یکشنبه, ۳۰ آذر , ۱۴۰۴
خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت چهل و دوم 25 خرداد 1404

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت چهل و دوم

قرار است یکی از دردناک‌ترین خاطرات زندگیم رو، در چند بخش بنویسم. روایتی که هنوز ته وجودم زنده‌ست. هر بار که بهش فکر می‌کنم، چیزی درونم می‌لرزد. نوشتنش حالم را خراب می‌کند، ولی برای ثبتش، مجبورم بنویسمش. این خاطره، فقط یک خاطره نیست — تکه‌ای از روحم، زخمی که هنوز بسته نشد است. “یک انسان […]

کودکی که نبود؛ روایت نسل سوخته در اردوگاه‌های فرقه رجوی 20 خرداد 1404

کودکی که نبود؛ روایت نسل سوخته در اردوگاه‌های فرقه رجوی

مقدمه در میان روایت‌های تلخ از فعالیت‌های فرقه رجوی، یکی از زوایای کمتر پرداخته‌ شده اما عمیقاً تکان‌دهنده، سرنوشت کودکانی است که در اردوگاه‌های این فرقه، به‌ ویژه در اشرف و لیبرتی، رشد یافتند یا از والدین‌شان جدا شدند. این کودکان، قربانیان خاموش ایدئولوژی‌ای شدند که خانواده را دشمن مبارزه تلقی می‌کرد و کودک را […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت سی‌ ام 13 اردیبهشت 1404

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت سی‌ ام

دهم آوریل ۱۹۹۹، روزی فراموش‌نشدنی بود. ترور یک ژنرال بلندپایه ایرانی، صیاد شیرازی، رخ داد و این اتفاق پیامدهای گسترده‌ای به دنبال داشت. در میان مجاهدین، همه منتظر واکنش و تغییرات احتمالی در شرایط سیاسی بودند. در آن زمان، من حدود ده ماه در کمپ اشرف بودم. پیامی از رهبر ظهر همان روز، فرماندهان اعلام […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت بیست و نهم 10 اردیبهشت 1404

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت بیست و نهم

در قسمت قبل، امیر یغمایی با ذکر خاطره ای از کمپ اشرف درباره اولین تجربه اش از مواجهه با مرگ توضیح می دهد. مرکز ۱۹ حالا دیگر شکل واقعی خود را پیدا کرده بود. روزهای ما در گرمای سوزان بیابان عراق سپری می‌شد، جایی که خورشید از صبح زود با تمام قدرتش بر زمین خشک […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت بیست و هشتم 08 اردیبهشت 1404

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت بیست و هشتم

بخش مرکز ۱۹ در حال شکل‌گیری بود. در هفته‌ها و ماه‌های آینده، موجی از کودکان تازه‌‌ وارد مجاهدین از کشورهای مختلف غربی به کمپ اشرف می‌آمدند و ما نیز آن‌ها را همان‌طور که خودمان استقبال شده بودیم، خوشامد می‌گفتیم. با کوبیدن بر بشکه‌های پلاستیکی، رقص بندری و کردی، بستنی، شیرینی، تخمه آفتابگردان و شب‌نشینی همراه […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت بیست و هفتم 06 اردیبهشت 1404

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت بیست و هفتم

امیر یغمایی در قسمت قبل خاطرات خود از اولین تمرین تیراندازی می گوید. فکر اینکه باید اسلحه را کنار صورتم بگیرم و شلیک کنم، برایم دلهره‌آور بود. فرمانده میدان تیر، سعید نقاش، که یکی از مجاهدین قدیمی و باتجربه بود، به ما دستور داد که سیبل‌های کاغذی را در فاصله ۵۰ متری نصب کنیم، سپس […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت بیست و پنجم 01 اردیبهشت 1404

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت بیست و پنجم

امیر یغمایی در قسمت قبل خاطراتش عنوان کرد که ما بالاخره قرار بود به ارتش بپیوندیم. این لحظه‌ای بود که مدت‌ها انتظارش را می‌کشیدیم. اما در عین حال، احساس می‌کردیم که این تصمیم در مقایسه با بقیه افراد ناعادلانه است. در شب، سوار یک کامیون نظامی آلمانی برند IFA شدیم و از ورودی خارج شدیم. […]

کودک سربازی که از مادر مجاهدش گریخت! 31 فروردین 1404

کودک سربازی که از مادر مجاهدش گریخت!

شاید سمیه محمدی نام آشنایی در  ارتباط با تشکیلات مجاهدین خلق باشد، دختری که پدر و مادرش، مصطفی محمدی و محبوبه حمزه‌ای از هواداران مجاهدین خلق بودند و از کانادا جذب تشکیلات شد. علیرغم تلاش‌های بی وقفه والدینش سمیه اکنون که در دهه پنجم زندگی خویش است هنوز در آلبانی گرفتار فرقه مجاهدین خلق است. […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت بیست و سوم 27 فروردین 1404

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت بیست و سوم

امیر یغمایی در قسمت قبل خاطرات خود روزهای اول ورود به اشرف را چنین می نویسد: بعد از اعلام برنامه، برای گرفتن سلاح به صف شدیم. یک قبضه کلاشنیکف چینی به من داده شد، که خیلی سنگین به نظر می‌رسید. سپس، در محوطه‌ی آسفالته‌ای مقابل سالن غذاخوری، به صف ایستادیم. در همان روز، دوره آموزشی […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت بیست و یکم 25 فروردین 1404

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت بیست و یکم

امیر یغمایی در قسمت قبل خاطراتش گفت که به سمت مرز عراق حرکت کردیم. مسیر بسیار خشک بود و تا چشم کار می‌کرد، در هر دو طرف جاده فقط بیابان دیده می‌شد. بعد از حدود چهار ساعت، به مرز عراق رسیدیم. وقتی به کمپ اشرف رسیدیم، مستقیماً به بخشی به نام “ورودی” رفتیم. اینجا همان […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت نوزدهم 20 فروردین 1404

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت نوزدهم

امیر یغمایی در قسمت قبل گفت که من و پدرم در کنار هم روی صندلی عقب نشسته بودیم. وقتی به فرودگاه شارل دوگل رسیدیم، پدرم برای آخرین بار از من پرسید: “آیا هنوز هم هیچ تردیدی در مورد رفتنت نداری؟ اگر بخواهی، می‌توانی بمانی و بعداً بروی.” اما من گفتم که هیچ شکی ندارم و […]

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت هجدهم 10 فروردین 1404

خاطرات امیر یغمایی کودک سرباز پیشین مجاهدین خلق – قسمت هجدهم

در قسمت قبلی خاطرات امیر یغمایی گفت یک شب، وقتی در حیاط اور بین بنگالها قدم می‌زدم، “خواهر لیلا” به سراغم آمد. او همیشه نگاهی جدی داشت و به ندرت شوخی می‌کرد، اما این بار از همیشه جدی‌تر به نظر می‌رسید. او گفت: “امیر، تو روز چهارشنبه (به سمت عراق)حرکت می‌کنی.” روز حرکت فرا رسیده […]

blank
blank
blank