آزادی، عدالت، قسط، دموکراسی و… کلمات ذبح شده ای هستند که تاکنون افراد و گروه ها برای فریفتن و جذب نفرات و پیشبرد اهداف سیاسی از آن استفاده می نماند ولی وقتی به مرحله عمل آن می رسند با هزار توجیه و تبصره و قانون از اجرای آن سر باز می زنند و از آن در جهت امیال خود بهره می گیرند.
از جمله کسانی که در چند دهه اخیر سعی داشته است بیشترین سوءاستفاده را از این کلمات ببرد مسعود رجوی بوده است.
او تاکنون توانسته با بازی کلمات و جملات افراد زیادی را بفریبد و در بازی های سیاسی و نظامی و جنگ قدرت خود چون مهره شطرنج از آنان استفاده کند و از جان و مال و ناموس آنان بگذرد، و امروز در بن بست آشکار در یک دور تسلسل و در جا زدن ایدئولوژیکی طی سلسله آموزش ها به تکرار یاوه های اوایل انقلاب بپردازد و در توجیه کاری مشمئز کننده، علت شکست ایدئولوژیکی خود را به گردن رهبری انقلاب (آقای آیت الله خمینی) بیندازد.
او در فرافکنی مشمئز کننده دیگر در سلسله بحث های پوچ و توخالی در قسمت یازدهم پیام خود در بحث عدالت اجتماعی!! علنا منکر رهبری انقلاب توسط شخص آیت الله خمینی می شود و او که دروغگویش باعث کم حافظگی اش شده است و فراموش نموده است که در قسمت اول همین سریال کمدی در باز نگری فعالیت های فاز سیاسی، چگونه مرحوم احمد خمینی را واسطه گرفته است تا حتی یکبار هم شده به ملاقات امام برود و ثابت کند که او در گوشه ای از این جریانات انقلاب نقشی داشته تا به نوعی آقا او را تایید کند و به بازیش بگیرد، امروز مدعی است که آقای خمینی از سال 44 تا 56 در روزگار بریدگی و افول سیاسی به سر می برده است و فعالیت اصلی او از سال 56 تا 57 (یعنی به مدت یک سال) آن هم تحت تاثیر کارتر و فضای باز سیاسی در رژیم شاه بود.
شارلاتان بازی رجوی از این ادعا از آنجا پیداست که نخواسته است مبارزه و ایستادگی آشکار و علنی آقای خمینی در مقابل رژیم شاه را که از سال 1342 بطور علنی و آشکار آغاز شده است را یاد آوری کند که اسناد تاریخی و فیلم دستگیری و تبعید ایشان به ترکیه هم بارها از طریق رسانه های مختلف پخش شده است.
نقش آقای خمینی از سال 1342 در برانگیختگی جوانان معترض و انقلابیون مسلمان در مقابل نظام شاهنشایی و هم چنین رهبری مخفی و علنی انقلاب بر کسی پوشیده نیست ولی انکار آن توسط شخص رجوی فقط و فقط از روی کینه توزی ایدئولوژیک (دجالیت) و عقده گشایی سیاسی است.
راستی اگر آقای خمینی در طول سال های قبل از انقلاب (44 تا 56) که دوران رشد سیاسی جوانان و دانشجویان ایران بود، در پاسیوی و افول سیاسی قرار داشت، چه کسی هدایت انقلاب ایران را بر عهده داشت؟
آیا این انقلاب به صورت خود بخودی رشد و هدایت شده است؟
آیا رهبران گروه های چپ و از جمله مجاهدین که از همان ابتدای اعلام مبارزه مسلحانه دستگیر و زندانی و یا در گیر تصفیه حساب و انشعابات درونی بودند، رهبری مردم و جوانان را بعهده داشتند؟
و یا چنین می پندارید که نظام شاهنشایی پهلوی و حامی آن امپریالیسم آمریکا با همه جهان خواریش!!! از گروه ها ی چپ و امثال رجوی ها ترسیده و خاک ایران را ترک نموده است!!؟
بدیهی است مبارزه آقای خمینی در سالهای 41 و 42 که منجر به دستگیری و تبعید ایشان شده است سن و سال رجوی آنقدر نبوده که به درک و شعور سیاسی برسد تا معنای مبارزه را بفهمد.
رجوی برای اثبات خیانت خود از هیچ دروغ و دجالیتی دریغ نمی کند و تلاش دارد که تمامی خیانت ها و جنایت ها و ضدیت خود از انقلاب و مردم ایران را که تا کنون مرتکب شده است را به حساب تضادهای ایدئولوژیک با رهبری آن بگذارد.
علم کردن ضدیت آقای خمینی با جامعه بی طبقه توحیدی مجاهدین از قبل از انقلاب خود راهی برای گریز و فرار از شکست آرمان های فرقه ای مجاهدین است.
بحث بر پایی جامعه بی طبقه توحیدی که از سال های انقلاب(سلسله بحث های تبین جهان در دانشگاه تهران) توسط رجوی نشخوار می شود و بنا به اظهارات رهبری فرقه مصداق واقعیت یافته و یا در حال وقوع آن، همان جامعه کوچک و فرقه ای قرارگاه اشرف است که تاکنون مطالب زیادی از مناسبات جهنمی توسط اعضا و مسئولین جدا شده آن در سایت ها و رسانه های مختلف درج گردید که در جمله می توان گفت:
اشرف جامعه ای که رجوی با تمامی داشته ها و برداشت های ایدئولوژیک خود که همان آرمان مجاهدین خلق (جامعه بی طبقه توحیدی که آقای آیت آلله خمینی با آن در جنگ بوده است) را، در عراق پیاده نموده است که اعضا و افراد در چندین سطح و طبقه تشکیلاتی همانند حیوانات مورد استثمار و تحقیر قرار می گیرند تا رجوی ها خداگونه!! در مخفی گاه های خود از دورترین نقاط دنیا توسط کنترل تشکیلاتی بر آنان خلافت کنند.