از: کوچک آقا – پدر (گیلان)
به: فرزندم میرافضل
بسمه تعالی
با عرض سلام و ادب به پسر عزیزم میر افضل جان
پسر عزیزم میرافضل جان حالت چطوره خوب و سلامت هستی اگر از حال و احوال پدرت کوچک آقا را می خواهی بد نیستم بجز دوری دیدار شما. پسر عزیزم این نامه را برادر کوچک تو سید ناصر جلوی من پدر و برادرانت و خواهرانت می نویسد، چرا تو بدانی من و برادرانت و خواهرانت همگی در بستر سلامت بسر می بریم بجز دوری شما پسر عزیزم.
پسرم میرافضل جان این دومین نامه ای هست که برادر کوچک ات ناصر جلوی من که پدرت باشم و جلوی خانواده تو نوشت و برای تو فرستادیم اگر نامه به دست تو رسید بدان که همه ما هستیم و در بستر سلامت بسر می بریم، بجز دوری تو پسر عزیزم میر افضل جان این را می دانی که قبل اینکه سربازی بروی مادرت که اسمش کوکب صادقی هست از دست داده بودی و مادر نداشتی به سربازی رفتی حدود بیست سال است که رفتی سربازی بعداً به اسارت در آمدی هنوز ماها تورا ندیدیم بعد از این همه سال حالا که خبر تو به مارسید آن وقت خودت نمی خواهی پیش ما برگردی پسر عزیزم میرافضل جان دیگر چشمان من بینایی ندارد اگر یک کمی از سوی چشمان من باقی مانده است آن هم دیدن تو را دارد و از خداوند می خواهم مرا زنده نگه دارد و یک بار دیگه هم شده تورا ببینم و تورا در آغوش گرم خودم بگیرم. پسرم تو که مادر نداری ولی فکر من پدر را بکن که بی صبرانه منتظر تو نشستم و آنقدر این راه را نگاه می کنم تا تو بیایی و هم تورا ببنیم و هم تورا در آغوش گرم خودم بگیرم.
راستی نامه ای که فرستادی بدست ما رسید و عکسی که با نامه برای ما فرستادی آن بدست ما رسید و ما از دیدن عکس تو شناختیم که میرافضل ما زنده هست و از راه دور آنقدر خداوند را صدا می زنیم که خدا یا می شه یک بار دیگر پسرم را ببینم پسر عزیزم برادرانت و خواهرانت دیگر مثل من طاقتی برایشان نمانده آنها هم مثل من آنقدر این راه را نگاه کردن چشمان آنها هم خسته شده است، تو را قسم می دهم به روح بلند ملکوتی مادر که حدود بیست و چند سال است که از دنیا رفته به فکر ما بیفتی و نظر خودت را عوض کنی و برگردی به وطن و آغوش گرم خانواده خودت مگر دوران قبل از سربازی فراموشت شده که منه پدر چقدر برای تو زحمت کشیدم تا تورا به سربازی فرستادم و این را بدان مادر خدا بیامرز هم برای تو خیلی زحمتها کشیده است مگر فراموش کردی که پدر و مادر چقدر برای تو زحمت کشیدن دیگر سفارش نمی کنم و تو را به خداوند می سپارم و از تو می خواهم خوب به نوشته نامه فکر کنی.
راستی مگر یادت رفته که تو قبل از سربازی سرکار می رفتی و آن کار این بود که تو در دکانی ساندویچی حدود چند سال کار کردی و بعداً از سر کار بیرون آمدی و به خدمت سربازی رفتی مگر این خودت نبودی که محله خودت سه راه مزار و آقاسیدشریف را دوست داشتی چطور شد که یادی از محل و یا دوستان خودت خصوصاً حمید جلیلی که پسر عمه تو باشد نمی کنی میرافضل جان تورا به خدا قسم فکرت را عوض کن و به ما فکر کن.
و بیا پیش ما، دیگر عرضی ندارم و تورا به خداوند بزرگ می سپارم. پدر عزیزت کوچک آقا، برادرانت سید محمد میر حسین، سید عباس و سید ناصر – را هرگز از یاد نبر.