فرمانده قرارگاه مان (وجیهه کربلائی) به همه نفرات قرارگاه سفارش کرد که در حضور نیروهای آمریکائی باید از مناسبات سازمان دفاع کنیم و از خصائل آسمانی رهبران سازمان (فرقه) سخن بگوئیم. من تصمیم داشتم تا از این فرصت پیش آمده استفاده کنم و حرفهایم را به گوش این حاکمین جدید عراق (نیروهای اشغالگر آمریکائی و…) برسانم.
بنابراین بر روی دوبرگ کاغذ شرح کوتاهی از حوادثی که در گذشته برایم روی داده و نیز گزارشی از اوضاع حاکم بر مناسبات و وضعیت نیروهای فرقه را نوشتم تا در موقعیت مناسب آن را به نیروهای آمریکائی بدهم.هدفم این بود که به آنان بفهمانم که بر خلاف مدعای فرقه،آنان باید بدانند که بر ما در درون این تشکیلات غیر انسانی چه میگذرد و چه وضع اسفناکی در اینجا حاکم میباشد.
در این نامه به نیروهای آمریکائی یاد آور شده بودم که آنان نباید فریب شعارهای در ظاهر قشنگ فرقه را بخورند زیرا واقعیت درونی اینجا چیزی دیگر بوده و رهبر و مسئولین این فرقه تروریستی اعتقادی به آزادی و مردمسالاری ندارند.
از آنان خواسته بودم که قدم در راه منحل کردن این تشکیلات فرقه ای برداشته و بیشتر از این اجازه ندهند که حق و حقوق ما اسرای باند رجوی، پایمال گشته و آنان باید به خاطر تحقق همان شعارهائی که خودشان مدعی آن میباشند هم که شده، برای رهائی هزاران انسان از شر این تشکیلات ضد انسانی به ما یاری رسانند.
فردای آنروز همه ما را به سالن اجتماعات بردند. در آنجا تعدادی از نیروهای آمریکائی مستقر و تعدادی میز و صندلی در سالن گذارده و مشخصات تک تک نیروها را یادداشت میکردند. مسئولین فرقه و کادرهای وفادار آنان نیز دور فرمانده آمریکائی ها را گرفته و مشغول رجز خوانی بودند.آنان از آمریکائی ها میخواستند که با سازمان با مدارا برخورد کنند.
هر نفر را که برای ثبت مشخصاتش صدا میکردند یکی از فرمانده هان فرقه نیز به هر بهانه ای که شده با او میرفت تا وی را کنترل کرده که مبادا این فرد حرفی خلاف منافع فرقه به نیروهای اشغالگر بزند.
پس از مدت کوتاهی نوبت من شد و مرا صدا زدند. نفر آمریکائی مشخصاتم را یاد داشت نمود. یکی از فرمانده هان فرقه نیز مرا می پائید. اما من با استفاده از غفلت لحظه ای این فرد نامه را به نفر مصاحبه کننده دادم. وی که متوجه شده بود که من نمیخواهم کسی متوجه شود سریع نامه را از من گرفت و در کشوی میزش گذاشت.
پس از پایان ثبت مشخصات نیروها، به ما گفتند که باید به قرارگاه برگردیم. پس از چند رزو کارت شناسائی برایمان صادر و تحویل داده خواهد شد.
بعد از حدود دو سه روز کارتهای شناسائی بدستمان رسید.یک کارت معمولی که مشخصاتمان بر روی آن یاد داشت شده بود اما نکته بر جسته این کارت آنجا بود که آرم شیر و خورشید نیز بر روی کارت حک گردیده بود. فرمانده هان فرقه نیز با استناد به همین آرم شیر و خورشید میگفتند که صدور این کارت به منزله به رسمیت شناخته شدن ماها توسط نیروهای آمریکائی بوده و این یک پیروزی برای ما به شمار می آید.
غافل از اینکه صدور این کارت شناسائی منجر به درهم ریخته شدن اوضاع درونی فرقه خواهد گردید و به دنبال آن، موجی غیر قابل کنترل از اعتراضات درونی نیروهای معترض و سرکوب شده فرقه را به همراه خواهد داشت.
