"مقصود" برادر انقلاب کرده در انبار سرو سالن غذا خوری نشسته و به قابلمه کوچکی که روی آن نوشته شده بود "مرغ اوره ای یعقوب" خیره شده بود چند دقیقه ای بود که درگیر این تناقض بود که مرغ را بخورد یا نه؟چند روزی بود که مستمراً عدس پلو، استانبولی، آش وبادمجان خورده بود بالاخره در یک لحظه خودش را توجیه کرد که احتمالاً برادر یعقوب از ماموریت بر نمی گردد چشم روی لحظه اش بست ودر یک چشم به هم زدن کار قابلمه کوچک مرغ را یکسره کرد ساعت 45/14 برادر یعقوب خسته وگرسنه از ماموریت برگشت ومستقیماً به سالن غذاخوری مراجعه کرد.از نبودن قابلمه کوچک غذایش تعجب کرد وبعد از مدتی مقصود مسئول صنفی را صدا زد.برادر مقصود خیلی گرسنه ام قابلمه غذا خوری را می آوری؟ برادر مقصود که بد جوری غافلگیر شده بود گفت که امروز غذای ویژه نداشته ای وغذای شام هم عدس پلواست. یعقوب در عین ناباوری اصل را بر اعتماد گذاشته وبا گرم کردن وخوردن چند عدد کوکو سیب زمینی یخ زده به سمت محل کار میرود.
چهار روز بعد در نشست عملیات جاری برادر مقصود سوژه نشست می شود وشروع به خواندن فاکتهایش میکند.
فاکت: وقتی برادر یعقوب برای گرفتن مرغ اوره ای خود مراجعه کرد به دروغ به او گفتم غذای امروز وی نیز عدس پلو است.
نقطه آغاز: بد جوری هوس خوردن مرغ کرده بودم مرغ برادر یعقوب را خوردم.
واقعیت این بود که من به او دروغ گفته بودم ومرغ برادر مجاهد بیمار انقلاب کرده خود را خورده بودم که این خود یک ضد ارزش است. واقعیت اینکه….
یعقوب: واقعیت تو سرت بزند ران وسینه مرغ را کوفت کردی الان واقعیت میخوانی؟ کور بودی قبل از خوردن و بلعیدن مرغ ها واقعیت را ببینی؟ نامرد،پست فطرت ای طعمه بلفعل حداقل در لحظه عملیات جاری می کردی ویک ران آن را می خوردی؟با اهرم انقلاب خواهر مریم نتوانستی جلو شکمت را بگیری؟
یعقوب: خواهر، مقصود باید در صحنه لحظه اش را می چرخاند نه اینکه یک قابلمه مرغ را خورده تا ته نوشابه هم بالاش حالا اومده فاکتش را میخواند.او دست رو نکرده.خواهر، شما نمی دانید آن روز من از گرسنگی چه کشیده ام.خواهر مرغ گرم را خورد وبه من کوکوی سیب زمینی یخ زده داد.کوکوی سیب زمینی یخ زده می دانی یعنی چه ای نامرد؟خیلی ساده از روی فاکت خودت گذشتی.اصلاً عملیات جاریش را قبول ندارم.باید از این به بعد برای خودش یک رهنمود عملی بگذارد. باید ظلمش را بخواند.
خواهر مسئول نشست: یعقوب تو هم بس کن خیلی پیله می کنی دیگر اینقدر مظلوم نمایی نکن. شش روز هفته مرغ میخوری بگذار یک روز هم کوکوی یخ زده خورده باشی.ما که می دانیم زیر مینیمم تو مرغ است و تمارض می کنی.
یک نفر از میان جمعیت: خواهر این یعقوب واقعاً تمارض می کند او باید بند ناف و پاشنه آشیل خودش یعنی وابستگی به مرغ را قیچی کنه میگه من اوره ایی هستم ولی آن روز در قصابی 2 کیلو جگر و یک کیلو دنبلان را به سیخ کشید و خورد بعد هم فاکتش را نخواند.
خواهر مسئول نشست: یعقوب برو بشین تمامی فاکت های گوشت قرمز خوردنهات را پروژه می کنی با نقطه آغاز مشخص و رهنمود عملی برای نشست فردا شب می آوری می تونی از دیگر نفرات اوره ای هم کمک بگیری.مقصود تو هم برو سر جات خوب دست رو نکردی.تو چند روز این تناقض را با خود حمل می کردی در حالیکه خود مرغی که خورده بودی را یکساعت بعد صفر صفر کردی.نگو منظورم را نمی فهمی که هرچه از دهنم در بیاد بهت میگم.تو از ساعت اول صبح این لحظه را داشتی که مرغ یعقوب را بخوری شاید قبل از خواب هم به آن فکر کرده ای خودت باید دست روکنی.می دانی حرص و ولع خوردن ریشه در مسئله دوران دارد برو تو نشستهای غسل هفتگی صفر صفر کن.تو دفترت بنویس مرغ می دهد جیم.جیم هم میدهد شیطان رجیم…
نفر بعدی کسی میخواهد گزارش بخواند.
یعقوب در حالیکه آرام آرام می رفت که سر جایش بنشیند با خود گفت پس آن روی سکه جیم مرغ است نه ف. یبر(داریوش)قنواتی