغریب فرستادند.
چند روز از آمدن مان به قرارگاه باقرزاده گذشته بود که گفتند به یکی از سالن های قرارگاه که به سالن میله ای معروف بود برویم. وقتی وارد شدیم نشستی در حال برگزاری بود و فردی به نام مسعود ضرغامی که از نفرات قدیمی سازمان بود را سوژه کرده بودند. مسئول نشست مهوش سپهری (با نام مسعار نسرین) بود و برخی از فرماندهان و مسئولین بالای سازمان همچون زهرا مریخی، مهدی ابریشمچی و محمدعلی توحیدی نیز حضور داشتند. جو نشست بسیار سنگین بود و مهوش سپهری به شدت همه را تحریک می کرد و سوژه را خائن می نامید و می گفت او مانند زالو به جان رهبری (رجوی) افتاده است. با این حرف ها تعدادی از گوشه و کنار سالن بلند می شدند و شروع به داد و فریاد وحشیانه و توهین به سوژه می کردند. مهوش سپهری به مسعود ضرغامی می گفت تو با کارهایت بریده پرورش می دهی، مسعود هم در جواب می گفت من کاری نکردم. مهوش سپهری به سوژه می گفت ما ترا به ایران می فرستیم. مسعود ضرغامی هم می گفت من نمی خواهم به ایران بروم و هر چقدر مهوش سپهری به او فشار آورد او نپذیرفت. مسعود ضرغامی متوجه بود که هدف مهوش سپهری این است که او این خواسته را قبول کرده و آنگاه هر بلایی که می خواهند سر او بیاورند و بگویند که در هنگام رفتن به ایران کشته شد یا در ایران او را کشتند یا آن که او را به ابوغریب بفرستند. در نهایت وقتی مهوش سپهری مقاومت مسعود ضرغامی را دید دستور داد تا او را از نشست بیرون ببرند و وقتی مسعود ضرغامی بیرون رفت رو به همه کرد و گفت “او و امثال او خون برادر و خواهر (مسعود و مریم رجوی) را در شیشه کردند و می خواهند ما آنها را بفرستیم خارجه اما کور خوانده اند. دیگر ما آنها را تحمل نخواهیم کرد.”
باید بگویم که خوشبختانه بعد از سرنگونی صدام مسعود ضرغامی از فرقه جدا شد و به نیروهای آمریکایی پناه برد و در حال حاضر در خارج از ایران زندگی می کند.
به جز افرادی که سوژه خاص بودند و در سالن میله ای یا در نشست شبانه مرکز سوژه می شدند، بقیه افراد در نشست های روزانه در لایه های تشکیلاتی خودشان سوژه می شدند. شرط قبول اینکه فردی درست وارد نشست طعمه شده و قصد عبور دارد این بود که اثبات کند سر نخی با خارج داشته و هدف از حفظ آن سرنخ این بود که در نهایت می خواسته به خارجه برود و در آنجا از موضع کسی که مخالف جمهوری اسلامی است به خدمت وزارت اطلاعات درآمده و به خیانت بپردازد. برای اثبات اینکه دنبال نخ وصل در خارجه بودیم، هر کس داستان خودش را باید می گفت که البته اگر نگویم صد در صد باید بگویم بالای 99 درصد افراد از سر ناچاری داستان های دروغین سرهم کرده و برای خلاصی از سوژه شدن با خواندن آن در نشست خود را نجات می دادند.
برای مثال کسانی که قبلاً در خارج از کشور بودند یا اقوامی در آنجا داشتند را وادار می کردند بگویند شماره تلفن دوستان یا اقوام شان که در خارج هستند را نزد خود نگه داشتند تا هرگاه لازم بود خود را به آنها وصل کرده و با کمک آنها از سازمان خارج شوند. عده ای که در قسمت هایی مانند خرید یا امداد بودند و به بغداد تردد داشتند را وادار می کردند تا بگویند قصد داشتند آدرس سفارت کشورهای غربی در بغداد را یاد بگیرند و با مراجعه به یکی از این سفارت ها اقدام به فرار بکنند. کسانی که در حفاظت ترددات بودند را وادار می کردند بگویند مقداری دینار را پیش خودشان نگهداشته و به سازمان نگفته بودند و با آن پول قصد فرار از عراق را داشتند. کسانی که در بخش هایی مثل روابط بودند که با عراقی ها در ارتباط بوده و آدرس یا تلفن کانال ها (طرف حساب های عراقی) را داشتند می بایست اثبات می کردند که قصد داشتند با کمک این کانال ها اقدام به فرار نمایند. خلاصه آن که همه را مجبور کردند تا یک داستان بر اساس قسمتی که در آن است بسازد و اثبات کند که دنبال رفتن به خارج بوده و می خواست آنجا خودش را در ظاهر مخالف جمهوری اسلامی جا بزند اما در حقیقت می خواسته تبدیل شدن به طعمه وزارت اطلاعات ایران بشود و علیه مجاهدن اقدام کند!!!
بعد از مدتی اعلام شد که با رجوی ها نشست داریم. به همین منظور بعد از بازرسی های سفت و سخت همیشگی و عبور از دروازه های حاوی ددکتور و سپس چک شدن توسط ددکتور های دستی و در نهایت چک با لمس بدن ، وارد سالن نشست شدیم. حرف رجوی در این نشست این بود که “سازمان با پدیده ای به نام «طعمه» طرف است که دوست دارد به خارجه برود. طعمه با بریده فرق دارد و نمی خواهد مارک بریده بخورد تا در خارجه از این موقعیت بر علیه سازمان سوء استفاده نموده و به امکانات برسد.” او با وقاحت و با چشم پوشیدن بر همه مسائل و فشارها و ستم هایی که از عملیات فروغ به بعد بر نیروهای سازمان وارد کرده بود، می گفت طعمه ها باعث ایجاد “بریده” می شوند. بنابراین باید طعمه را از بین ببریم تا “بریده” نداشته باشیم. او خطاب به همه مي گفت “خارجه نداريم و فقط آن طرف مرز، به ايران مي توانيد برويد. به شما كه مي خواهيد از سازمان خارج شويد اجازه نمي دهم برويد خارج، چون با اين سوابق كه شما داريد در آنجا به عنوان يك چهره و چه گوارا مطرح مي شويد. تنها راه خارج شدن از سازمان رفتن به ايران است تا من بتوانم بگويم كه در درون سازمان هيچ مخالفي ندارم و هر كس كه از من جدا شده مشکل سياسي، خطي، ايدئولوژيكي و … ندارد بلكه بريده ای است که مشکل جنسی دارد و مي خواهد مزدور دولت ايران بشود.”
ادامه دارد
ایرج صالحی