آری اکنون که سرکوب شده گان تشکیلات شیطانی رجوی این احساس را پیدا کرده بودند که مشخصاتشان نزد نیروهای ائتلاف ثبت بوده و مسئولین فرقه نمیتوانند به راحتی سر آنان را زیر آب کنند دامنه اعتراضات خویش را گسترده تر نموده و خواستار جدائی هرچه سریعتر از این تشکیلات بودند.
تمامی قرارگاههای ارتش به اصطلاح آزادی بخش روزانه و به طور مداوم شاهد اعتراض نیروهای معترض بود و به دلیل قادر نبودن مسئولین فرقه به کنترل تمام عیار امور،موجی از بی نظمی و آشوب نیز بوجود آمده و اوضاع در حال خارج شدن از کنترل مسئولین بود. دیگر کسی توجهی به دستور فرمانده اش نمیکرد و هر کس کاری را انجام می داد که خودش صلاح میدانست. زد و خوردهای فیزیکی نیز به شدت افزایش یافته بود.
صدها تن کتباٌ درخواست خروج از تشکیلات را به مسئولین فرقه تحویل داده اما مثل همیشه با بی اعتنائی آنان مواجه شده بودند و این در حالی بود که مسئولین فرقه صدها تن ازاین نفرات ناراضی را در یکی از مکانهای اردوگاه محصور کرده بودند.
این افراد که عملاٌ خویش را در زندان میدیدند قیام کرده، اونیفرمهای نظامی فرقه را از تن بیرون آورده و بر بام ساختمانهای این محل رفته و آنان را آتش زده بودند. در اثر این اقدام شعله های بزرگی از آتش به آسمان بلند شده و نیروهای آمریکائی که متوجه گردیده و به این محل یورش آوردند.
مسئولین فرقه به آمریکائی ها گفته بودند که این ها یکسری افراد شورشی و بی نظم هستند اما این نیروهای ناراضی به آمریکائی ها فهمانده بودند که ما نفرات ناراضی فرقه هستیم و میخواهیم از فرقه جدا شویم، ما دیگر نمیخواهیم اسیر این تشکیلات باشیم، لطفاٌ به ما کمک کنید که از این جهنم خلاص شویم.
نیروهای آمریکائی نیز که تازه متوجه شده بودند ماجرا از چه قرار است به این نیروهای معترض قول داده بودند که به زودی این افراد را از به مکانی که خارج از کنترل سازمان است منتقل خواهند کرد.
چند روزپس از این حادثه نیروهای آمریکائی در قسمت شمالی اردوگاه کار اجباری اشرف یک کمپ کوچک را با تعدادی کانکس درست کردند تامحل استقرار موقت افراد ناراضی و جدا شده از فرقه باشد.افرادی که نمیخواستند در فرقه بمانند پس از معرفی خویش به نیروهای آمریکائی به این مکان منتقل میشدند. در اولین روزهای تشکیل این مکان دهها نفر به آنجا انتقال داده شدند.
علیرغم سانسور شدیدی که مسئولین فرقه در مورد وضعیت افراد جدا شده اعمال میکردند اما خبر تشکیل این مکان به گوش نیروهای مستقر در اردوگاه کار اجباری اشرف رسید و این امر نفسی تازه به روند اعتراضات نیروهای معترض درونی داد.
موج اعتراضات تا آنجا ادامه پیدا کرد که کنترل اوضاع از دست مسئولین فرقه خارج گردید و آنان را وادار به تسلیم شدن در برابر این سرکوب شده گان نمود. مریم عضدانلو قجر(رجوی) در پیامی با اعتراف به عجز فرقه در کنترل و سرکوب افراد ناراضی گفته بود که هرکس که ددیگر نمیخواهد در سازمان بماند میتواند آزادانه از سازمان خارج شود و به دنبال زنده گی خویش برود.
هر چند که پس از این پیام نیز آزادی کاملی برای تصمیم گرفتن بر سر ماندن یا نماندن در فرقه وجود نداشت اما همین پیام بهانه ای به دست نیروهای ناراضی داد که صریح تر حرفهای خویش را بزنند و زودتر از زیر یوق تکشیلات فرقه خارج شوند.
روزانه چندین نفر از هر یگان و قرارگاه خارج و به کمپ تحت کنترل نیروهای امریکائی فرستاده میشدند به گونه ای که دیگر در این کمپ تازه تأسیس ظرفیتی برای پذیرش نفرات بیشتر وجود نداشت و آمریکائی ها مجبور به ساختن کمپی بزرگتر گردیدند. این مکان بعدها تیف و سپس تیپف نام گرفت و محل زنده گی صدها نفر از افراد جدا شده فرقه شد که در مبحثی جداگانه و در آینده ای نزدیک به وضعیت و اوضاع حاکم بر این مکان خواهم پرداخت.
پائیز1382 شمسی بود و روزهای آخر اسارت من در فرقه. روزهائی سخت و دردناک، شکست خورده و افسرده، با تنی رنجور و با شلاق شکنجه گران فرقه نوازش داده شده،قاطعانه بر آن بودم که یا مرگ یا رهائی از شر دیو بیدادگر اشرف.
چندین هفته و ماه بود که من یک اعتصاب تشکیلاتی بدون پایان را شروع کرده و حال در اعتصاب غذا بسر میبردم. پس از سالها خدمت به تشکیلات رجوی در ایران و عراق، حال چیزی جز رهائی نمیخواستم.چه تلخ و سخت بود و تحمل ناپذیر، از اینکه میدیدم بهترین سالهای عمرم در راهی تلف شده که هیچ ارزشی نداشت. فقط بر روی زخمهای درون و جسمم با این سخن مرحم میگذاشتم که خدا میداند که نیت من خیر بود، من نیتی جز خدمت به کشورم نداشتم، این رجوی بود که به آرمان ما خیانت کرد.!!!
در آخرین روزهای اسارتم در فرقه دگر بار چندین هفته زندانی شدم و ناجوانمردانه کتک خوردم و خون از سر و رویم جاری گردید تا اینکه تقریباٌ در اواخر دی ماه 1382 خورشیدی علیرغم آنکه دوست داشتم وارد دنیای آزاد گردم و مثل سایر مردمان زنده گی کنم، اما مسئولین ناپاک و ظلم پیشه فرقه من و تنی چند از دوستان را تحویل کمپ نیروهای آمریکائی دادند و دوران جدیدی از اسارت ما شروع شد. هر چند که این اسارت مقداری متفاوت با اسیر بودن در تشکیلات رجوی بود و شرایط بهتر، اما اسارت، اسارت است و آزادی رؤیائی دیگر.
درست بود که ما دوران جدیدی از اسارتمان را نزد نیروهای اشغالگر امریکائی سپری میکردیم اما حال روز رجوی و رجوی پرستان به مراتب وخیم تر بود.
استراتژی جنگ مسلحانه رجوی عملاٌ و آشکارا شکست خورده و ماشین جنگی تروریستهای ضدایرانی مجاهدین خلق به گل نشسته و یا بهتر است بگوییم در باتلاق عراق در حال غرق شدن بود.
از ارتش به اصطلاح آزادی بخش چیزی جز یک نام ننگین باقی نمانده و فرمانده کلش یعنی رجوی جانی و قاتل در دخمه ای در زیر زمین مثل موش کور از ترس پنهان شده بود.
ارتشی که در زیر چتر حمایتی دشمن هر ایران و ایرانی یعنی صدام حسین مستبد تشکیل شده و نام ارتش آزادی بخش بر رویش نهاده شده بود اکنون حال و روزی وخیم داشت و در حال احتضار و جان کندن بود. این تشکیلات ضد میهنی به سمبل جنایتها و وطن فروشی رجوی و همدستانش تبدیل گشته بود.
ارتشی که با خون و رنج هزاران جوان بیگناه ایرانی تأسیس و نگهداری شده به ورشکستگی کامل رسیده و دوران طاغوتگری رجوی و رجویان رو به پایان بود. اکنون نیز پس از گذشت چندین سال از این حوادث میبینیم که فقط یک ارتش کاملاٌ ورشکسته و زمین گیر در اردوگاه کار اجباری اشرف مستقر میباشد.
رجوی دوران تاخت و تازت روبه اتمام است و زمان،زمان رهائی اسرای در بندت. نابود هر چه ظلم است و ظلمت.
پایان