نوروز در اسارتگاه اشرف – قسمت پایانی

اکرامی در قسمت قبل خاطرات خود به عملیات آفتاب اشاره کرد و توضیح داد که چگونه رجوی با انجام این عملیات در ایام نوروز ، عید را به عزا تبدیل کرد.

با کشته شدن تعداد زیادی از اعضا عید سال 67 تبدیل به غصه و عزا شده بود. جای خالی اعضای کشته شده عملیات در آسایشگاهها و جمع نفرات بشدت احساس می شد، خیلی ها آخرین لحظات سال تحویل و به آغوش کشیدن ها و صحنه های دیده بوسی با آنها را با خود مرور می کردند. روزهای عید تنها لحظاتی بود که اعضا این فرصت را داشتند که برای لحظاتی فشارهای طاقت فرسای تشکیلات و کار اجباری و نشست های دلهره آور و کشنده موسوم به عملیات جاری را فراموش کنند و قدری شاد باشند.

آنها در ساعات سال تحویل برای لحظاتی در خلوت خود به سال های دور گذشته که بر سر سفره هفت سین در کنار خانواده های شان بودند بر می گشتند و یاد خانواده و دیگر عزیزانشان را برای خود زنده نگاه می داشتند. اعضایی که سالها از نشستن بر سر سفره هفت سین خانوادگی محروم بودند تلاش می کردند غم و افسوس این دوری و فاصله ها را در کنار دوستان شان در قرارگاه اشرف جبران کنند. و تنها دلخوشی آنها این بود که دوستانی در کنار خود بر سر سفره عید می بینند. ولی عملیات نظامی سال 67 و کشته شدن تعدادی از دوستان شان این شادی اندک و زود گذر را هم از آنها گرفت.

یاد و خاطرات سالها حضور در کنار آنها یک لحظه رهای شان نمی کرد. عید شان اینک به عزا تبدیل شده بود. این دوستان در حقیقت در غیاب خانواده های شان نقش آنها را برایشان ایفا می کردند. آنها تلاش می کردند که شادی های شان را با یکدیگر تقسیم کنند چون هیچ تضمینی وجود نداشت که فردا روزی باز بتوانند در کنار هم باشند. آنها حق داشتند نگران باشند چون به چشم خود دیدند دوستانی که سالها عید را در کنار هم جشن گرفته بودند اکنون در فضای سرد و تاریک قبرستان در خاک سرد آرامیده بودند و تنها یاد و خاطرات شان به جا مانده بود. بسیاری از آنها بی شک در آخرین لحظات مرگشان تلاش می کردند برای آخرین بار خاطرات بودن در کنار خانواده و سر سفره هفت سین را بیاد بیاورند و بعد چهره در خاک سرد فرو گذارند. این قربانیان سالهای طولانی بود که کوچک ترین خبری از خانواده هایشان نداشتند. کم ترین توقع و انتظار از رهبران مجاهدین خلق این بود که به آنها اجازه دهند در هنگام سال تحویل با خانواده هایشان تماس گرفته و عید را به عزیزانشان و بخصوص پدر و مادرها تبریک بگویند. ولی افسوس که در ضمیر رهبران مجاهدین خلق تنها چیزی که یافت نمیشد احساس و عاطفه و عشق و محبت بود!

آنها سالها با به کارگیری پیچیده ترین شیوه های مغزشویی و فریب اعضا را از احساس و عشق به خانواده تهی کردند و کینه و قساوت و عدم احساس رجوی را جایگزین کردند. سوالی که ذهن همه اعضا را بعد از کشته شدن دوستان شان بخود مشغول کرده بود این بود که آیا نمیشد چند روز بعد از عید این عملیات انجام میشد؟ چه ضرورتی به انجام جنگ در روزهای عید بود؟ از طرف دیگر در آن سوی مرز و در جبهه ایران سربازانی که در جریان این عملیات جان خود را از دست داده بودند در انتظار فرصتی برای گرفتن مرخصی و رفتن به نزد خانواده بودند تا لحظات سال تحویل و روزهای عید را در کنار خانواده هایشان باشند که با این عملیات که به دستور رجوی شکل گرفت پیکرهای بی جانشان به نزد خانواده هایشان برگشت وعید آنها را تبدیل به عزا نمود.

به راستی که چه لحظات غم انگیز و دردناکی برای خانواده هایشان رقم میخورد؟ ولی در قاموس رجوی که هدف به هر قیمت رسیدن به قدرت بود فکر کردن به این شکل از احساس و عواطف معنایی نداشت! او بدنبال رسیدن به قدرت به هر قیمت بود و جان اعضا و سربازان و اشک و آه و اندوه خانواده هایشان کم ترین ارزشی برایش نداشت. رجوی در منتهای توهم احمقانه فکر می کرد با حمایت نظامی و مالی صدام می تواند قدرت را در ایران بدست بیاورد! ولی آنچه وی از آن غافل بود و در ارزیابی هایش به آن توجهی نکرد، آه و اشک و نفرین های مادران و پدران جگر سوخته ای بود که در روزهای عید قلب و جگر آنها را شکسته و سوزانده بود! آرزوهای برباد رفته اعضا و سربازان جوانی بود که برای حضور در کانون گرم خانواده و سفره هفت سین شان لحظه مره انتظار می کشیدند. بی شک روزی فرا خواهد رسید که اعضا با درک شرایط و شناخت ماهیت پلید و ضد انسانی رجوی آزادی و رهایی را تجربه خواهند کرد، و در آن روز دیگر هیچ سد و مانعی بر سر راهشان برای حضور بر سر سفره هفت سین در کنار خانواده های شان وجود نخواهد داشت. آن روز عید واقعی تمامی اعضای دربند اسارت اشرف 3 خواهد بود.

علی اکرامی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا