رجوی بهترین دوران زندگیم را با دروغ و نیرنگ از من گرفت
زمانی که در جبهه جنگ به اسارت در آمدم من و ما بقی اسیران را به اردوگاه مجاهدین منتقل کردند. در اُردوگاه یک هفته ای با ما کاری نداشتند و در اختیار خود بودیم. بعد از یک هفته ما را جمع کردند و گفتند یک سری کلاسهای آموزشی قرار است برای شما گذاشته شود در […]
گفتگوی میزان با اعضای جدا شده از سازمان مجاهدین خلق در حاشیه جلسه ۳۹ دادگاه
جلسه 39 دادگاه رسیدگی به اتهامات سران مجاهدین خلق، روز سه شنبه 1 مهرماه 1404 در شعبه یازدهم دادگاه کیفری یک استان تهران، با حضور شکات، وکلای مدافع و دادستان و همچنین تعدادی از اعضای جدا شده از سازمان به عنوان شاهد برگزار گردید. هادی شبانی، صمد اسکندری و فتح الله اسکندری از جمله اعضای […]
آقای مرتضی اسماعیلیان واقعیت این نیست که شما می گویید!
نگاهی به سیمای فرقه رجوی انداختم. مرتضی اسماعیلیان با نام مستعار (منصور) را آورده بودند و از زنان در مناسبات فرقه صحبت می کرد. از مژگان پارسایی خیلی تعریف و تمجید می کرد. می گفت در جنگ ائتلاف خواهر مژگان کارهایی انجام داد که در تاریخ مجاهدین بی نظیر بود. او در ادامه می گفت […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و ششم
امیر یغمایی در قسمت قبل خاطراتش گفت: شبها بمباران بغداد ادامه داشت. از رادیو میشنیدیم که آمریکاییها در حال پیشروی هستند و به سمت پایتخت میآیند. فضایی از نگرانی در بین ما حاکم بود که در صورت مواجهه با نیروهای ائتلاف باید چه رفتاری داشته باشیم. هوا کمی بهتر شده بود. نه از نظر دما، […]
داستان آشنایی و جدایی من از مجاهدین خلق – قسمت چهارم
در قسمت قبل خاطراتم گفتم که نزدیک به یکماه در پایگاه موسوم به الهی بودم تا اینکه بهمراه 15 نفر دیگر از فرودگاه اسلام آباد به عراق رفتیم. برخلاف تصور اولیه ام حضور من در قسمت پذیرش قرارگاه حنیف سه ماه طول کشید و من طی این مدت نتوانستم همشهریهای سابق را که بعد از […]
چرا رجوی مرا به زندان خودش و ابوغریب انداخت – قسمت پایانی
حمید دهدار حسنی در قسمت قبل خاطراتش از قبول سازمان برای جدایی گفت. او چنین گفت: مسئول مجاهدین گفت ما شما را به عراقی ها تحویل می دهیم و قرار شد تا آنها خودشان شما را تا لب مرز ایران ببرند. من به او گفتم می دانید که اگر به ایران برسم احتمالا دستگیر و […]
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت پنجاه و پنجم
شبها بمباران بغداد ادامه داشت. از رادیو میشنیدیم که آمریکاییها در حال پیشروی هستند و به سمت پایتخت میآیند. فضایی از نگرانی در بین ما حاکم بود که در صورت مواجهه با نیروهای ائتلاف باید چه رفتاری داشته باشیم. هیچ رهبری متمرکزی در سازمان مجاهدین وجود نداشت که سیاستی واحد در قبال آمریکاییها اتخاذ کند. […]
داستان آشنایی و جدایی من از مجاهدین خلق – قسمت سوم
علی اکرامی در قسمت قبل خاطراتش گفته که مسعود رجوی رهبر ریاکار سازمان با استفاده از شرایط و جو جوشان جامعه و عدم شناخت نسل جوان نسبت به ماهیتش و با استفاده از توانمندی های شیطانی اش در سخنرانی های آتشین، قلب و روح و روان برخی از جوانان را به تسخیر خود در آورد […]
چرا رجوی مرا به زندان خود و بعد ابوغریب فرستاد – قسمت چهارم
حمید دهدار در قسمت قبل از صحبت کردن با خانواده گفت و گفت که بعد از بیرون آمدن از اتاق تلفن چنان انرژی و توان گرفته بودم که بلافاصله نامه ای به مسئول یگانم که آن موقع محسن نیکامی (کمال) بود نوشته و در آن صراحتا گفتم که از این تاریخ به بعد حاضر به […]
داستان آشنایی و جدایی من از مجاهدین خلق – قسمت دوم
در قسمت قبل گفتم که با انتخاب مجاهدین خلق به سراب رسیدم. آنها از صداقت و جسارت و اعتماد من و نسل همانند من بیشترین سو استفاده ها را کردند. من از ایدئولوژی و طرز برداشت آنها از اسلام اطلاعی نداشتم، ولی به دلیل اظهار به اسلامی بودن عقایدشان و شجاعت و از جان گذشتگی […]
چرا رجوی مرا به زندان خود و بعد ابوغریب فرستاد – قسمت سوم
در قسمت قبل گفتم که بعد از خروج از اتاق تلفن حال و هوای دیگری داشتم. احساس کردم به کوهی بزرگ تکیه کردم چنان از خانواده ام توان و انرژی گرفتم که احساس کردم همان نیروی محرکه قوی در من ایجاد شده که می توانم به راحتی همه موانع ذهنی و عینی را کنار بزنم […]
چرا رجوی مرا به زندان خود و بعد ابوغریب فرستاد – قسمت دوم
همانطور که در قسمت قبل گفتم، علاوه بر تصویروحشتناکی که رجوی از دنیای بیرون از تشکیلات برای ما درست کرده بود از طرف دیگرهم شدیدترین برخوردها را برای افراد خواهان جدایی در دستورکارش قرار داده بود که واقعا برای ما بسیار رعب انگیز بود. او همه اعضا را در یک وضعیت بلاتکلیفی و بن بست […]