داریم از شرایطی صحبت می کنیم که نیروهای سازمان در عراق در آن قرار داشتند. اما واقعیت این است که در مورد آن موقعیت و شرایط خیلی سخت است که در باره اش توضیح داده شود. زیرا تا آن فضای جهنمی سازمان را در عراق کسی لمس نکند، خیلی نمی تواند حس و حال ما را درک کند. زیرا خیلی از افراد شاید شخصا در جریان به قول معروف ایدئولوژی فرقه ای و مناسبات زجر آور سازمان مجاهدین نبودند و ممکن است حتی عده ای خیال کنند که ما داریم پرت و پلا می گوئیم ولی واقعا ما شرایطی را تحمل کردیم که بیشتر به پرت و پلا گوئی شبیه است تا واقعیت و اما آن شرایط وحشتناک در عراق واقعیت تلخی است که سازمان برای ما فراهم کرده بود. و درکش شاید برای برخی غیر قابل باور. در ضمن پرت و پلا گوئی هم در مناسبات سازمان و بین نیروها بر اثر فشاری که به آنها وارد می شد واقعیت داشت یعنی بر اثر آن شرایط سخت، حالت های نابهنجار روانی که در ما ایجاد می شد و اذهان ما را درگیر می کرد. یعنی چنان بلاهایی را سر ما آوردند که گاهی از بیانش عاجزم. گاهی به خودم می گویم رهبران سازمان با شستشوی مغزی ما در قرارگاههای مستقر در عراق در طی سالهای طولانی، زندگی ما را بر باد داد و عمر ما به هدر رفته است که یک واقعیتی است. از طرف دیگر حالا می فهمم رهبران سازمان و مسئولین قرارگاه اشرف با ذهن و روان ما در عراق چه کارهایی که کردند. به خصوص با این بحث های عملیات جاری که هر روز و شب اذهان ما را تحت فشار می گذاشتند. ما الان در دفتر انجمن نجات ارومیه گاهی از به یاد آوری آن روزهای سخت و تلخ به شوخی یاد می کنیم و به قول مهران کریمدادی، می خندیم و خیلی راحت در باره نشست های روزانه عملیات جاری سخن می گوئیم و مثال می زنیم که در عملیات جاری فلانی از من انتقاد میکرد و یا مرا این چنین زیر دشنام و تحقیر قرار می دادند و اگر من به دوست صمیمی خودم در جمع انتقاد نمیکردم روز دوم باید هشتاد تا سوال ریز و درشت فرماندهانم را پاسخ می دادم و از فرماندهانم گرفته تا همرده هایم پاسخگو بودم. و باید این چشمان و نگاههای سرزنشگر را یک به یک جواب میدادم. ببینید چه حالتی به شما دست می دهد وقتی در آن شرایط دردآور قرار می گیرید. مثالی عرض کنم: آقای ناصر تازه به مناسبات وارد شده است.من به فرمانده خودم گفتم: آقا من در عملیات جاری شرکت نمیکنم. فرمانده ام طبق معمول مخ زنی می کند و می گوید: ما مبارزیم و جان برکفیم و فلانیم و فلان. حالا ناصر که تازه وارد مناسبات شده است. ناظر این قضیه است. منی که به فرمانده ام گفتم تو عملیات جاری شرکت نمیکنم و ناگزیر شدم که دوباره در نشست حضور یابم. فردااول صبح دو ساعت نشست عملیات جاری ما طول می کشد، یک ساعت هم گزارش نویسی، بقیه اوقات باید کارهای متفرقه میکردیم. مثلا می گفتند: آقا برید از اونجا ده تا فرقون ماسه بیارین در این گیرودار یک دفعه مسئولی که دیشب به او گفتم در عملیات جاری شرکت نمیکنم به ناصر که تازه آمده به مناسبات می گفت: ناصر تو اینجا را کنترل کن یعنی ناصری که مثلا دیروز به مناسبات و قرارگاه اشرف آمده است و نیروی جدید بشمار می رود بالای سر من می گذاشتند تا مرا تحت نظر بگیرد. به این شکل فشار روانی می آوردند، مرا که نیروی با سابقه بودم تحقیر می کردند و تحت فشار روانی قرار می دادند