شواهد بسیاری دال بر این حقیقت وجود دارد، که سازمان مجاهدین برای برون رفت و فرافکنی از چالش های اساسی و استراتژیک دست به هر کاری می زند. برای رهبری مجاهدین چندان تفاوتی نمی کند که هزینه این فرافکنی ها را از جیب چه کسانی بپردازد. زمانی در فاز به اصطلاح سیاسی مجاهدین برای پیشبرد خطوط جنگ روانی – تبلیغاتی و رسیدن به فرایند فاز مسلحانه از قربانی کردن هواداران خود در درگیری های خیابانی ابایی نداشتند. خط صریح رهبری مجاهدین در این مقطع سوء استفاده از ناآگاهی شماری افراد ساده لوح و تحریک احساسات آنها به همراه ایجاد درگیری و در نهایت مظلوم نمایی بود و جالب تر اینکه اسباب اولیه پیش بردن این خط نیز هوادارانی بود که در ساده گی و سطحی نگری به ظاهر قضایا، دست کمی از طرف مقابل خود نداشتند. در واقع هم هواداران ساده و سطحی نگر سازمان و هم مخالفان ساده آنها بازیچه های سناریوی رهبری سازمان، برای پیش بردن استراتژی هرج و مرج گرایی و در نهایت ماهی گرفتن رجوی از آب گل آلود بودند.
وقتی رجوی در توجیه اقدامات به اصطلاح تلافی جویانه اش در فاز نظامی به درخواست و فشار هواداران برای ورود به فاز عمل، مقابل به مثل می کند، در واقع بخش پایانی سناریوی خود نوشته اش را رقم می زند. اما گذشت زمان حقایق تلخ و اسفناکی از این پروژه ضداخلاقی و ماکیاولیستی را روشن ساخت. از همان زمان تا اکنون کماکان سناریوی سوء استفاده از هواداران و بدنه تشکیلاتی در اشکال و ابعاد مختلفی دنبال شده و می شود. شاید بتوان وضعیت امروز قرارگاه اشرف و جنگ روانی رجوی بر روی آن را فرایند و اوج کمی و کیفی چنین خط و ربطی تعبیر کرد. واقعیت این است که در حال حاضر رجوی بخش اعظم جنگ تبلیغات – روانی خود را حول همین موضوع متمرکز و سازماندهی کرده است. و وقتی قرار است خودش را از تیررس انواع اتهامات و عواقب عملکردهایش مصون دارد، اهرم و ابزاری جز همین قربانیان و اسیر شدگان در قرارگاه اشرف ندارد. رهبری سازمان مدام دم از یک فاجعه انسانی می زند. پوشش او برای وقوع چنین فاجعه ای استرداد این قربانیان به ایران است. و این در شرایطی است که هیچکس جز رجوی و اصحاب نزدیک اش حول این ادعا کمترین درصدی متصور نیستند. از این رو باید این ادعا را از دریچه و مجرای دیگری مورد بررسی و گمانه زنی قرار داد. واقعیت این است که روند تحولات در عراق و به خصوص در میان مجاهدین بر اساس وعده های بی اساس رجوی به گونه ای پیش رفته و می رود که کماکان چیزی جز فرسودگی و انفعال و در نتیجه میل جریان وار به ترک قرارگاه اشرف در میان اعضای آن مشاهده نمی شود.
