برای دوست قدیمی ام ایوب آذری

حسن شرقی هستم. ایوب جان حال تو خوبه.

داشتم ورزش صبحگاهی میکردم که یادت افتادم. یاد اون وقت ها که با هم ورزش میکردیم و چقدر در محفل دوستانه مان از خانواده و دنیای آزاد صحبت می کردیم و به ریش رجویها می خندیدیم.

دوست گرامی هیچ کجا وطن آدم و کانون گرم خانواده نمی‌شود. تو با آن همه عشق و علاقه به ایران چرا کماکان خودت را در بند اسارت این فرقه لعنتی نگهداشته ای!؟

من خوب میدانم چرا ایوب جان. و خود تو هم خوب و دقیق میدانی چرا!

شستشوی مغزی،  نشست انتقادی روزانه، عملیات جاری، غسل هفتگی، بیگاری سخت توام با فشارهای روحی و روانی ، وووو..

با این اوضاع دیگر فرصتی نداری به وطن و خانواده و شهر سرسبزت فکر بکنی .

ایوب جان آن زمان که سران فرقه به یمن همکاری با صدام ملعون تانک و توپ و کاتیوشا و سلاحهای آن چنانی داشتند هیچ غلطی نتوانستند بکنند حالا که در آلبانی یک دست کت و شلوار کردند تن شما! آنهم فرسنگها دور از مرز چه غلطی میخواهند بکنند؟

ایوب جان من و تو هفتاد سال مون شده است و من در دنیای آزاد و شما کماکان در اسارت رجوی که بسیار ناراحت کننده است.

آخر چرا !؟

من به عنوان یک دوست قدیمی از تو می خواهم تا بیش از این دیر نشده از این فرقه جدا شوی و پیش خانواده عزیزت که سالها در انتظارت هستند برگردی و اگر هم نخواستی به یک کشور دیگری برو و بقیه عمرت را در هوای آزاد نفس بکش و از شکنجه های روحی و روانی رجوی ها فاصله بگیر. آن وقت تازه متوجه میشوی دنیای بدون تشکیلات خاک برسری چقدر زیباست ایوب جان.

دوستت، حسن شرقی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا