به وطن خویش، خوش آمدید!!
به دنبال شکست های پی د ر پی رجوی د ر خط و مشی استراتژی مبارزه مسلحانه در سالهای گذشته و تغییرات سیاسی سالهای اخیر در منطقه بخصوص در کشور عراق و سقوط حکومت دیکتاتوری صدام و اشغال آن کشور توسط آمریکائیها، توفیق اجباری نصیب اعضا و مسئولین سازمان شده تا با به زیر کشیده شدن مقطعی بیرق اختناق قرارگاه ارتباطات عرضی و غیر تشکیلاتی با هم برقرار کرده و در خفا درد و دلهایی با هم داشته باشند و از فضای بیرون و حتی فعالیت های افراد جدا شده در جهت نجات سایر همرزمان خود از زندان اشرف، اطلاع حاصل نمایند.
بدنبال اعزام خانواده ها از طرف انجمن نجات نزد فرزندان خود به قرارگاه اشرف، فضای مناسبات داخل قرارگاه به هم ریخته و حقایق بیشتری از واقعیات اجتماعی داخل کشور برایشان روشنتر شده و خلاصه اینکه زلزله اعزام خانواده به اشرف باعث تکانهای شدید در افکار تعدادی از افراد شده تا آنها را از خواب غفلت و خواب چندین ساله بیدار کند و موجی از مسئله داری و ریزش نیرو در مناسبات اشرف ایجاد کرده، و در نهایت در نهایت خروج برخی از اعضای از مناسبات فرقه را در پی داشت.
بنا به گزارش انجمن نجات 600 نفر پس از اعزام از مناسبات جدا شده که 400 نفر آنان به وطن بازگشته و مابقی آن تاکنون در کمپ آمریکا (تیف) منتظر اعزام به خارج هستند.
از جمله افرادی که از این فرصت پیش آمده توانسته است تمامی حصارهای ذهنی و فیزیکی محیط خود و قرارگاه را بشکند و با همراهی تعدادی دیگر از همفکرانش با چند خودرو خود را به مقر آمریکائیها برساند تا برای همیشه خود را از فرقه رجوی خلاص کند، آقای هادی شبانی از استان مازندران بود.
او که از اعضای قدیمی و بدلیل موضع مسئولیتش از چهره های شناخته شده سازمان در تمامی پایگاههای فرقه در عراق بود بلافاصله بعد از فرار از تشکیلات جهنمی، فرقه دو تن از مسئولین زن (مژگان پارسائی مسئول اول وقت سازمان و فائزه محبت کار مسئول وقت تبلیغات سازمان) نزد آمریکائیها در تیف رفته و از آنها خواستند تا با او ملاقات کرده و به خیال خام خود و جهت جلوگیری از رسوایی پیش آمده او را قبل از فهمیدن سایر افراد به مناسبات بر گردانند ولی با جواب دندان شکن شبانی، دست از پا درازتر به لانه خود بازگشتند تا به پاریس زنگ زده و بیقراری افراد را به مریم اطلاع دهند!!
امروز فرصتی شد تا صحبتی با آقای شبانی داشته باشیم تا ضمن آشنائی بیشتر با او از مناسبات جهنمی سالهای اخیر قرارگاه بیشتر مطلع شویم.
تصاویراز راست: هادی شبانی و صمد نظری
با سلام مجدد خدمت آقای شبانی لطفا خودتان را بطور کامل معرفی نمائید.
من هادی شبانی اهل تنکابن متولد 1338 و دارای دیپلم اقتصاد میباشم.
در یک خانواده متوسط بدنیا آمدم پدرم کارگر بود من دارای پنج برادر که بنده فرزند آخر بودم، پدرم در سال 57 به رحمت ایزدی پیوست و مادرم سرپرستی ما را بعهده گرفت.
*: فعالیت های زمان انقلاب و آشنائی شما با مسائل سیاسی چگونه و از کی بوده است؟
– آشنائی ام با مسائل سیاسی از زمان تظاهرات و فعالیت سیاسی دوران انقلاب در سال 57 بوده است که بعد از پیروزی انقلاب و سرنگونی شاه بدلیل فضای باز و آزاد بوجود آمده گروهای مختلفی به فعالیت پرداختند در آن زمان بعلت وجود انقلابات در کشورهای مختلف که توانسته بودند به پیروزی برسند این فضا در داخل ایران کار آیی زیادی برای کشاندن نسل جوان به سازمانهای چریکی داشت.
از طرف دیگر با علم کردن شهدای خود در زمان شاه و مقاومت آنها سعی در جذب نیروی بیشتری داشتند که البته در این کار بعضی گروهها موفق بودند یک نکته دیگر که قابل بحث می باشد عنوان کردن شعارهائی بود که برای نسل متوسط و قشر پائین جامعه جذابیت داشت از قبیل برابری بین تمام اقشار جامعه و ایجاد کردن کار برای همه و…. که در شهرهای شمالی گروههای چپ (مارکسیستی) و سازمان مجاهدین فعالیت های بیشتری داشتند که ابتدا با بچه های سازمان چریکهای فدائی خلق آشنا شدم و مدتی با آنها فعالیت می کردم این فعالیت بیشتر در زمینه فروش کتابها و نشریات سازمان و شرکت در نشست های مطالعاتی و….بوده است در سال 58 بدلیل اعزام به خدمت، فعالیت و همکاریم با این سازمان اندکی کم شد ولی کماکان هوادار آنان بودم و بعضا از موقعیت بدست آمده استفاده کرده و در تظاهرات آنان شرکت می کردم یادم هست که آخرین تظاهرات آنان در بحث انقلاب فرهنگی در دانشگاه تهران شرکت داشتم.
*: چطور شد با سازمان آشنا شدی؟
-: از آنجائی که در سال 60 بدلیل شروع مبارزه مسلحانه گروهها و از جمله سازمان چریکهای فدائی، ارتباطم با آنها قطع شد با توجه به شور و شوق و تب و تاب انقلابی آن دوران تلاش زیادی داشتم تا مجددا وصل شوم ولی موفق نبودم.
در تابستان سال 60 با یکی از آشنایان که از هواداران سازمان مجاهدین بود و بدلیل شروع مبارزه مسلحانه فراری و در تهران بود برخورد کردم، ابتدا از او خواستم که مرا وصل سازمان چریکها کند ولی او توضیح داد که تعدادی از سران چریکها دستگیر و اعلام ندامت کردند و طوری وانمود کرد که انگار میدان دار مبارزه مسلحانه سازمان مجاهدین خلق است و با کمی کار توضیحی و مشاهده زمینه سیاسی و شناخت قبلی از من درخواست کمک مالی کرد. با کمک کردن به او قرار دیگری را با او گذاشتم ظاهرا او روی من کار تبلیغی جهت جذب به سازمان میکرد و با دادن نوار موسی خیابانی سعی در انگیزه دادن و جذبم به سمت سازمان شد، من می بایست نوار او را روی کاغذ پیاده کرده و در تهران آنرا پخش می کردم.
*: مگر شما در تهران زندگی می کردید؟
-: خیر من سرباز بودم و محل خدمتم در جاده قدیم کرج بود و به همین دلیل محمل خوبی برای کار و فعالیت در تهران داشتم.بعد از سربازی (بهمن 60) مجددا به تنکابن برگشتم ولی این بار بدلیل هواداری از سازمان بی قراربودم و سعی داشتم به طریقی افراد هوادار را دور خود جمع کرده و به فعالیتم ادامه دهم که در این جریان با دو نفر از هواداران سازمان که از قبل آنها را میشناختم برخورد کرده و با هم تشکیل یک هسته تبلیغی و ایذائی را دادیم.
*:آقای شبانی آیا تشکیل هسته خودجوش بوده یا به دستور سازمان انجام گرفت؟
– خودجوش بود ولی با گوش کردن به رادیو مجاهد خط کلی کار را از سازمان می گرفتیم که این خط ها شامل تشکیل هسته، کار تبلیغی، ایذائی، شناسائی افراد فعال جمهوری اسلامی و ارتباط گیری مجدد با سازمان بود.
*: چه مدت کار هسته ای کردید؟
-: تا سال 63 هسته ما در شهرستان تنکابن فعال بود در آن سال از طرف یکی از آشنایان که با سازمان تماس تلفنی داشت ارتباط تلفنی ما را با سازمان برقرار کرد و از آن موقع در ارتباط تلفنی با پاریس وصل سازمان شدیم و کماکان در ارتباط با فرماند هی به کار تبلیغی و ایذائی و جذب نیرو کار می کردیم.
خط کلی سازمان در آن مقطع یعنی بعد از ضربات فاز نظامی این بود که نفرات را در هستههای چند نفره جمع کند و سپس بعد از یک دوره فعالیت تبلیغی – ایذائی که جنبه آزمایشی و چک و شناخت نفرات در داخل را داشت تا بعدا آنان را از طریق پاکستان و کشورهای همسایه به عراق بکشانند.
عکس یادگاری از هسته مصطفی نیک کار از راست به چپ: هادی شبانی – اسماعیل رجائی – فریدون شمسایی
در مهر ماه همان سال به همراه نفر دوم هسته ام به پاکستان اعزام شدم (اسماعیل رجائی) و از آن تاریخ کار حرفه ای با سازمان را شروع کردم.
*: چرا پاکستان و در آنجا چه کار می کردید؟
_ در آن مقطع بیشترین کانال ارتباط با خارج برای رفت و آمد تیمها و…از مرز پاکستان بوده که من از طریق یک قاچاقچی از زاهدان به کویته و از آنجا با هواپیما به کراچی رفته و بعدا نفر سازمان ما را به پایگاه برده و کارم در رابطه با سازمان آغاز شد.
من کلا در پاکستان دو هفته بیشتر نبودم که بعد از آن از طریق فرودگاه کراچی با کانالهای قاچاق سازمان و با پاسپورت جعلی به کویت و از کویت وارد بغداد شدم.
* آقای شبانی بنده نیز در ابتدای سال 64 درست از همین مسیر که شما وارد سازمان شدید از طریق مرز پاکستان و کویت وارد بغداد شدم و تقریبا سیکل کار را میدانم ولی آیا خانواده شما از اعزام تان اطلاع داشتند؟
– نه، اطلاعی نداشتند سازمان هم تلاش داشت افراد را در کمترین زمان از ایران خارج و به پاکستان منتقل کند آنها تاکید داشتند که تا قبل از رسیدن به پاکستان کسی نباید از اعزام شما اطلاع حاصل کند فقط بعد از رسیدن به پاکستان از طریق تلفن که فقط 3 دقیقه مهلت داشتم که به خانواده اطلاع دهم که در کراچی هستم و قصد رفتن به اروپا برای ادامه تحصیل را دارم. این اولین دروغ تشکیلات فرقهای به خانواده بود که گفته شد!!!
* چه افرادی همراه شما از کراچی تا بغداد بودند؟
-: ما حدود 15 نفر بودیم که چند زن و مرد نیز حضور داشتند و به همراه یک رابط سازمان وارد فرودگاه بغداد شدیم.
انجمن نجات – دفتر استان مازندران خرداد – 1387