از: فریبرز آلفته (اهل گیلان)
به: هادی آلفته
به نام او که به ما امید زندگانی را داد
به عرض سلام خدمت برادر بزرگم، برادر عزیز و دوست داشتنی هادی مهربان
بنده فریبرزم، همان فریبرزی که چهره اش یادت نیست.
همان فریبرزی که در زمان جنگ چهار ساله بود و هم اکنون بیست و چهار سال دارد و بیست سال است که از دیدن روی پر مهر برادر اسیرش محروم است.
هادی جان: دوره زندگی جوانی و نوجوانیت را از هم سن و سالهایت خیلی سوال کردم و خیلی چیزها دستگیرم شد حتی تا سال 83 خیلی دوست داشتم که بدانم برادرم کجاست و چه چهره ای بر صورت دارد چون خیلی به تو علاقه داشتم.
راستی چرا؟
ما باید از بودنت در کنار خود محروم باشیم؟
مگر مرتکب گناهی شدیم؟
هادی جان:
اینجا ما زندگی مرفهی نداریم و در کاخهای زرین هم زندگی نمی کنیم همان خانه های روستایی البته پر از مهر، وفا و صفاست و نان بازوی خویش را می خوریم و محتاج کسی نیستیم و زندگی را به راحتی می گذرانیم.
هادی جان خیلی دوست داریم که کنار خانواده ات زندگی کنی چون که نوه بزرک خاندان آلفته هستی.
هادی جان تو اسیر شدی، هیچ ترس و باکی نیست که تو در ایران زندگی کنی، ما همه دلواپس تو هستیم که چرا و به خاطر چه وقت خودت را به هدر می دهی (مگر نشنیدی که وقت طلاست)
چهل و سه چهار سال داری و کسی تو را پدر صدا نمی زند. مگر به فکر زندگیت نیستی.
راستی توی شبکه های بیگانه از آقای پور احمدی و دست اندرکارانشان تشکر و سپاس گذاری کن چون این خادمین عزیز بودند که ما توانستیم بعد از چندین سال با تو ارتباط برقرار کنیم. چیزهایی که انها به تو دیکته میکنند، قبول نکن واجازه نده که با سرنوشت تو بازی کنند تا به مقاصد پلید خود برسند. اگربدانی که درایران وشهرمان، مردم چقدرازآنها تنفردارند تلاش کن که ازآنها دوری کنی و جدا شوی.
من خیلی دوست دارم ملاقاتی با تو داشته باشم. بهانه نیار که نمی توانم و نمیشه.
به زودی زود منتظرت هستم.
انشاا.. که تا نامه به دستت نرسیده تو عزیز را در خانه پدری خودمان ملاقات کنیم.
به امید دیدار بسیار نزدیک در ایران
ان ال.. مع صابرین
فی امان ال..
دوست دار همیشه تو
فریبرز
1/ 7/ 1387