رجوی می داند روند تحولات آینده حتی اگر به همین منوال موجود یعنی بر پایه فرسایشی بودن وضعیت و نیروهای قرارگاه اشرف هم پیش برود، چیزی جز ریزش قریب الوقوع درونی و البته نهایی در انتظارش نخواهد بود. او می داند، خط جنگ روانی محاکمه و زندان و اعدام افراد داوطلب بازگشت به ایران سوخته و لو رفته و لاجرم اکثریت اسیران قرارگاه اشرف می دانند در صورت میل بازگشت به ایران نه تنها خطری متوجه آنها نخواهد بود که به شهادت موارد بی شمار مورد استقبال خانواده ها و جمهوری اسلامی نیز واقع خواهند شد. از سوی دیگر کارشکنی های عامدانه و بعضا قوانین دست و پاگیر موجود بر سر راه انتقال و اخذ پناهنده گی جداشدگان مستقر در تیف برای کشورهای اروپایی نیز در نهایت چاره ای جز تبدیل شدن به یک پروسه و مدار قانونمند نخواهد داشت. در این صورت نیز بیشترین انتفاع و بهره ممکن را هم افراد موجود در تیف و سپس اسیران در قرارگاه اشرف خواهند برد.
رجوی از هر سو که به کل قضیه نگاه کند، در اینکه او بازنده اصلی این شرایط خواهد بود، خودش هم تردیدی ندارد. و در این وضعیت بحرانی بدون شک تنها و تنها اهرم و امکانی که برای فرافکنی و نجات خود پیش رو می بیند، ادامه همان جنگ روانی مستعمل شده و کهنه سوء استفاده از هواداران با عناوین و بهانه های مختلف است. اما این بار رجوی هدف نهایی خود را نه در سوء استفاده از عواطف و احساسات اسیران خود، که به جد در اهتمام به قربانی کردن تمامی آنها متمرکز کرده است. وقتی رجوی پیشاپیش دم از یک فاجعه انسانی می زند که ظاهرا با واگذاری قرارگاه اشرف به دست نیروهای عراقی معلوم نیست توسط چه کس یا کسانی قرار است رقم بخورد، در واقع او جلوتر بر اساس کدها و نشانه های آشنا و دستمایه های تکرارشونده اش همچون فرامین تشکیلاتی مبنی بر ایجاد درگیری های خیابانی و جنگ های حیدر نعمتی در ایران و بعدتر خودسوزی و عملیات انتحاری مشابه آنچه در ژوئن 2003 رخ داد، کمیت و کیفیت و سمت و سوی این فاجعه انسانی را نشان می دهد.
رجوی با زبان بی زبانی می گوید وقتی به گوشه رینگ برود و مفری برای فرار و نجات خود نداشته باشد، تنها سرمایه ممکن اش یعنی اسیران در قرارگاه اشرف را وجه المصالحه و قربانی خود خواهد کرد. رجوی همان گونه که در جریان وقایع ژوئن 2003 نشان داد، می تواند ضمن سوء استفاده از این قربانیان در نهایت مسئولیت آن را نیز به گردن دیگران بیندازد. کما اینکه وقتی با واکنش های تند و عواطف جریحه دار شده افکار عمومی غرب در قبال خودسوزی ها مواجه شد، دستگاه قضایی فرانسه و در نهایت دولت این کشور را عامل و مسبب این فجایع معرفی کرد. و جالب تر اینکه بعدها و به کرات رجوی در پیام هایش و همچنین در سایر موضوع گیری های رسانه ای، کماکان از انتخاب راه حل خودسوزی و عملیات انتحاری از نوع ژوئن 2003 تاکید و به مثابه یک امکان تکرار شونده سخن گفت. فاجعه انسانی مورد نظر مجاهدین که مدام روی آن تاکید دارند، و افکار عمومی و دولت ها را در قبال عواقب و پی آمدهای وقوع آن هشدار می دهند، دقیقا در راستای چنین خط و ربطی قابل گمانه زنی و پیش بینی است. اگر رجوی سه دهه پیش با قربانی کردن شماری چند از هواداران اش و تحریک عواطف و احساسات مابقی مبنی بر انتقام گیری و عمل مقابله به مثل آنها را به مسلخ کشاند، امروز همان سناریو در کیفیتی کاملا متفاوت و ابعادی غیرقابل تصور امکان تکرار شدن دارد.
اگر پذیرفته ایم که رجوی ماهیت مناسبات درونی تشکیلات اش را با الگوبرداری بی واسطه از کنش های فرقه ای تدوین و تنطیم کرده و می کند، وقوع فاجعه ای از نوع خودکشی جمعی، فرض دور از ذهن و غیر قابل تصوری نیست. رجوی می داند و اتفاقا بهتر از هر کس، که هیچکس جز خودش نه می تواند و نه اساسا نفعی برایش دارد تا چنین فاجعه ای را رقم بزند. تنها او است که به شهادت گذشته و میزان قربانیانی که از اسیران خود گرفته، قادر است جهانی را به کام نیستی بکشد تا ثابت کند او تنها راوی حقیقت جهان و پیش گوی آینده است. پیش گویی که هم آن را رقم می زند و هم زودتر از بقیه بر گور قربانیان اش اشک تمساح می ریزد. در چنین موقعیتی گذاشتن این سوال پیش روی رهبری مجاهدین، که فاجعه انسانی مورد نظر آنها مشخصا بر چه زمینه های ذهنی و عملی و عینی مفروض و متصور و محرز شده، تنها یکی از مسئولیت های جامعه بین المللی و به خصوص حامیان غربی مجاهدین و البته نهادهای حقوق بشری است که به نظر می رسد در صورت هر اتفاقی از این جنس، مسئولیت آن خواهند بود.
واقعیت این است که به همان اندازه که رجوی می داند چه می خواهد و چه اهدافی را دنبال می کند، به همان نسبت طرف های غربی مجاهدین در خواب غفلت به سر می برند. اینکه چه میزان قربانی و هزینه انسانی آنها را نسبت به حقیقت پدیده ای چون رجوی و پیچیدگی های او مجاب خواهد کرد، ظاهرا باید کماکان انتظار کشید. و این در شرایطی است که کسانی که ماهیت این پدیده را فهم و درک کرده اند، کماکان بینه ها و نشانه های غیر قابل کتمانی برای معرفی او ارائه کرده و می کنند. رجوی در اوایل سال 1364 در اثبات وفاداری هواداران اش به خود، اقدام به خودسوزی را کمترین کنش اثباتی تلقی و می گوید:
"باز هم تاکید می کنم. باور کنید به خدا که خودسوزی و عمل انتحاری به نسبت آن فدیه و فدا، چیزی نبود. کما اینکه حالا برای همه مجاهدین نثار جان کمترین فدا است. از آن روز هیچ مجاهدی را ندیدم و هیچ گزارشی را نخواندم که کمترین درخواست و تقاضای او عمل مقدس انتحاری نباشد." (1)
محمد حیاتی در سالگرد خودسوزی صدیقه مجاوری در واکنش به جامعه جهانی در تلویزیون مجاهدین می گوید:
"می توانیم با برافروختگی و از جان گذشتگی خودمان آنچنان انرژی آزاد کنیم که هیچکس جلودار ما نباشد." (2)
می توان به صدها نوع از این فاکت ها استناد کرد. فاجعه انسانی مورد نظر مسعود رجوی دقیقا بر اساس چنین زمینه هایی شکل خواهد گرفت. رجوی از هم اکنون انگشت اتهام اش را در قبال چنین فاجعه ای متوجه جامعه بین الملل کرده است. همان گونه که او اتحادیه اروپا، دیدبان حقوق بشر، قوه قضائیه و دولت فرانسه و در نهایت همه لیست های تروریستی دربردارنده نام مجاهدین را مسبب مرگ دلخراش صدیقه مجاوری و ندا حسنی معرفی کرد. دست رجوی برای انجام هر اقدام غیر انسانی و اتهام به هر کس باز است. به این دلیل که او به هیچ پرنسیبی التزام ندارد.
منابع
1- سخنرانی رجوی به مناسبت ازدواج ایدئولوژیک با مریم عضدانلو. نشریه مجاهد، شماره 54. خرداد سال 1364.
2- محمد حیاتی در تلویزیون مجاهدین به مناسبت سالگرد خودسوزی صدیقه مجاوری در سال 1386.