قرارداد خفت و تسلیم، از 27 فروردین تا 27 خرداد

27 فروردین، بالا بردن پرچم تسلیم در برابر آمریکا

هنوز صدای هواپیماهای آمریکایی بر فراز عراق به گوش می رسید و مجاهدین با تهدید موشک های آمریکایی مواجه بودند که دستوری از سوی مسعود رجوی به کلیه نیروها ابلاغ شد که در آن گفته شده بود: “با آمریکایی ها قرارداد آتش بس امضا کرده ایم، به همین خاطر همه موظف هستند در هنگام تردد بر روی تمام خودروها و زرهی ها پرچم سفید نصب کنند”!. در اولین ساعات کمتر کسی متوجه شد که نصب پرچم سفید به معنای تسلیم شدن در برابر ارتش آمریکاست، و تصور بر این بود که یک نوع علامت برای شناسایی نیروهای مجاهدین از دیگر قوای مسلح داخل عراق است. این خبر صبح 27 فروردین به ما که در حوالی کوه حمرین سیطره (پست بازرسی) داشتیم نیز ابلاغ شد.

از پل صدور در شمال شرق شهر منصوریه تا سه راهی جاده کرکوک/بغداد (که یک مسافت 50 کیلومتری در جنوب رشته کوه های حمرین بود)، چند پست بازرسی از سوی یگان ها ایجاد شده بود تا نیروهای مقاومت مردمی عراقی نتوانند در این منطقه مسلط شوند و اشرف را تحت محاصره درآورند. یگان ما روی همین جاده در سه راهی قره تپه مستقر بود. با شنیدن پیام مسعود که از طریق مسئولین به ما منتقل شد، احساس ضد و نقیضی به ما دست داد. ابتدا از شنیدن خبر مذاکره با آمریکایی ها و توافق با آنان که به معنای بیرون آمدن از بلاتکلیفی و پایان حمله هواپیماها به زرهی های ما بود خوشحال شدیم اما به مرور، از اینکه باید پرچم سفید تسلیم در برابر آمریکا (که عمری ادعای مبارزه با آنرا داشتیم) بلند کنیم، احساس بدی به ما دست می داد، چرا که هنوز سخنان مسعود در جنگ کویت در ذهنمان بود که ادعا داشت: “اگر آمریکا بخواهد تنها متحد ما در جهان، یعنی صدام، را سرنگون کند، با آمریکا وارد نبرد خواهیم شد”، و حالا بجای نبرد با آمریکا، مشغول نصب پرچم تسلیم بودیم.

ظاهراً پیش از این وقایع، مسئولین و فرماندهان رده بالا از سوی مسعود توجیه شده بودند تا به مرور ایده تسلیم در برابر آمریکا و همکاری با آنان (با این استدلال که هدف ما از اول سرنگونی نظام در ایران بوده و کاری به عراق نداشته ایم) را در درون سازمان جا بیندازند. مدتی بعد، همکاری اطلاعاتی/امنیتی با پنتاگون را نیز با همین بهانه توجیه کردند و گفتند که قبلاً می خواستیم با تانک های قدیمی روسی به سمت ایران برویم، و حالا با تانک های پیشرفته آمریکایی مجهز می شویم!. (البته چند سال بعد که نوری مالکی نخست وزیر عراق شد و از مسئولین سازمان خواست تا طبق قوانین بین المللی، تحت نظارت وزارت کشور عراق قرار گیرند، مسعود رجوی سخنان خودش مبنی بر اینکه نباید به مسائل داخلی عراق کاری داشته باشیم را فراموش کرد و به مخالفت با خواسته دولت و دخالت آشکار در امور داخلی عراق پرداخت و چند سال هم اقدام به تأسیس گروه های ضد دولتی کرد و صدها جوان را در قرارگاه اشرف، سازماندهی نمود و تحت آموزش های سیاسی و تشکیلاتی قرار داد تا در شهرهای مختلف به آشوبگری و بحران سازی دست بزنند و دولت را در بحران داخلی قرار دهند، امری که در نهایت به جنگ های مسلحانه کشیده شد و یک گام بعد، به حمله داعش انجامید (هنگامی که این جریان وحشی تروریستی به موصل حمله بردند، مریم رجوی از آنها با عنوان «عشایر دلیرعراقی» یاد کرد). بجز تأسیس گروه های مسلح، مسعود رجوی به تشکیل نهادهای اجتماعی از قبیل انجمن زنان نیز دست زد.

بدین ترتیب، 26 فروردین 1382، قرارداد آتش بس بین یک هیئت از سازمان (متشکل از فهیمه اروانی، مژگان پارسایی، عباس داوری، مهدی براعی) و ژنرال آمریکایی در اشرف امضا شد و از روز 27 فروردین، مجاهدین موظف شدند تا با نصب پرچم سفید، خود را تسلیم نیروهای آمریکایی کنند و در صورت تردد نیروهای آمریکایی، با آنان کاری نداشته باشند و اگر ضرورت داشت آنها را تا برخی نقاط همراهی کنند.

