خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت چهاردهم

نامه های مادر برای تشویق به پیوستن به ارتش مجاهدین خلق

در خاطرات امیر یغمایی تا قسمت سیزدهم خواندیم که چگونه در تابستان 1996 زندگی با پدر، دیدار با مریم رجوی و فضای مقر مجاهدین خلق در اوور سوردواز موجب شد که امیر پس از بازگشت به سوئد دلتنگ پدر باشد و ذهن او درگیر مناسبات مجاهدین خلق در پاریس باشد. اکنون بهترین زمان برای تشویق او به پیوستن به ارتش مجاهدین خلق در عراق بود و اکرم حبیب خانی مادر امیر یغمایی بهترین فرد برای انجام این وظیفه ایدئولوژیک بود:

این نامه را که مادرم با دست‌خط خودش در ۶ بهمن ۱۳۷۶، زمانی که من فقط ۱۴ ساله بودم، نوشته است، منتشر می‌کنم.
برای ثبت در تاریخ و مقابله با دروغ‌های مجاهدین که مادرم را مجبور کردند به دروغ بگوید که او مخالف آمدن من به عراق بوده و اینکه من رزمنده شوم. در حالی که در واقعیت، او به دستور مجاهدین گفت که با آمدن من مخالف بوده، و اینکه پدرم، به دلیل اینکه می‌خواست از شر من خلاص شود و به دنبال زن‌بازی برود، مرا به اجبار به عراق فرستاد.

این نامه گواهی بر حقیقتی است که سال‌ها تلاش شد آن را پنهان کنند، اما حالا، با انتشار آن، حقیقت آشکار خواهد شد.

نامه های مادر امیر یغمایی
نامه های مادر امیر یغمایی

بخشی از نامه:
امیر، تو از من بهتر می‌دونی دوستانت چقدر اینجا آمدن و من هر کدام را که می‌بینم، دلم زمزمه می‌کند که پس کی امیر نازنین هم می‌آید و فکر می‌کنم که اگر تو به ارتش بیایی و من تو را توی این لباس ببینم، دیگر هیچ آرزویی ندارم. جز چی؟ اگر گفتی؟ این‌که با هم، خاله مریم، مهر تابان، و امید مردم ایران را به تهران برسانیم.

امیر جان، خوب و دوست‌داشتنی هم. راستش هر کسی از آن طرف‌ها می‌آید، از تو خیلی تعریف می‌کند و من افتخار می‌کنم که چنین پسری را دارم.

… مامان راستی یک چیزی بهت بگویم، فکر نکنی که کوچک هستی و هنوز باید بمانی و بعدم پیش من بیایی. خودت خوب می‌دانی میلیشیاهای خونین‌بال مجاهد وقتی ما در ایران بودیم، از تو کوچک‌تر بودند.

جلوی چماقداران خمینی ایستادن و نشریه مجاهد می‌فروختن و همان‌ها بودند که در همین سنین تا پای جان بر سر آرمان‌ها و دفاع از سازمان و مسعود ماندن و اعدام شدند. مامان از طرف دیگر، می‌دانی در ایران بچه‌های با سنین تو چه فشارهای عظیمی را دارند تحمل می‌کنند و هیچ‌کدام فکر نمی‌کنند که کوچک هستند، چون هنوز نوجوانی را پشت سر نگذاشتن، خمیده شدن.

برای این است که من و تو باید برای آزادی‌شان بجنگیم و بعدها در تاریخ ثبت خواهد شد که چه اتفاقی افتاد و چطور عمو مسعود و خاله مریم با تمام هستی‌شان برای آزادی مردم جنگیدن.

نامه های مادر امیر یغمایی
نامه های مادر امیر یغمایی
نامه های مادر امیر یغمایی
نامه های مادر امیر یغمایی
نامه های مادر امیر یغمایی
نامه های مادر امیر یغمایی
منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا