نگار عباسی! او می داند که پدر و مادرش در پادگانی بنام اشرف اسیر هستند. وی تا کنون داستان پدر و مادرش را برای کسی بیان نکرده است. پدر و مادر نگار یکی از 3400 عضو سازمان هستند و در پادگان اشرف به اسارت در آمده اند. نگار این امید را دارد که پدرش مظفر عباسی، و مادرش طیبه نوری، به زندگی خود برگردند و خلعی که در کنار او وجود دارد را پُرکنند
داستان دختری که حسرت دیدن پدر و مادرش را می خورد.
نگار عباسی! او می داند که پدر و مادرش در پادگانی بنام اشرف اسیر هستند.وی تا کنون داستان پدر و مادرش را برای کسی بیان نکرده است. پدر و مادر نگار یکی از 3400 عضو سازمان هستند و در پادگان اشرف به اسارت در آمده اند. نگار این امید را دارد که پدرش مظفر عباسی، و مادرش طیبه نوری، به زندگی خود برگردند و خلعی که در کنار او وجود دارد را پُرکنند. او تا کنون چندین نامه برای پدر و مادرش ارسال کرده ولی تا به حال جوابی از طرف پدر و مادرش به او داده نشده است.
نگار می گوید! چند سال است من از لطف و محبت پدر و مادرم دور هستم و کمبود آنان را لحظه به لحظه احساس می کنم زمانی که مرا رها کردند کودکی بیش نبودم و نمی دانستم چه آینده ای در پیش دارم. اگر می دانستم هرگز اجازه نمی دادم مرا تنها بگذارند. اگر تمام دنیا را به من بدهند جای مهر پدر و مادرم را پُر نمی کند. پدر و مادر هم کلاسی هایم وقتی به مدرسه مراجعه می کنند و من آنها را می بینم حصرت بی پدر و مادری را می کشم. دلم خیلی برای پدر و مادرم تنگ شده است. تنها کسانی که بر دردم می توانند مرحمی بگذارند پدر و مادرم هستند. ای سازمان ظالم و بی رحم که پدر و مادر مرا به اسارت خودت گرفتی. گناه من چیست؟ که بایستی من به دور از مهر و محبت پدر و مادرم بزرگ شوم. عجب آدمهای بی رحم و گستاخی در این دنیا پیدا می شوند که حتی به کودکان هم رحم نمی کنند من از پدر و مادرم عصبانی نیستم از کسانی عصباتی هستم که پدر و مادر مرا به اسارت گرفته اند. می دانم هنوز پدر و مادرم به من فکر می کنند. هر انسانی در هر کجا که باشد فرزندش را فراموش نمی کند. 12 سال است آرزویی بس بزرگ بر دلم مانده. و آن اینست که می خواهم پدر و مادرم را در آغوش بگیرم. آیا این گناه است؟ امیدوارم سازمان ظالم و ضد بشر که پدر و مادر مرا به اسارت گرفته است صدای من به آنها برسد و بدانند بدون پدر و مادرم چه روزگار سختی را سپری می کنم. امیدوارم هر چه زودتر پدر و مادرم به زندگی خود برگردند و آنها را در آغوش بگیرم.
نگار عباسی
برچسب ها
عناوین برتر مسعود و مریم رجوی و رهبری فرقه نفی روابط خانوادگی در مناسبات فرقه رجوی کودکان؛ قربانیان فرقه رجویپیام تصویری آمنه یوسفی گیلاکجانی به برادر اسیرش محمد تقی برادر جان همیشه در قلب من جا داری
درگذشت عبدالحسین منصوری پیام تسلیت به خانواده نصار شیخ منصوری
نور شب یلدا را دریاب علی جان نامه یلدایی زهرا قلیزاده به علی قلیزاده عضو اسیر رجوی
پیام تصویری آمنه یوسفی گیلاکجانی به برادر اسیرش محمد تقیبرادر جان همیشه در قلب من جا داری
محمد تقی یوسفی از اسرای گرفتار در فرقه بدنام رجوی است که هم اکنون در اسارتگاه رجوی در آلبانی محبوس است. ایشان متولد 1346 از گیلاکجان رودسر هستند که در سن 18 سالگی بواسطه مادر لباس رزم و وطن دوستی پوشید و روانه جبهه حق علیه باطل شد و در تاریخ 27/2/1365 از لشکر21 حمزه […]
درگذشت عبدالحسین منصوریپیام تسلیت به خانواده نصار شیخ منصوری
انالله واناالیه راجعون با نهایت تاثر و تالم با خبر شدیم که آقای عبدالحسین منصوری برادر نصار شیخ منصوری از اعضای گرفتار در سازمان مجاهدین خلق در تاریخ 27 آذر 1404 بعد از تحمل یک دوره بیماری دار فانی را وداع گفت و به رحمت ایزدی پیوست. به همین مناسبت انجمن نجات خوزستان درگذشت آقای […]
نور شب یلدا را دریاب علی جاننامه یلدایی زهرا قلیزاده به علی قلیزاده عضو اسیر رجوی
سلام علی جان. سلامتی داداشی جان؟ امشب شب یلدا است و جایت در جمع خانواده خالی است. امشب شبی هست که همه خانواده ها دور هم جمع می شوند اما در خانواده ما جای تو خالی است. به رسم کهن در شب یلدا همه دور هم جمع می شوند و فال حافظ میگیرند، هندوانه میخورند […]
ثبت دیدگاه
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد. پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد. پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

نگار می گوید! چند سال است من از لطف و محبت پدر و مادرم دور هستم و کمبود آنان را لحظه به لحظه احساس می کنم زمانی که مرا رها کردند کودکی بیش نبودم و نمی دانستم چه آینده ای در پیش دارم. اگر می دانستم هرگز اجازه نمی دادم مرا تنها بگذارند. اگر تمام دنیا را به من بدهند جای مهر پدر و مادرم را پُر نمی کند. پدر و مادر هم کلاسی هایم وقتی به مدرسه مراجعه می کنند و من آنها را می بینم حصرت بی پدر و مادری را می کشم. دلم خیلی برای پدر و مادرم تنگ شده است. تنها کسانی که بر دردم می توانند مرحمی بگذارند پدر و مادرم هستند. ای سازمان ظالم و بی رحم که پدر و مادر مرا به اسارت خودت گرفتی. گناه من چیست؟ که بایستی من به دور از مهر و محبت پدر و مادرم بزرگ شوم. عجب آدمهای بی رحم و گستاخی در این دنیا پیدا می شوند که حتی به کودکان هم رحم نمی کنند من از پدر و مادرم عصبانی نیستم از کسانی عصباتی هستم که پدر و مادر مرا به اسارت گرفته اند. می دانم هنوز پدر و مادرم به من فکر می کنند. هر انسانی در هر کجا که باشد فرزندش را فراموش نمی کند. 12 سال است آرزویی بس بزرگ بر دلم مانده. و آن اینست که می خواهم پدر و مادرم را در آغوش بگیرم. آیا این گناه است؟ امیدوارم سازمان ظالم و ضد بشر که پدر و مادر مرا به اسارت گرفته است صدای من به آنها برسد و بدانند بدون پدر و مادرم چه روزگار سختی را سپری می کنم. امیدوارم هر چه زودتر پدر و مادرم به زندگی خود برگردند و آنها را در آغوش بگیرم.