روزی که آن جوان لاغر اندام 30 ساله از بالکن زندان قصر برای مردم دست تکان داد، هیچکس تصور نمی کرد به چنان توهمی دچار است که بزودی خود را در جایگاه یک رهبر سیاسی-معنوی می گذارد و در آینده ای نه چندان دور دست در دست دشمنان ایران، سراسر کشور را به خون جوانان رنگین می کند و پایه گذار اقداماتی خواهد شد که بعدها داعش از آن درس می گیرد.
***
4 روز از فرار شاه از ایران می گذشت، پایه های سلطنت در حال فروپاشی بود، درب زندان های ساواک یکی یکی با همت مردم گشوده می شد و آخرین دسته از زندانیان سیاسی در حال آزاد شدن بودند. شامگاه 30 دیماه 1357، در برابر زندان قصر غوغایی بود. مردم با وجود حکومت نظامی به سمت این شکنجه گاه می رفتند تا بازماندگان زندانیان سیاسی، که 162 تن بودند را از زندان برهانند. مردم دیگر به وعده ها اهمیتی نمی دادند و خواهان آزادی فوری و آشکار فرزندان خود از زندان بودند… بناگاه جوانی سفید پوش که باتعجب به مردم می نگریست، به همراه یکی از بازاریان سرشناس در بالکن زندان قصر دیده شد که دست های خود را به علامت اتحاد بالا برده بود و تکان می داد. این شخص کسی جز “مسعود رجوی” بازمانده از کادر مرکزیت تشکیلات مجاهدین نبود که با کمک برادرش کاظم (کارمند ساواک در خارج کشور) از اعدام جسته بود و در آن لحظه به عنوان نماینده زندانیان برای دیدار با جمعیت انتخاب شده بود.
مسعود دارای شخصیتی روشنفکر، کتابخوان و پرحرف بود که با سخنرانی و جدل های مستمر در زندان، موفق شد سایر اعضای تشکیلات مجاهدین را به خود جذب کند و جهانبینی و طرف فکر آنان را کنترل و مدیریت نماید. همکاری وی با ساواک و لو دادن بنیانگذاران سازمان (که منجر به شهادت آنها شد)، زمینه را برای انشعاب تشکیلات مجاهدین و ضربه شدید ایدئولوژیک به آن فراهم کرد. این ضربه غیرقابل جبران، مسعود را بیش از پیش دست باز داد تا خود را رئیس بلامنازع سازمان کند و رهبری مجاهدین در داخل زندان ها را بدست گیرد.
با فرار شاه و بازشدن درب شکنجه گاه ها و خروج دیو مسعود از بطری زندان (در دورانی که صدها هزار دانش آموز و دانشجوی پرهیجان و پرنشاط وارد فضایی تأثیر یافته از انقلاب ها و جنبش های جهانی از 17 اکتبر روسیه تا الجزایر قرار داشتند و مبارزه مردم فلسطین، ویتنام، کامبوج، شیلی و همچنین نیروهای چپ در سراسر جهان پیش روی آنان بود)، زمینه را برای جذب انبوه نوجوانان به سمت مجاهدین فراهم نمود تا هم با کارنامه مبارزه با شاه و امپریالیسم و هم با داعیه اسلام و عدالت علوی (که بویژه با یک دیدگاه دیالکتیکی عجین شده بود و در تضاد ماهوی با چپ قرار نداشت تا برای نسل جوان و روشنفکر دافعه برانگیز باشد)، آنان را مغزشویی کنند و به پیکارهای خیابانی بکشانند.
مسعود با به خیابان کشیدن هزاران جوان و نوجوان پرهیجان انقلابی که صادقانه اما بدون آگاهی های لازم سیاسی، تاریخی، منطقه ای و جهانی، جذب سخنرانی های پرطمطراق و احساسی اش شده بودند، مدام به تضادهای درون جامعه دامن می زد و تلاش می کرد با ایجاد شکاف های سیاسی بین جناح های مختلف، سازمان مجاهدین را رشد دهد و بالا بکشاند. در این زمینه، از یکسو میلیشیای دانش آموزی و دانشجویی را به اقدامات تنش آفرین خیابانی می کشاند و از سوی دیگر بذر کینه علیه حزب حاکم و بسیج و سپاه را در دلهای آنان می پاشید تا نه تنها به آنان نزدیک نشوند، بلکه حتی سخنان آنها را هم نشوند و متوجه نشوند که آنچه خودش علیه آنان ترویج می کند، با واقعیت فاصله زیادی دارد.
البته کار به همین جا ختم نشد، مسعود در رأس حاکمیت نیز شکاف ها را گسترش می داد. وی در گام اول با نزدیک شدن به آیت الله خمینی سعی در هم جبهه نشان دادن خویش با وی داشت تا بتواند سایر مقامات جمهوری اسلامی از جمله شهدایی چون آیت الله بهشتی و دکتر رجایی و آیت الله خامنه ای را زیر ضرب ببرد، و در گام بعد با نزدیک کردن خود به بنی صدر، تلاش می کرد از موقعیت او برای دامن زدن به شکاف ها استفاده کند. همچنان که بعدها نیز با فراری دادن بنی صدر و قرار گرفتن در کنار وی، خود را در سطح جهانی مطرح نمود و عاقبت هم او را تا حد ممکن تخریب کرد. از مهمترین کارهای مسعود برای ایجاد شکاف در رأس حاکمیت، نزدیک شدن به آیت الله طالقانی برای ایجاد فتنه و جذب حامیان ایشان به سمت خودش بود. وی او را از بدو ورود به فعالیت سیاسی می شناخت و در زندان نیز بیشتر با ایشان آشنایی پیدا کرده بود. به همین خاطر، پس از انقلاب اولین کار وی استفاده از “نفوذ معنوی” آیت الله طالقانی بود. با اینکه وی هیچ تمایلی نداشت جناح های مختلف از نام ایشان سوءاستفاده سیاسی کنند، اما مسعود هرچقدر توانست از تصاویر و جملات وی سوءاستفاده های سیاسی کرد و در تلاش بود تا او را در برابر آیت الله بهشتی و سایر مقامات مطرح آن زمان علم کند و بر شدت تضادها بیفزاید.
از آنسو، نزدیکی مسعود به بنی صدر نیز تنها برای استفاده از “نفوذ سیاسی” او در برابر نظام و حزب حاکم بود وگرنه در محتوا و از منظر ایدئولوژیک و اقتصادی هیچ همخوانی با وی نداشت و بعدها نیز بکلی از او فاصله گرفت و مورد اتهام و ترور شخصیتی و سیاسی قرار داد.
اینک 45 سال از آن روز که مسعود در بالکن زندان قصر سخنرانی کرد می گذرد. در این مدت روزی نبود که تحت فرماندهی وی گوشه ای از ایران دچار تنش و آسیب نشود و گروهی از جوانان قربانی اقدامات تروریستی و خیانت بار او نگردند: ایجاد جنگ های خیابانی و نقص عضو بسیاری از جوانان از هر دو سمت، ورود به فاز نظامی و تروریستی و بمب گذاری های ضدانسانی، فرار از ایران و به کشتن دادن کسانی که آنها را فریفته بود، انجام ترورهای کور تحت عنوان اعدام انقلابی، رفتن به عراق و همکاری با صدام علیه نیروهای نظامی ایران، همکاری با پنتاگون در کشتن جوانان عراقی مبارز و ضداشغالگری، همکاری و همراهی با تروریست های سوری و عراقی در کشتار مردم این دو کشور، تمجید از داعش حین حمله به موصل، همکاری با موساد در جریان پروژه هسته ای ایران و همچنین مشاوره دادن به آنها برای انجام بهتر اقدامات تروریستی در داخل ایران، همکاری با سعودی در کمک به گروه های تروریستی شرق کشور، تلاش برای تشدید تحریم ها علیه مردم ایران، ترغیب آمریکا و اروپا برای بمباران ایران و… بخشی از کارنامه سیاه مسعود و مریم رجوی علیه مردم ایران طی بیش از چهار دهه گذشته است.
این موارد را اگر در کنار پرونده جنایی مسعود و مریم علیه نیروهای خودش بگذاریم کتاب قطوری از جنایت های غیرانسانی تدوین می شود که در جهان بی سابقه است: از زندانی کردن صدها معترض در قرارگاه اشرف و شکنجه آنها، تا برگزاری دادگاه های تفتیش عقاید برای اعضای مجاهدین با انواع شکنجه های روحی و جسمی… از تشکیل حرمسرا برای بسیاری از زنان مجاهد و عقد کردن آنها، تا بیرون کشیدن رحم و تخمدان بیش از صد زن مجاهد به بهانه بیماری… از طلاق اجباری تمام زن و شوهرها، تا جداسازی کودکان شان و انتقال آنها به کشورهای دور و ویرانسازی آنها…
مسعود و مریم و طلسم شدگان دربندش هنوز به خباثت و خیانت در حق مام میهن می اندیشند و در این راه به فریب و شکار جوانان زبان بسته سرگردان در فضای مجازی امید بسته اند که کمترین دانش و آگاهی از فرقه رجوی ندارند.
خوب است در میانه جشن “رهیدن دیو از قفس” این سئوال هم پرسیده شود که چرا مسعود رجوی بیش از 20 سال است که جرأت پاسخگویی به عملکردهای خود را ندارد و قادر نیست در یک برنامه تلویزیونی دستاوردهای 45 ساله خود را روی میز بریزد و از آن دفاع کند، چطور می تواند قابل اعتماد برای بدست گرفتن یک پست در ایران باشد؟ کسی که حتی از نشان دادن تصویر جدید خود عاجز است و پیام های او با تصاویر 30 سال قبل منتشر می شود، چگونه دم از اقتدار می زند؟
اما برای مردم ایران و برای تمام کسانی که عمر و زندگی شان بدست این زوج تبهکار به نابودی کشیده شد، چنین اقداماتی نشانگر ضعف و درماندگی است و نشان می دهد که محاکمه آنها در دادگاه، تأثیرات زیادی روی آنان گذاشته و مدام از بازداشت بدست پلیس جهانی در آینده نزدیک در وحشت هستند و با این نمایش ها می خواهند افکار عمومی را به انحراف ببرند و مقامات اروپایی را قانع کنند که هنوز در ایران دارای نیرو و حامی هستند و می توانند برای غربی ها کارآیی داشته باشند. اما این ترفند هم دیگر خریداری ندارد چون کسی که دارای محبوبیت و پایگاه مردمی باشد، نیازی به اینهمه کرنش و زبونی در برابر بیگانگان ندارد.
حامد صرافپور