تبعیض بین اعضای خانواده رجوی و مریم رجوی با بقیه نیروهای فرقه – قسمت اول

مادرجون!

در فرقه مجاهدین علاوه بر رجوی و مریم قجر که همه چیز در اختیارشان بود، بین اعضای خانواده آنها نیز با بقیه نفرات تفاوت فاحشی وجود داشت. این افراد تنها به این دلیل که با رجوی یا مریم قجر نسبتی داشتند از امکانات و موقعیتی برخوردار بودند که یا برای بقیه وجود نداشت یا آن که برای دیگران ممنوع بود. در این مطلب تعدادی از این موارد را خواهید خواند.

1- مادر مریم :
رضا اسدی یکی از اعضای جداشده از فرقه رجوی است. وی از زمان پهلوی عضو نیروی هوایی ایران بود و بعد از انقلاب جذب فرقه مجاهدین شد. اسدی سال 1361 به قصد پیوستن به مجاهدین به همراه خانواده اش از ایران خارج شد. فرقه رجوی در آن زمان به بهره برداری تبلیغاتی و سیاسی از او مبادرت نمود.

با گذشت زمان اسدی متوجه می شود که فرقه مجاهدین چه تشکیلات وحشتناکی است و نهایتاً در اردیبهشت 1370 درخواست جدایی می دهد و به مدت یک سال در زندان های مجاهدین و همچنین در شهر رمادی عراق در تبعید به سر می برد تا در نهایت موفق به خروج از عراق می گردد. وی در بخشی از خاطرات خود به موضوع تبعیضی که بین مادر مریم قجر با بقیه نیروها وجود داشت و اینکه چگونه وی را از یک پیرزن معمولی به فردی تبدیل کردند که از مکان های مختلف بازدید می کرد و دیگران باید به ملاقات او می رفتند، پرداخته است که در اینجا عیناً نقل می کنم:

* مادر جون

مادر مریم عضدانلو پیرزنی از خانواده نسبتاً  متمول است که در ایران زندگی راحتی داشته است. او اکنون خیلی مسن و به سختی حرکت می کند. در سال 1364 برای اولین بار او را در شهر بغداد در پایگاه مجاهدین به نام سعادتی دیدم او به تازگی به آنجا آمده بود. با تلفن مشغول صحبت بود گویا با یکی از بچه هایش محمود یا مریم عضدانلو تماس گرفته بود. او می گفت “آخر چرا من را به این جا آورده اید؟ شما که سرتان به کار خودتان بند است پس چرا من را آوردید و در اینجا محبوس کرده اید! چرا نمی گذارید که به وطنم برگردم. چه کسی در ایران مزاحم من پیرزن است؟ شما که بیش از دیگران باعث زحمت من شده اید و من پیرزن را دچار دردسر کرده اید!

بعدها مادر مریم سر توی سرها در آورده بود. برای خودش شخصیتی شده بود. او به طور اتفاقی در همان ساختمانی در بغداد بود که من هم در آن بودم. او نیز مثل دختر مریم در یکی از طبقات اسکان داشت. عباس داوری از اعضای با سابقه سازمان سر تیمِ گروهی بود که به امورات مادر مریم رسیدگی می کردند. در آنجا متوجه شدم که دیگر به او مادر نمی گویند بلکه در سراسر سازمان او را با نام “مادرجون” خطاب می نمایند.

“مادر جون” من را به خوبی می شناخت، می دانست که ارتشی بودم و به اتفاق تمامی اعضای خانواده در سازمان می باشم. ما در سالنی غذا می خوردیم که “مادر جون” هم گاهاً به آنجا می آمد. “مادرجون” بسیار علاقمند شده بود تا پیش یکدیگر بنشینیم و گپی بزنیم. ابتدا می دیدم که بقیه افراد بخصوص نفرات تیم حفاظت “مادر جون” از این همه خودمانی صحبت کردن ما عصبانی هستند! من عصبانیت آنها را بی مورد دانستم و فکر کردم که آنها از وجود رابطه صمیمی بین من و “مادر جون” بی اطلاع هستند. در واقع آنها به من حالی کردند که این من هستم که از رده جدید تشکیلاتی “مادر جون” بی اطلاع می باشم. از آن پس خودم را جمع و جور کردم و از نزدیک شدن به “مادر جون” پرهیز کردم. البته “مادر جون” هم که کمتر کسی مثل من حاضر بود گوش مجانی در اختیارش بگذرد دست بردار نبود و به هر ترتیب با من محفل می زد و صحبت می کرد. او می گفت که فامیل هایش در کشورهای اروپایی وضع خوبی دارند و خودش در ایران نیز وضع خوبی داشته است. آن طور که به نظر می رسید از بازی کردن نقش “مادر جون” رضایت چندانی نداشت!

به نوشتن چند نمونه از ایفای نقش مادر جون در سازمان مجاهدین اکتفا می کنم:

[نمونه اول] یک روز به نفرات بخش هوایی (که من نیز جزء آنها بودم) اطلاع دادند که فردا برای آموزش نمی رویم. امروز لباس های فرم خود را شسته و اطو بزنید و حمام بروید و کاملاً خود را برای فردا مرتب و آماده کنید زیرا که فردا قرار مهمی در پیش داریم. ما فکر کردیم که احتمالاً با مسئولین ارتش عراق قرار داریم و یا در ضیافتی شرکت خواهیم کرد. به هر ترتیب سنگ تمام گذاشتیم و صبح سر وقت همگی آماده شدیم. سپس با نظم و ترتیب از طبقه بالای ساختمان به پائین آمدیم و به همان ترتیب وارد راهروی طبقه پائین تر شدیم و جلوی یک درب واحد ساختمانی ایستادیم. مسئول ما وارد شد و پس از مدتی برگشت و گفت که اجازه ورود داریم. سپس گفتند که در سالن انتظار منتظر بمانیم تا نفراتی که داخل هستند خارج شوند و سپس ما به داخل برویم. فرمانده در این موقع گفت که امروز “مادر جون” به ما افتخار داده اند که به ملاقات شان برویم. ما وارد شدیم و ضمن احترام به “مادر جون” به سخنان او که راجع به زندگی خواهرانش در اروپا بود گوش دادیم.

[نمونه دوم] بازدیدهای مادر جون از بخش های مختلف بخصوص مدرسه مجاهدین طبق برنامه تعیین شده انجام می گردید. از سلامتی سر “مادر جون” بچه های مدرسه در روز بازدید از غذاهای خوشمزه می خوردند و برای بچه ها لباس های یونیفرم جدید خریداری می کردند. در موقع بازدید “مادر جون” صحنه بسیار تماشایی بود چون که چندین نفر از مسئولین سازمان در اطراف او گرد می آمدند و برایش توضیحات لازمه را می دادند و نظرش را می پرسیدند.
[اما] علاوه بر “مادر جون” مادرهای دیگر هم بودند که از صبح تا شب مشغول انجام کارهای دشوار بودند.

ادامه دارد…

ایرج صالحی

خروج از نسخه موبایل