تسلیم شدن مجاهدین در برابر آمریکایی ها
تسلیم شدن مجاهدین در برابر آمریکایی ها

از این لحظه، دوران جدیدی آغاز شد و جنگ و گریز مجاهدین به اتمام رسید، اما قرارداد پایان ماجرا نبود، کم کم این نگرانی در دل نیروها پدید می آمد که بالاخره سرنوشت مجاهدین پس از صدام چه می شود و دیگر چه کسی بجای او می تواند برای سرنگونی جمهوری اسلامی، به سازمان جنگ افزار و حمایت هوایی بدهد و اساساً آیا مجاهدین با وجود ضربات سنگینی که به دستگاه نظامی آنها وارد شده و صدها تانک، نفربر و توپ از دست داده اند، قادر خواهند بود باز هم به سمت ایران حرکت کنند و نظام را سرنگون نمایند؟

این افکار چیزی نبود که از ذهن مجاهدین، بویژه فرماندهان دسته و یگان که هسته اصلی تشکیلات محسوب می شدند پاک شود و روز به روز درخود بودن و وارفتگی بیشتری در بین برخی فرماندهان دیده می شد که طبعاً از چشم نیروهای پایین و مسئولین سازمان هم مخفی نمی ماند. با تحویل گرفتن پست های بازرسی از سوی نیروهای آمریکایی، همه یگان ها به داخل اشرف فراخوانده شدند و کارهای جاری از سر گرفته شد، اما بدلیل پایان یافتن آموزش های نظامی و محدود شدن تمامی نیروها به قرارگاه اشرف، بحران بیکاری چنان بالا گرفت که مسئولین وادار به تولید کارهای پوشال و وقت پر کن مثل جارو زدن جاده ها، شستن قبرها، رنگ کردن خودروهای به غنیمت گرفته شده نظامی (که از گوشه و کنار استان دیالی جمع شده بود) شدند تا از این طریق نیروها را سرگرم کنند.

27 خرداد، بازداشت مریم!

در چنین شرایطی، ماه خرداد نیز به انتهای خود نزدیک می شد، اما بناگاه خبر شوکه کننده بازداشت مریم رجوی در پاریس به گوش رسید که ضربه بزرگی به امید و اعتماد مجاهدین وارد کرد. تا آن لحظه همه تصور داشتند که او نیز مثل بقیه مجاهدین در عراق و در کنار ارتش آزادیبخش مشغول رسیدگی به امور لجستیکی و جنگی است و در مدت جنگ هم زیر بمباران قرار داشته و با خطر مرگ مواجه بوده است. این تصور از آنجا در ذهن همگان تثبیت شده بود و شبهه ای بر آن نداشتند که در آخرین نشست پیش از حمله آمریکا به عراق، مریم ادعا کرد که می خواهد با تانک های ارتش آزادیبخش باشد و با آنها به ایران برود و نظام را سرنگون کند. عجیب اینکه اصرار زیادی داشت که مسعود این اجازه را به وی بدهد! این نمایش به گونه ای بود که مسعود نیز در یکی از پیام های خود ادعا کرد یک موشک آمریکایی در 300 متری اتاق خواب مریم اصابت نموده است! این فریبکاری از آن جهت صورت گرفت که مجاهدین دچار احساسات عاطفی شوند و حس کنند که رهبرشان هم در کنارشان حضور دارد و با انگیزه بیشتر جان خود را فدا کنند. اما اکنون آشکار شده بود که وی نه تنها زیر بمباران قرار نداشته که مخفیانه به پاریس گریخته تا هنگام بمباران در خطر باشد. یقیناً اگر خبر بازداشت مریم و گروهی از شورای رهبری در رسانه های اروپا پخش نشده بود، مسعود نمی گذاشت خبر حضور او در پاریس به گوش کسی برسد، و گویا خواست خدا این بود که با چنین رسوایی، حضور او در فرانسه افشا شود.

از 27 فروردین تا 27 خرداد
27 خرداد، بازداشت مریم رجوی

بازداشت مریم در پاریس، از یکسو ضربه ای شدید به امید و اعتماد مجاهدین وارد کرد، و از سوی دیگر، احتمال اینکه مسعود نیز با آن سابقه به ظاهر ضدامپریالیستی و حضور در لیست تروریستی، در عراق بازداشت شود را بسیار بالا برد. نتیجه وحشت و نگرانی مسئولین سازمان، به آتش کشیدن نیروها بدستور شورای رهبری و مریم رجوی بود. از آن پس موج خودسوزی در اروپا عاملی برای سرگرم کردن نیروهای وارفته در اشرف شد که اثرات آن پس از آزادی مریم دامن همه مجاهدین را گرفت. برگزاری نشست از سوی “مژگان پارسایی” تحت عنوان “نشست شرم” ابتذال و سردرگمی رهبری سازمان را به نمایش گذاشت. مقصر جلوه دادن اعضای نگونبختی که یکماه زیر بمباران آمریکا قرار داشتند و اجبار آنان به اینکه مشغول گزارش نویسی “شرم از خود” باشند که چرا هیچکاری برای مریم انجام نداده اند، خشم بسیاری را برانگیخت. مریم بجای اینکه پاسخگوی فرار خود از عراق و رها کردن نیروهایش در میان بمباران باشد، اکنون با واسطه، همه را به محاکمه کشیده بود که چرا با کم کاری خود باعث بازداشت وی در پاریس شده اند!؟ واضح بود که هدف، منحرف کردن ذهن نیروها از چرائی حضور مریم در پاریس، بدون اطلاع مجاهدین بود. امری که البته با انواع ترفندها به حاشیه کشیده شد و دوران جدید فریبکاری ها را کلید زد.

حامد صرافپور

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا